Sent to you by Terme via Google Reader:
تا چند روز دیگر پای چپ آوینی روی مین خواهد رفت. نه مرتضی، امسال فکه نرو. عده ای همین جا جلوی پای "حلزون های خانه به دوش" مین کار گذاشته اند و به جای اینکه سنگ تو را به سینه بزنند دارند با سنگ می زنند به "آینه جادو". "روایت فتح" دیگر از تو کتابی ندارد و نزدیکانت دوباره می خواهند برای تو "سبیل نیچه ای" بگذارند. آنها می خواهند تو شهروند مطیع دهکده جهانی باشی نه بچه شهرری. آنها تو را با اورکت سپاه دوست ندارند. آنها "سید شهیدان اهل قلم" را دوست ندارند. عاشق دوست پسر "غزاله" اند. آنها می خواهند تو برگردی به همان راه طی شده و به جای عکس حجله ای، باز هم با کراوات عکس بیاندازی. مرتضی! در "روایت فتح" آزادی برای همه نویسنگان هست الا برای آثار تو. جالب است؛ بچه های روایت فتح اجازه ندارند آثار تو را منتشر کنند. دل من برای صدایت تنگ شده. سانسور کرده اند این صدا را، آنها که نان حنجره تو را می خورند، آنها که نام خانوادگی شان "آوینی" است. حالا ما باید برای فاتحه خواندن برای تو از متولیان آثارت اجازه بگیریم! تو دیگر چقدر غریبی مرتضی. بیا و به جای "فتح خون"، "فتح خون دل" بنویس. با من سخن بگو آوینی. بگو که "آقا" آمد تشییع پیکرت و البته از احدی هم اجازه نگرفت. باور کن ما تو را هم مدیون خامنه ای هستیم. ما چه می دانستیم آوینی کیست. صدایت را شنیده بودیم و می دانستیم که در "سوره" سردبیری. همین. به ما اجازه نداده بودند تو را بشناسیم. تو سانسور بودی حتی در تیتراژ روایت فتح. تو دغدغه گمنامی داشتی، این درست، اما اینها هم خیلی دوست نداشتند تو "چهره" شوی. "آقا" اما تو را خوب می شناخت. عطر اخلاص تو به مشام مولای ما رسیده بود. خامنه ای خیلی خاطرت را می خواست. من "آقا" را هرگز اینقدر که پای پیکر تو محزون بود، محزون ندیده ام. گویی آمده بود تشییع پیکر پاره تن جنگ. آری، جز تو کسی جنگ را "راوی" نبود. بسیجی ها با دوربین تو احساس نزدیکی می کردند. صدای محزون تو انگار از حلقوم مظلوم جبهه بیرون می آمد. یاد پنج شنبه شب های پر از روایت فتح به خیر. دوربین تو به واقعیت جنگ از دریچه حقیقت می نگریست. از دریچه نماز شب های پنهانی. در دوربین تو خبری از "اخراجی ها" نبود. خبری از این "وراجی ها" نبود. "خمینی"، اخراجی ها را قبل از جنگ، آدم کرده بود. در دوربین آوینی، بندگی بسیجی ها بود ولی هرزگی اخراجی ها نبود. شوخی بود ولی هجو نبود. روایت فتح روایت مردان جنگ بود نه روایت آدم های منگ. روایت فتح روایت خون بازی بود نه روایت مسخره بازی. در جبهه شاید "لات" بود ولی هرگز خبری از این "لاطائلات" نبود. مهم ترین حسن روایت فتح این بود که بچه های جنگ را همان طور که بودند نشان می داد. آوینی در وصف جنگ نه دچار افراط شد نه تفریط. آوینی جنگ را نمایش نمی داد بلکه با جنگ، نیایش می کرد. آوینی، جنگ را فیلم خودش نمی کرد بلکه همان فیلم جنگ را پخش می کرد. دیدن روایت فتح، تو گویی مثل این می ماند که با چشم خود داشتیم "کربلای پنج" را می دیدیم...
(ادامه این متن را که به مصاحبه با شهید آوینی ختم می شود در مجله "نه ده" بخوانید)
Things you can do from here:
- Subscribe to قطعه 26 using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
دریافتـ اینـ پیامـ بدلیلـ اینکهـ شما یکیـ از بهترینـ اعضایـ شناختهـ شدهـ در گروهـ لـــــــیـــــــمــــــو هستید.
برایـ دیدنـ از گروهـ :
http://groups.google.com/group/lymoo
http://groups.google.com/group/lymoo
http://groups.google.com/group/lymoo
ساده ترینـ راهـ برایـ گذاشتنـ یکـ مطلبـ و فرستادنـ آنـ برایـ همهـ ، استفادهـ از لینکـ زیر استـ:
http://groups.google.com/group/lymoo/post
یا می توانید پستـ خود را به آدرسـ زیر بفرستید :
(اینـ بهترهـ)
lymoo@googlegroups.com
وبسایتـ عمومیـ :
http://www.lymoo.wordpress.com
my mail: mj.shadmehr@gmail.com
برایـ سایر گزینهـ ها ، بهـ اینـ گروهـ مراجعهـ کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa
با تشکر:
مـــدیــریــتــــ گروهـــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر