۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

اشعار زیبای خانم عرفان نظر آهاری



 

سفر

به گنجشک ویزا ندادند
ولی او پرید
گذر نامه اش آسمان بود

می دود به های و می دود به هو

باد می دود /
بهار می دود /
رود بی قرار می دود / ابر می دود / درخت می دود

عقابی پرید

به گنجشک گفتند، بنویس: / عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش، آسمان، بالش از باد، / به خاک و زمین تن نداد. / و گنجشک هر روز / همین جمله‌ها را نوشت / و هی صفحه، صفحه / و هی سطر، سطر / چه خوش خط و خوانا نوشت/

 

یک استکان یادِ خدا باید بنوشم

شیطان/ اندازه یک حبّه قند است/ گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما/ حل می شود آرام آرام/ بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم/ و روحمان سر می کشد آن را/ آن چای شیرین را/ شیطان زهرآگین ِدیرین را/ آن وقت او
خون می شود در خانه تن/ می چرخد و می گردد و می ماند آنجا/ او می شود من...

 

قلبش ترك خورد

يك دانه كور / بي آنكه دنيا را ببيند / در لاي آجرهاي يك ديوار، گم بود / در آن جهان تنگ و تاريك / با باد و با باران غريبه / دور از بهار و نور و مردم بود / اما مدام احساس مي كرد / بيرون از اين بن بست / آن سوي اين ديوار، چيزي هست / اما نمي دانست، آن چيست / با اين وجود او مطمئن بود / اين گونه بودن زندگي نيست

پرنده ماهي

آن پرنده عاشق است / عاشق ستاره ماهي‌اي / كه مثل يك نگين نقره‌اي/ روي دست آب برق مي‌زند / ماهي لباس نقره‌اي هم عاشق است / عاشق پرنده ی طلايي‌اي / كه مثل سكه‌اي / توي مشت آفتاب / برق مي‌زند / آن پرنده را ولي چطور/ مي‌شود به ماهي‌اش رساند! ...

وای از آن خیال زخمی ات

بوی اسب می دهی / بوی شیهه ، بوی دشت / بوی آن سوار را / او که رفت و هیچ وقت برنگشت / شیهه می کشد دلت / باد می شود / می وزد چهار نعل / سنگ و صخره زیر پای تو / شاد می شود / می دود چهار نعل ...

 

خوش خيال كاغذي

دستمال كاغذي به اشك گفت: / قطره قطره‌ات طلاست / يك كم از طلاي خود حراج مي‌كني؟ / عاشقم / با من ازدواج مي‌كني؟ / اشك گفت: / ازدواج اشك و دستمالِ كاغذي! / تو چقدر ساده‌اي / خوش خيال كاغذي! / توي ازدواج ما / تو مچاله مي‌شوي / چرك مي‌شوي و تكه‌اي زباله مي‌شوي...

برای شما جا نداریم

دلم را سپردم به بنگاه دنیا / و هی آگهی دادم اینجا و آنجا / و هر روز / برای دلم / مشتری آمد و رفت / و هی این و آن / سرسری آمد و رفت / ولی هیچ کس واقعا / اتاق دلم را تماشا نکرد / دلم قفل بود / کسی قفل قلب مرا وا نکرد...

 

  

قالی ظریف و دستباف او

قلب من/ قالی خداست / تار و پودش از پر فرشته هاست/ پهن کرده او دل مرا / در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب/ برق می زند/ قالی قشنگ و نو نوار من / از تلاش آفتاب/ شب که می شود خدا / روی قالی دلم / راه می رود / ذوق می کنم گریه می کنم / اشک من ستاره می شود / هر ستاره ای به سمت ماه می رود ...

ایستگاه استجابت دعا

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود

 

ای عزیز خداوند

از خدا یک کمی وقت خواست / وای ای داد بیداد / دیدی آخر خدا مهلتش داد / آمد و توی قلبت قدم زد / هر کجا پا گذاشت / تکه ای از جهنم رقم زد

قول می دهم که آسمان شوم

مثل نامه ای ولی / توی هیچ پاکتی / جا نمی شوی / جعبه جواهری / قفل نیستی ولی / وا نمی شوی / مثل میوه خواستم بچینمت / میوه نیستی ستاره ای / از درخت آسمان جدا نمی شوی...

روی تخته سیاه جهان

زنگ خورد / ناظم صبح آمد سر صف / توی برنامه صبحگاهی / رو به خورشید گفت: / باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد / و کتاب شب پیش را / ماه / با خودش برد.

میو ه های آرزو، رسیدنی ست

تو چه ساده ای و من ، چه سخت / تو پرنده ای و من ، درخت./ آسمان همیشه مال توست / ابر، زیر بال توست / من ، ولی همیشه گیر کرده ام. / تو به موقع می رسی و من، / سال هاست دیر کرده ام. / خوش به حال تو که می پری! / راستی چرا / دوست قدیمی ات _ درخت را _ / با خودت نمی بری؟

امشب این پلنگ

چشم هایش از سکوت / خط و خالش از غرور / قلب سرخ و وحشی اش / مثل شر و مثل شور / توی سینه ام نشسته است / یک پلنگ سر به تو / سرزمین او کجاست؟ / کوه و جنگل و درخت ، کو؟

با من تماس بگير‏‏‏‏، خدايا

آن روزها / مكالمه با خورشيد / دفترچه هاي ذهن كوچك من را / سرشار خاطره مي كرد / امروز پاره است
/ آن سيم ها / كه دلم را / تا آسمان مخابره مي كرد. / با من تماس بگير ، خدايا / حتي هزار بار / وقتي كه نيستم / لطفا پيام خودت را ...

اين فرشته راستش خود تويي

اين فرشته ساده است و خط خطي ست / سر به زير و يك كمي خجالتي ست / بوي سيب مي دهد ‏‏، لباس او / دامنش حرير سبز و صورتي ست / گوشواره هايش از ستاره است / تاجش از شهاب سنگ قيمتي ست / سرمه هاي نقطه چين چشم هاش / ريزه هايي از طلاست‏‏‏ ، زينتي ست

تا حیات خلوت خدا

می روی سفر ! برو، ولی/ زود برنگرد / مثل آن پرنده باش / آن پرنده اي كه رو به نور كرد / می روی، ولی به ما بگو / راه این سفر چه جوری است؟ / از دم حیاط خانه ات / تا حیاط خلوت خدا / چند سال نوری است؟ / راستی چرا مسیر این سفر / روی نقشه نیست؟ / شاید اسم این سفر که می روی / زندگی ست!

بازی خدا و يک عروسک گلی

زير گنبد کبود / جز من و خدا / کسی نبود / روزگار / رو به راه بود / هيچ چيز / نه سفيد و نه سياه بود / با وجود اين / مثل اينکه چيزی اشتباه بود / زير گنبد کبود / بازی خدا / نيمه کاره مانده بود...

 

 

 

--
از طرف گروه ندای گلها
nedaye-golha@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر