۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

وقتی نیستی

وقتي تو نيستي ، نه هست هایم چونان که بايدند نه بايدها
مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خوانم
عمريست لبخندهاي لاغر خود را در دل ذخيره ميکنم ، باشد براي روز مبادا
اما در صفحه هاي تقويم روزي بنام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد روزي شبي ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست ،
اما کسي چه ميداند
شايد امروز نيز روز مبادا باشد
وقتي تو نيستي ، نه هست هایم چونان که بايدند نه بايدها
هر روز بي تو روز مباداست
آيينه ها در چشم ما چه جاذبه اي دارند
آيينه ها که دعوت ديدارند، ديدارهاي کوتاه از پشت هفت ديوار
ديوارهاي صاف ، ديوارهاي شيشه اي شفاف
ديوارهاي تو، ديوارهاي من ، ديوارهاي فاصله بسيارند
آه ، ديوارهاي تو همه آيينه اند ، آيينه هاي من همه ديوارند ...
وقتي تو نيستي ... !

وقتي نيستي هستي ام به نيستي ها مي رود
بمان كه دستم قصر عشق را به تنهايي نمي تواند بسازد
بمان كه اگر قصرمان تاريك هم شد با بودن روشنش كنيم
وقتي مي روي
تشويش قلبم را اب مي كند
نگذار ذوب شوم از نبودنت
بگذار در تو ذوب شوم
وقتی نیستی تو دریام غرق میشم
وقتی نیستی
وقتی نیستی
دوست دارم تا بی نهایت وقتی نیستی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر