پشتش سنگين بود وجادههاي دنيا طولاني.
ميدانست كه هميشه جز اندكي از بسيار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته ميخزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه دور بود.
سنگپشت تقديرشرا دوست نميداشتو آن را چون اجباري بر دوش ميكشيد.
پرندهاي در آسمان پر زد، سبك؛
و سنگپشت رو بهخدا كرد و گفت: اين عدل نيست، اين عدل نيست.
كاش پُشتم را اين همه سنگين نميكردي.
من هيچگاه نميرسم. هيچگاه. و در لاك سنگي خود خزيد، به نيت نااميدي.
خدا سنگپشت را از روي زمين بلند كرد.
زمين را نشانش داد. كُرهاي كوچك بود.
و گفت: نگاه كن، ابتدا و انتها ندارد. هيچ كس نميرسد.
چون رسيدني در كار نيست. فقط رفتن است. حتي اگر اندكي. و هر بار كه
ميروي، رسيدهاي.
و باور كن آنچه بر دوش توست، تنها لاكي سنگي نيست،
تو پارهاي از هستي را بر دوش ميكشي؛پارهاي از مرا.
خدا سنگپشت را بر زمين گذاشت.
ديگر نه بارش چندان سنگين بود و نه راهها چندان دور.
سنگپشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتي اگر اندكي؛
و پارهاي از(او) را با عشق بر دوش كشيد.
***********************
--
=>=>=>=>=>=>=>=> آیا به همان میزان که کلاس "دشمن شناسی" میرویم در کلاس "دوست شناسی" هم شرکت می کنیم؟ <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر