۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

[گروه لیمو:9535] امان از دل ......

من هم همين را گفتم بهش، گفتم ببين دلت چه مي گويد، خودت هم بودي همين را مي گفتي... يادت هست؟ هميشه مي گفتي دل يعني قلب و قلب هم مصدر قلب است يعني دگرگون كردن. مي گفتي دل اگر بخواهد كاري بكند يك لحظه مي تواند تمام وجود را به هم بريزد، اگر خدايي باشد.
مي گفتي به دلت گوش كن زهرا، همان آخري ها وقتي مي آمدم بهانه بگيرم، و وقتي گوش مي كردم، مي ديدم دلم تويي، مي ديدم صداي دلم صداي توست اصلا اگر تو دل من نبودي، من كه بودم؟
دل را كه مي گرفتم، تو را مي گرفتم... حالا خوب است كه هيچ نمي گويي وگرنه مي گفتي پاشو، پاشو خودت را لوس نكن، مجنون شده است براي من. اصلا مجنون، تو شدي، مجنون مجنون.
مي گفتي زهرا نمي داني اين عشق چه حالي مي دهد به زندگي آدم؟ و من اخم مي كردم و مي گفتم پس من چي؟
راستي جزايت را هم گرفتي آخر. خودت هر شب كه واقعه را مي خواندي، مي رسيدي به اين آيه، بلند بلند تكرار مي كردي: «و حور عين» و بعدش كه مي رسيدي به «جزاءً بما كانوا يعملون»
در مقابل نگاه هاي چپ چپ من، مي خنديدي و: «خب مي خواهم بروم جزايم را بگيرم!»
مي گفتي اگر با من آمدي كه به تكامل برسي حالا تكاملت از من گذشتن است؛ و حالا نوبت من بود مي گفتم پاشو، پاشو خودت را لوس نكن، مجنون شده است براي من! اما تو براي من، مجنون نشدي محمد... خوب خودت را لوس كردي براي آن كسي كه بايد مي كردي، خوب خودت را نشان دادي... يادت هست خيلي كه اصرار مي كردم مي گفتي مگر مي خواهم بروم بميرم؟ تو چه رويي داشتي يا من نمي فهميدم؟
- خانم، بشورم؟
آب را مي ريزد از«شين» شهيد تا «ميم» آماده ايم و هي جارو را مي كشد روي محمد و سعي مي كند آب را از چالي «ميم» تا «دال» بريزد بيرون.
- دستت درد نكنه، خوب شد.
نوازشت مي كنم محمد، محمد من، كه محمد من نشدي آخر تو، گفتي از من دل بكن! مي گفتي نگاهت نمي گذارد خمپاره ها بيايند طرف من... گفتي از علي اكبر كه بالاتر نيستم، امام حسين(ع) نگاهش را از علي برداشت، آن وقت تو همچين مرا سفت چسبيده اي كه انگار تحفه ام!
به خدا تحفه بودي، من نمي فهميدم...
مي گفتي كي مي شود زهرا بيايي و ببيني نمي تواني بدن مرا جمع كني... و آنوقت بغض مي كردي و مي گفتي اي خدا... كاش آن وقت ها دردت را مي فهميدم، محمد!
آن اول ها خيلي بچه بودم، نه؟
آهان اين را داشتم مي گفتم، گفت تو بايد اجازه بدهي و بيايي مدرسه، گفتم اگر دلت راضي شد بروي من هم ميايم، مي داني مي ترسم بشود عين آن اول هاي من برود و نداند كجا مي رود و آن وقت مثل من بچگي كند... تو اگر بودي اجازه مي دادي؟ تو هم بودي همين را مي گفتي.
مي گفت وقتي به خانم معلم گفتم جزيره مجنون هم مي بريد؟ فهميد بابا جزيره مجنون شهيد شده، گفت آره، نخوان ببرنمون هم خودم مي برمت.
اين را كه گفت من بيشتر مردد شدم، مي ترسم تو را نفهمد و مجنون ت را، درست مثل بچگي هاي خودم. شب آخر وقتي نشستي با من حرف زدن ديگر فهميدم كه نمي تواني بماني
گفتي زهرا بزرگ ترين آرزوت چيه؟ گفتم: هان مي خواهي برآورده كني و بروي ؟
همان لحظه به سرم زد بگويم بماني و با هم، شب جمعه اي برويم كربلا آنجا برايم روضه علي اكبر بخواني... گفتم و بعدش ديدم داري آرام آرام اشك مي ريزي. گفتي به خدا زهرا كربلا همين جاست، كجا برويم؟
گفتم پس مجردي مي خواهي بروي ناقلا؟
مي خواستم بگويم به خدا محمد من دلم نمي آيد... گفتم الان گير مي دهي كه اسم اين را نگذار دل. و من مي دانستم حرف رفتن است، هيچي نگفتم.
رفتم كتاب دعايت را آوردم و دادم دستت گفتم حالا زيارت عاشورا را بخوان تا ببينيم.
گفتي اصلا من مي خواهم امشب روضه علي اكبر(ع) نخوانم
هر شب زيارت عاشورا را كه مي خوانديم مي رسيديم به «علي اولاد الحسين» شروع مي كردي روضه علي اكبر خواندن هر شب مي خواندي هي هم همين را تكرار مي كردي «جوانان بني هاشم بياييد...» و خودت هر شب هم بيشتر از من گريه مي كردي...
كاش آن روزها مي فهميدم توي دلت چه مي گذرد محمد، كاش بزرگ تر مي شدم. گفتي امشب روضه وداع مي خوانم مي خواهي بخواه نمي خواهي نخواه...
آن شب دعا كردم و گفتم خدايا حداقل به من يك چيزي نشان بده كه راضي شوم. خدايي، همه ديدني ها را تو ديده بودي و از من مي خواستي چشم بسته، نديده و نشنيده تو را بدهم و ندانم چه مي گيرم؟ همان لحظه دعا كردم.
زيارت كه تمام شد و رفتيم به سجده، سر كه برداشتم ديدم بلند نمي شوي فقط صداي هق هق ت مي آمد و شانه هايت مي لرزيد. از گريه ات گريه ام گرفته بود. اصلا به بچگي و بيچارگي خودم گريه مي كردم گفتم خيلي زرنگي محمد خيلي!
نگاهم كردي گفتي به خدا زهرا، ديگر يك لحظه هم نمي توانم. گفتي اگر بگذاري بروم قول مي دهم قول مي دهم شفاعتت را پيش امام حسين(ع) بكنم پيش علي اكبر بكنم...گفتم حالا همچين مي گويد كه انگار واقعا پيش امام حسين(ع) راهش مي دهند.
گفتي بالاخره كه نوكر را نشان ارباب مي دهند. گفتي و دوباره گريه ات گرفت.
- خانم بفرماييد.
تو كه نمي خوري اما خدايي اين تبرك است شبهه مبهه ندارد! هربار كه مي آيم اينجا دقت كرده اي همين حرفها را مي زنم، آمده بودم مشورت كنم براي رفتن فاطمه ها... بروم تا نيامده از مدرسه بگويم بابايت هم مي گويد به دلت نگاه كن!
آخ راستي امشب شب جمعه است بايد برويم دعاي كميل خانه شهيد... تو كجايي امشب؟
زهرا بخشي نيا

 


--
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
 
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر