۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

::لـیـمـو میـ گهـ:: یک فاطمه

چند روزی مونده بود به محرم شدنمون.
بابا نمازش تموم شده بود و همینجور دو زانو نشسته بود.
هم ردیفش نشسته بودم.
یهو دست انداخت گردنم و بغلم کرد و به مامانم گفت
پاشو زنگ بزن بهشون بگو
ما دختر نمی‌دیم.


بابا که داشت می‌رفت مکه
تو فرودگاه به دامادش گفت
مراقب خانواده‌م باش.
دنبال کتش می‌گشت که زود بگیره و بره.
سرش پایین بود، به کسی نگاه نمی‌کرد
بابا گریه‌ش گرفته بود.

 

مامانم می‌گفت
بابات که هرشب میاد خونه
می‌پرسه فاطمه‌ی بابا کو؟
می‌گه بهش می‌گم
بچه دوماهه رفته سر خونه زندگیش. هر شب می‌پرسی؟!

یعنی مامانم خیال می‌کنه بابام نمی‌دونه بچه‌ش دوماهه رفته سر خونه زندگیش؟

 

 

+ فاطمیه و
   پدر و
   داماد و
   یک
فاطمه...


--
--------------------------------------------------------------------------------
(\__/)
(='.'=)
(")_(")
(¨`·.·´¨;
ShAdMeHr



--
اگر قصد فوروارد این ایمیل یا هر ایمیل دیگری را دارید، نخست آدرسهای
قبلی را پاک کنید و آدرسهای جدید را در بی سی سی قرار دهید و سپس فوروارد
کنید. پاکیزگی اساس فوروارد کردن ایمیل است
.
.
.
همین حالا یک مطلب به گروه لیمو ارسال کنید.
درشت بخوانید:
(مطالبی که دارای عکس هستند) حتما برای تماشای عکس برروی گزینه
Display images below
کلیک نمایید
*
http://groups.google.com/group/lymoo
 
حتما برای ارسال مطلب از آدرس زیر استفاده کنید، ابتدا مطلب را آماده سپس به آدرس رایانامه زیر ارسال کنید:(اینـ بهترهـ)
lymoo@googlegroups.com
* -----------------------------------------------
با تشکر:
شادمهر
مـــدیــریــتــــ گروهـــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر