۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

این صدای خس وخاشاک است: اگر سبزها پیروز شدند، آیا ساندیس خورها را خواهند کشت؟

«اگر سبزها پیروز شدند، آیا ساندیس خورها را خواهند کشت؟»

خانه ساندیس خور شهر ری است. ولی او تهران را بیشتر دوست دارد. تهران خیلی بزرگ تر و با صفا تر است. بخصوص پارک شهر.
ساندیس خور از حمام بدش می‌آید. دوست دارد موهایش را مدل دکتر شانه کند. و آرزو دارد کاپشنی مانند دکتر داشته باشد.
ساندیس خور پولکی است و با این‌حال از هاشمی رفسنجانی به خاطر پولدار بودنش عقده به دل دارد.
ساندیس خور دوستی دارد که در قم طلبه است. از دیدگاه او دوستش خیلی باسواد است. کتاب شرح لمعه را در دست او دیده است. دوستش به او گفته که فقط آقا و آقای مصباح و آقای نوری همدانی مرجع حساب می‌شوند. بقیه مرجع حسابی نیستند!
ساندیس خور برادر کوچکی دارد که همیشه مف‌اش از لب بالایش آویزان است و گاه به دهانش سرازیر شده. او برای برادر کوچکش ساندیس می‌آورد.
ساندیس خور فرمانده‌ای دارد که او را حاجی می‌خواند. حاجی به ساندیس خور گفته است که اگر فتنه‌ها را خوب بخواباند، لازم نیست به سربازی برود.
ساندیس خور یک بار با بچه‌های پایگاه به مناطق عملیاتی جنوب رفته است. سال نو بود. کاروان راهیان نور. در اتوبوس با دوستانش کلی سینه زدند و سرود خواندند. خوش گذشت.
ساندیس خور یک بار رهبر را از نزدیک دیده است. ولی از آن دورترها! بعد از رفتن رهبر اجازه دادند او و دوستانش قالی را ببوسند. و او هم بوسیده بود. می‌گویند ثواب دارد.
ساندیس خور یک شوهرعمه بالاشهر نشین دارد. معماری قدیمی که بساز و بفروشی منظمی دارد. گاهی مادرش برای سفره حضرت رقیه یا سفره ابولفضل با اتوبوس شرکت واحد به خانه او می‌رود و گاهی برای ساندیس خور هم چلو قیمه‌ای می‌آورد.
ساندیس خور کم سواد است. تا کلاس پنجم خوانده. حتی کلاس پنجم را سه بار خوانده. ولی نتوانسته تصدیق بگیرد. «حاجی» گفته برای اینکه افسر ارتش سایبری بشود باید دیپلم داشته باشد و وقتی هم قسم می‌خورد دیگر نگوید «به حرضت عباس!» خود حاجی لفظ قلم می‌گوید «به حضرت عباس» حالا چه فرقی می‌کند؟!
ساندیس خور ناراحت است که چرا مدتی است اخلاق حاجی با او برگشته؟ تا همین چند سال پیش که ریش و سبیل نداشت حاجی با او مهربان‌تر بود و حتی یک بار در اردو او را روی پای خودش نشانده بود.
ساندیس خور پدر ندارد. بچه که بود پدرش رهایشان کرد و رفت ژاپن. یک بار که با مصطفی (دانشجوی بچه مزلف هم محله‌ای) دعوایش شده بود؛ مصطفی به او گفته بود بی پدر و مادر. ساندیس خور معنی این فحش را نمی‌دانست. شکر خدا که این مصطفی را بعدها گرفتند و زندانیش کردند. حقش بود.
ساندیس خور معنی همه فحش‌های بد را بلد است. نقل دهانش هم خارکسته است. وقتی با بچه‌های پایگاه عقب وانت می‌ایستند، خطاب به بدحجاب‌ها داد می‌زند «مرگ بر بی حجاب»
ساندیس خور خواهری دارد که یکی دو سال کوچکتر از خودش است. بچه‌های پایگاه به گوشش رسانده بودند که مصطفی (همان دانشجوی بچه مزلف) قبل از زندان رفتنش با خواهرش توی کوچه حرف می‌زند. ساندیس‌خور خواهرش را کتک زده بود. گاهی او را کتک می‌زد. از این کار لذت می‌برد. وقتی روی خواهرش می‌افتاد و او را می‌زد، دلش می‌خواست خودش را به او بمالد. خواهرش بی‌صدا گریه می‌کرد.
ساندیس خور ترک موتور و پشت وانت را بر تاکسی سواری ترجیح می‌دهد. ولی از اتوبوس‌های پایگاه خوشش می‌آید. با بچه‌ها در اتوبوس سرود می‌خواند. خیلی کیف می‌دهد.
ساندیس خور از عشق خبر ندارد. داف‌ترین عشقش دختر شهلا بندانداز است. گاهی از زیر چادر به او می‌خندد. ساندیس خور دلش به همین خوش است. برای او خیلی زده. حتی یکبار قدیم‌ها برای خواهر خودش هم زده. ولی از این کار پشیمان است. اصلا زدن خوب نیست. گناه دارد. ولی او می‌زند.
ساندیس خور همه جایی است. جایش برایش فرقی ندارد. در هر مسجدی ولو است. کافیست قیمه‌ای بدهند و ساندیسی، کلاس قرآن هم نگذارند. اینکه مسجد محله خودشان است یا مسجد محله‌ای دیگر زیاد فرقی نمی‌کند.
ساندیس خور موقع سخنرانی آقای مسجد خوابش می‌گیرد. ولی هرجا اسم محمد می‌آید بلندتر از همه صلوات می‌فرستد. یک بار اشتباهی به جای محمد بعد از «محبت» صلوات فرستاد. آقای مسجد همانجا به او متلک گفت. تف به روحش. خوارکسته.
ساندیس خور دلش می‌‌خواهد دلش می‌خواهد دخترهای مانتویی را بگیرد و سینه‌هایشان را فشار بدهد. دلش می‌خواهد بچسبد به مانتو تنگ‌ها. مویشان را بکشد.
ساندیس خور چوب دستی را به این باتوم‌های جدید ترجیح می‌دهد. زنجیر موتور را هم بهتر از شوکر برقی به کار می‌برد.
ساندیس خوررا بارها در تلویزیون نشان داده‌اند. عکسش هم همه جای اینترنت پخش شده است. آن هم چه عکسی. وسط بگیر و ببند. حاجی می‌گه نباید بگذاره ازش عکس بگیرن.
ساندیس خور به سبزها می‌گه «جلبک». اسم خوبیه. بهشان می‌آید. سبزها خیلی بیشتر از بچه مسلمون‌ها هستند. ولی ساندیس خور می‌داند حق با آن‌ها نیست.
ساندیس خور در انتخابات سال 1384 به دکتر رای داده. اول با کارت بسیج در پایگاه خودشان رای داد. بعد با بچه‌های پایگاه رفتند در چند جای دیگر. یک جا با شناسنامه. یک جا با کارت ملی و حتی یک جا با کارت کتابخانه رای داد.
ساندیس خور در انتخابات 1388 رای نداد. حاجی گفته بود اصلا نیازی به رای دادن ما نیست. فرشته‌ها رای ها را به صندوق می‌ریزند. ساندیس خور دوست داشت مثل 4 سال پیش خودش به جای فرشته‌ها رای می‌داد.
فردای رای گیری ساندیس خور با دو سه نفر از بچه‌های پایگاه رفت و رای داد. او خیلی رای داد. یک شبانه روز رای داد. دست‌هایش تا چند روز درد می کرد. حاجی گفته بود باید خیلی رای بدهد. ساندیس خور در همه دوره مدرسه این همه مشق ننوشته بود. ولی آخر سر همه از اون راضی بودند. حتی یه آقای روحانی تو وزارت خونه بهشون گفته بود این کار عبادته. ساندیس خور از این عبادت ها بدش می اومد. اون عبادتی رو دوست داره که با زنجیر موتور و چوبدستی و موتور باشه.
ساندیس خور از 25 بهمن به بعد کمی ناراحته. امام خامنه ای گفته بود چشم فتنه کور شده. ولی یه عالمه جلبک باز هم توی خیابون بودند. مادر ساندیس خور باهاش حرف زده. بهش گفته ممکنه جلبک ها پیروز بشوند. ساندیس خور ترسیده. دلش می خواست مصطفی (همون بچه مزلف دانشجو) آزاد می شد تا ازش بپرسه «اگر سبزها پیروز شدند، آیا ساندیس خورها را خواهند کشت؟»

--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر