۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

شعرديوانگي


 

شعر دیوانگی از «سیمین بهبهانی»

یارب مرا یاری بده،تا خوب آزارش كنم
رنجش دهم زجرش دهم،زارش كنم،خوارش كنم
از بوسه های آتشین از خنده های دلنشین
صد شعله در جانش كنم رامش كنم، رامش كنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از ننگ آزارش دهم،از غصه بیمارش كنم
بندی به پایش افكنم،گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر،كالای بازارش كنم

گوید بیفزا مهر خود،گویم بكاهم مهر خود
گوید كه كمتر كن جفا، گویم كه بسیارش كنم
هر شامگه در خانه ای چابكتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای،از خویش بیزارش كنم

چون بینم آن شیدای من،فارغ شد از سودای من
منزل كنم در كوی او، باشد كه دیدارش كنم
گیسوی خود افشان كنم جادوی خود پژمان كنم
با گونه گون سوگندها بار دگر یارش كنم

چون یار شد بار دگر كوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش كنم


پاسخ دیوانگی از« ابراهیم صبا»

یارت شوم یارت شوم،هر چند آزارم كنی
نازت كشم نازت كشم،گر در جهان خوارم كنی

بر من پسندی گر منم دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم، كز عشق بیمارم كنی

گر رانیم از كوی خود، ورباز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوش دلم ، هر عشوه در كارم كنی
 
من طایر پر بسته ام ،در كنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشكسته ام ،تا خود گرفتارم كنی

من عاشق دلداده ام بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو، تا با بلا یارم كنی

ما را چو كردی امتحان،ناچار گردی مهربان
رحم آر ای آرام جان بر این دل زارم كنی

گر حال دشنامم دهی روز دگر جانم دهی
كامم دهی الطاف بسیارم كنی


پاسخ به پاسخ دیوانگی «از سیمین بهبهانی»

گفتی شفا بخشم ترا،وز عشق بیمارت كنم
یعنی به خود دشمن شوم،با خویشتن یارت كنم
گفتی كه دلدارت شوم،شمع شب تارت شوم
خوابی مبارك دیده ای ترسم كه بیدارت كنم
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر