آیتالله دستغیب: فرعون فکر میکرد اگر موسى کشته شود، موجى که ایجاد کرده فروکش میکند
چکیده :این رویه و منش هر جبّار متکبّری است که راه رشد و صلاح همه را تنها در اطاعت خود میبیند. همه پادشاهان مستبد تاریخ اینگونه بودند و به همین جهت همه مخالفان و معترضان خود را، ولو حرف حق میزدند، از میان برمی داشتند.راه رشد و هدایت از دیدگاه فرعون این بود که موسی کشته شود تا موجی را که ایجاد کرده فروکش کند در غیر اینصورت اقتدار و شوکتشان رنگ میباخت و منافعشان تهدید...
آیت الله سید علی محمد دستغیب در ادامه درسهای تفسیر قرآن خود، با اشاره به داستان فرعون و موسی، گفت: راه رشد و هدایت از دیدگاه فرعون این بود که موسی کشته شود تا موجی را که ایجاد کرده فروکش کند.
به گزارش حدیث سرو، مرجع تقلید مقیم شیراز گفت: پس از آنکه فرعون به اطرافیانش گفت: «بگذارید تا موسی را بکشم، میترسم دینتان را تغییر دهد و در زمین فساد کند» عدهای بنا به دلایلی که ذکر شد او را از این کار منع کردند. در این میان یک نفر پا پیش گذاشت و ضمن شماتت فرعون، با او و اطرافیانش به مجادله و محاجّه پرداخت. او «حزبیل» یکی از نزدیکان فرعون – و بنا به نقلی پسرعمو یا پسرخاله فرعون – بود که به حضرت موسی ایمان آورد اما ایمانش را مخفی نگاه داشت.
اما چگونه ممکن است کسی که سالها در دربار فرعون خدمت کرده و از لقمه او خورده، ناگهان به موسی ایمان میآورد و از صدیقین زمان میشود؟
این مرجع تقلید ادامه داد: پاسخ این سوال، پاسخ به چرای و چگونگی ایمان محکم ساحران، پس از مبارزه با موسی و استقامت آنها در مقابل غضب فرعون نیز هست. این انقلاب درونی اثر فطرتی است که در درون همه افراد بشر وجود دارد و بر توحید پروردگار استوار گشته. بعضی بجای توجه کردن به این فطرت، اسیر شکم و شهوت و جاه میشوند و دانسته در دام بازیها و ظواهر پوچ دنیا میافتند، هرچند که میفهمند این کار از تنبلی و کوتاهی همتشان است و راه را به اشتباه میروند. اما بعضی دیگر دامن خود را آلوده دنیا نمیکنند و با توفیق الهی راه فطرت را پی میگیرند و خویش را پاک نگه میدارند.
ایشان گفت: هیچکس دوست نمیدارد که در بند اسارت باشد اما بعضی با آنکه متوجه اسارت و ذلت خویش هستند، بخاطر ترس از دست دادن منافع مادی، که ترسی خیالی است، قادر به بازکردن بند از دست و پای خویش نیستند. این ترس را همه افراد بشر دارند اما بعضی عقل خود را حاکم میکنند و با اطاعت از آن سرای جاوید آخرت را بر منافع موقت دنیا ترجیح میدهند و بعضی دیگر، خیر. مؤمن از جمله کسانی بود که بندهای اسارت دنیا را با دست همت خویش و البته با مدد عنایت خدای تعالی پاره کرد و از خصیصین شد.
متن کامل سخنان این مرجع تقلید به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره غافر آیات ۲۹ الی ۳۲
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ«۲۹»وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ إنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ«۳۰»
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ«۳۱»وَ یا قَوْمِ إنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ«۳۲»
ای قوم من! امروز فرمانروایی از آن شماست و بر این سرزمین مسلطید اما اگر عذاب خدا بر ما نازل شود کیست که ما را یاری کند؟ فرعون گفت: «جز آنچه صلاح دیدم راهی دیگر برای شما نمیبینم و شما را جز به راه رشد و کمال هدایت نمیکنم».
باز همان کس که ایمان آورده بود گفت: «ای قوم! من بر شما میترسم از روزی مانند روز عذاب احزاب (امتهای پیشین)».مثل سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنها بودند و خداوند خواستار ستم بر بندگانش نیست.ای قوم من! من بر شما از روزی که مردم یکدیگر را ندا دهند بیمناکم.
بیان
مؤمن آل فرعون به فرعون و اطرافیانش گفت: «ای قوم من! شما امروز حاکم این سرزمین هستید و از هر جهت بر این مردم مسلطید». قاعده هر حاکم مقتدری که در حاکمیت خود ثبات سیاسی دارد و از پشتوانه نظامی و امنیت بالایی برخوردار است این است که اگر کسی ادعای حرف حقی دارد و دستش از هر سلاح و تهدیدی خالی است، سخنش را بشنود و از طرح دیدگاههایش واهمهای نداشته باشد. حتی اگر خود، عقیده او را نمیپسندد، مانع پذیرش دیگران نشود. مخصوصاً درباره حضرت موسی که سخنش صرفاً جنبه ارشادی داشت و به هیچ وجه نمیخواست در تاج و تخت فرعون با او منازعه کند. او به فرعون میگفت: «مَلِک باش اما بنده خدا باش و دست از ادعای ربوبیت بردار. بدان که تو با مردمی که بر آنها حکومت میکنی تفاوتی نداری.
فرعون اصرار داشت که موسی را به قتل رساند و عدهای نیز با او موافق بودند اما جناب مؤمن میخواست رأی فرعون را عوض کند یا لااقل از تعداد موافقین بکاهد لذا از در انذار وارد شد و گفت: «اگر شما پیغمبر خدا را بکشید قطعاً خداوند در صدد انتقام و تلافی برمیآید و تقاص خون پیامبر خود را میگیرد در این صورت چه کسی میتواند ما را یاری کند؟».
جناب حزقیل در حالی آنها را از عذاب خداوند میترساند که آنها بت میپرستیدند و فرعون را به عنوان ربّ اعلای خود میشناختند. این بخاطر آن بود که وجدان و فطرت همه مردم، حتی فرعونیان، معترف به یکتایی پروردگار عالم است و حتی اگر خود را به نافهمی بزنند، نمیتوانند از واقعیتی که میفهمند فرار کنند لذا او آنها را به آنچه ملتفت بودند تذکر داد.
سخن چون به اینجا رسید و شاید اطرافیان فرعون در حال مجابشدن بودند، باز فرعون همچون اژدهایی سربرآورد و گفت: «راه همان است که گفتم موسی باید کشته شود و قطعاً جز این بر صلاح ما نیست».
این رویه و منش هر جبّار متکبّری است که راه رشد و صلاح همه را تنها در اطاعت خود میبیند. همه پادشاهان مستبد تاریخ اینگونه بودند و به همین جهت همه مخالفان و معترضان خود را، ولو حرف حق میزدند، از میان برمی داشتند.راه رشد و هدایت از دیدگاه فرعون این بود که موسی کشته شود تا موجی را که ایجاد کرده فروکش کند در غیر اینصورت اقتدار و شوکتشان رنگ میباخت و منافعشان تهدید میشد و این از منظر آنها گمراهی و تباهی بود.
سرزمین مصر در آن زمان تمدن باشکوهی داشت. آنها تاریخ را ثبت و مطالعه میکردند به همین جهت سرگذشت اقوام گذشته را میدانستند و از اتفاقاتی که برای آنها افتاده بود خبر داشتند. بر همین اساس مؤمن آل فرعون به آنها اخطار کرد که من از تکرار تاریخ و فرجام ناگوار اقوام پیشین بر شما بیمناکم.
بیشک در میان طبقه حاکمه آن روز مصر نیز آمادگی طرح چنین سخنانی وجود داشت که اگر غیر از این بود سخن جناب مؤمن بیمحل و بیفایده میبود. لااقل آنها تاریخ را خوانده بودند و از عقوبتی که بر اثر نافرمانی امتهای سابق، بر سرشان آمده بود اطلاع داشتند علاوه بر اینکه موسی معجزات خود را بر آنها نمایانده، حقانیت خویش را اثبات کرده بود. مخصوصاً اگر فرض شود که این گفتگو مربوط به بعد از مبارزه موسی و ساحران یا بعد از معجزات نهگانه ملخ و شپش و قورباغه و خون و غیره باشد. بنابراین کافی بود آنها کمی به گذشته رجوع کنند و درباره عاقبت گذشتگان بیندیشند و عبرت گیرند تا مرتکب اشتباه آنها که پیامبران خود را وا نهادند و آنها را اذیت و آزار کردند، نشوند.
این پندی برای مردم همه زمانها تا روز ظهور حضرت مهدی (عج) است. پس از پیامبر اسلام، هر کس تابع ایشان و کتاب الهی شود نجات مییابد اما هر کس از آن روی گرداند روی فلاح و رستگاری نخواهد دید. بالاتر از اهل بیت پیامبر کسی نیست، حتی آنها هم تابع قرآن و سنت بودند و همه گفتار و کردارشان مطابق این دو بود لذا هر کس تابع ایشان باشد در مسیر هدایت و نجات است و هر کس نباشد، نیست.
وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ؛ ظلم یعنی تجاوز از حدّ خود. در مقابل آن عدل است؛ یعنی قرار دادن هر چیز در جای خود. اگر هر کسی در روابط اجتماعی و خانوادگی به وظیفه خود عمل کند مطابق عدالت رفتار کرده اما اگر از حدّ خویش تجاوز کند مرتکب ظلم شده است؛ بطور مثال حدّ فرزند نسبت به پدر و مادر، احترام و تکریم است او حق ندارد به آنها توهین یا بیاحترامی کند البته اگر حقوق او را پایمال نمودند، میتواند به مراجع قانونی شکایت کند.
خدای تعالی هچ نیازی به ظلم کردن به بندگان خود ندارد. او آنها را خلق کرده، روزی داده و هدایت کرده است پس به وظیفه خدایی خویش به حدّ کمال عمل نموده. البته او خالق و صاحب اختیار است. همه چیز بشر در دست قدرت و تحت مالکیت او است لذا هر کاری کند عین عدل است و هیچکس نمیتواند بازخواستش کند لکن او از جهت لطف و عنایت خود، بر بندگانش رحمت آورده، روزی و هدایت آنها را بر خود واجب ساخته است. بندگان خدا نیز باید وظیفه بندگی را به جای آورند و از حدّ خود تجاوز نکنند، نه نسبت به خداوند و نه نسبت به یکدیگر. بنده از خود هیچ ندارد و تمام اختیارش دست پروردگار است پس باید مطیع و تسلیم او باشد؛ نسبت به او حسن ظن داشته باشد و شکر نعمتش بجا آورد. اگر چنین نکرد از حدّ خود تجاوز کرده، مرتکب ظلم شده است و بیش از همه به خود جفا کرده و خود را از رحمت واسعه پروردگار بینصیب گذاشته است.
کسی که عمداً خود را از بالای بلندی به پایین میاندازد و زخمی میشود یا میمیرد، خود مقصّر است. آنکه خویش را از مقام عبودیت پروردگار فرو میاندازد، در حقیقت خود را از مرتبهای که لیاقتش را دارد که همان مقام خلیفة اللهی و ظهور اسماء و صفات پروردگار است ساقط کرده، به خود ستم نموده است. پس اگر در آخرت بجای رحمت در عذاب میافتد، عکسالعمل همان عملی است که انجام داده، دقیقاً مانند جراحتی که بخاطر سقوط از بلندی برمیدارد و در این بین هیچکس جز خودش مقصّر نیست.
یا بگو یک حیوان وحشی هر چقدر هم قویپنجه و خونخوار باشد، نمیتواند آزادانه در شهر حرکت کند هر کس را که میخواهد پاره کند، سرانجام عدهای شرّش را از سرآدمیان کم میکند. آنکه انسانیت خود را تباه ساخته، تبدیل به جانوری وحشی شده و همه را میدرد، عاقبت باید سزای اعمال خویش را ببیند و همینطور رها نمیشود.
وَ یا قَوْمِ إنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ؛ «تناد» از ریشه ندا و مصدر باب تفاعل است که به معنای مشارکت میآید؛ یعنی روزی که مردم همدیگر را صدا میزنند. این تعبیر تفاسیر مختلفی دارد که اغلب مربوط به قیامت و آخرت است؛ در روز قیامت مؤمنین نامه اعمال خود را دریافت میکند، با نهایت خوشحالی و سرور یکدیگر را ندا میدهند که بیائید و نامه اعمال مرا بخوانید؛ «فَأَمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ: اما کسی که نامه عملش را به دست راستش دهند فریاد میزند: بیائید نامه اعمال مرا بخوانید». (الحاقه/۱۹) اما کسی که نامه اعمالش را به دست چپش میدهند در کمال شرمندگی و اندوه میگوید: کاش هرگز نامه عمل مرا به من نمیدادند؛ «وَ أَمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنی لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ(۲۵)» (الحاقه/۲۵)
ندای دیگر آخرت، ندایی است که جهنمیان به اهل بهشت دهند؛ «وَ نادی أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ: اهل دوزخ بهشتیان را ندا دهند که ما را از آبهای گوارا یا از نعم بهشتی که خدا روزی شما کرده بهرهمند سازید. آنها پاسخ دهند: خداوند اینها را بر کافران حرام کرده است». (اعراف/۵۰)
ندایی نیز در روز قیامت از جانب پروردگار به مردم میرسد که کفار و مؤمنین صفهای خود را از هم جدا سازند و هر گروه در جای خود بایستد. ندای دیگر، گفتگوی گنهکاران با یکدیگر است که تابعان کفار، رؤسای خود را ملامت میکنند وآنها هم اینها را در حالی که هر دو گروه ملعون و زیانکار خواهند بود.
در همین دنیا هم بسیار اتفاق میافتد که ظالمان گرفتار «یوم التناد» شوند و آن، روزی است که نیازمند یاری مظلومان شوند و آنها را بر یاری خود ندا دهند یا آنکه به عذابی سخت گرفتار آیند و یکدیگر را برای کمک بخواند اما هیچکدام نتوانند دیگری را یاری دهند.
رضا شاه در روزهای آخر حکومت خود به هر دستاویزی چنگ میزد تا خود را نجات دهد، حتی دست به دامن قوامالسلطنهای شد که روزی از خود رانده بودش اما او نیز نتوانست کاری برایش بکند و سرانجام از قدرت خلع و به جزیرهای کوچک و دورافتاده تبعید شد. نظیر همین اتفاق برای فرزندش نیز افتاد او هم اواخر سلطنت، وقتی دید به زودی قدرت از دستش خارج میشو، هر کاری میتوانست انجام داد، حتی به التماس افتاد اما فایدهای به حالش نداشت. این درسی از تاریخ است که باید مورد عبرت همه حاکمان و پادشاهان عالم قرار گیرد!
آموزههای آیات
در درون هر کس موسی و فرعونی وجود دارد. موسی، همان فطرت خداجو و فرعون، نفس اماره است. فرعون درون، خود را مستقل از خدا میداند و چنین جلوه میدهد که خود رازق و مالک و مدبّر خویش است؛ من من میکند و دائم دم از «مال من، علم من، اندیشه من، حکومت و ریاست من» میزند. در مقابل موسای درون او را به خدای تعالی متذکر میسازد و خاطرنشان میکند که تنها پروردگار یکتاست که مدبّر همه عالم وهمه اشخاص وانفاس است. اگر کاری از دست کسی برمیآید به عنایت و اذن او است. حیات و قدرت و علم را او میدهد و باز میستاند. در مورد مرگ انذار میدهد و از کارافتادن اعضاء و جوارح و رفتن روح به عالم دیگر را یادآوری میکند و نسبت به قیامت و حساب و کتاب آن و عرضه اعمال به پیشگاه خدای تعالی هشدار میدهد.
اینها حقایقی است که پیش روی همه افراد بشر قرار دارد و نمیتوان نسبت به آن بیتفاوت بود یا از آن گریخت یا حتی از زمان وقوع آن خبر داشت. بله اگر کسی یقین دارد که تا نود یا صد سال عمر میکند، تا آن زمان نسبت به مرگ و آخرت خود آسوده باشد!
خطرات بیشماری که در زندگی هر کس پیش میآید و خداوند او را از یک قدمی مرگ باز میگرداند، در واقع تنبیهی است برای یادآوری این حقیقت اجتنابناپذیر!
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر