۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

{تفريح و سرگرمي}, [10229] Dastan e Mostanad !!!






---






>
Subject: Fw: Fwd: Dastan e Mostanad !!!
To:
Date: Sunday, February 6, 2011, 6:52 PM




Subject: Dastan e Mostanad !!!
To:
Date: Tuesday, February 1, 2011, 7:25 AM



شنبه شب، ساعت حوالی 22 در یکی از خیابانهای شمال شهر تهران که روزگاری کاملا مسکونی بود ولی الان برای عبور و مرور ساده هم با مشکلات جدی روبرو هستیم در حال بازگشت به منزل از محل کارم بودم.
باران زیبایی از آسمان در حال باریدن بود، هنگام ورود به محل زندگیمان که آپارتمانی پنج طبقه و ده واحدی است وقتی با کلید درب رو باز کردم و در حال داخل شدن بودم، هنگام بستن درب پشت سرم ناگهان صدایی زنانه به گوشم رسید که: آقا لطفا درب رو نگه دارید. پس از اطمینان از شنیدن متوجه خانمی شدم که با یک بغل خرت و پرت و روزنامه و کیف و غیره قصد ورود به آپارتمان را داشتند باجدیت و اعتماد به نفسی که در او دیدم تصور کردم که یکی از مهمانان یا وابستگان ساکنین ساختمان هستند! (من این خانم را تا آن لحظه ندیده بودم! ولی به دلیل وجود چند واحد در ساختمانمان که نسبت به ساکنینشان آشنایی خیلی مختصری دارم و نیز مهمان پذیری بسیاری از همسایگانمان و نیز شرایط خاص جوی آن زمان ممانعتی از ورود ایشان به ساختمان نکردم! چرا که همه چیز عادی و ضمنا این خانم بسیار محترم به نظر می رسیدند.)
با احترام درب رو برایشان نگه داشتم و داخل شدند و پشت سرمان درب را بستم و مطمئن از چفت شدنش شدم. خانم به سمت آسانسور رفتند و من هم با فاصله ای چند ثانیه ای به دلیل برداشتن کیفم بعد از ایشان وارد آسانسور شدم. متوجه شدم که ایشان دکمه طبقه سوم را قبل ورود من فشرده بودند و منم طبقه پنجم را فشار دادم و بعد ثانیه ای آسانسور حرکت کرد.
خانم را قبلا ندیده بودم. خانمی بودند با پالتو چهارخانه و ظاهری موقر و معمولی حدودای یک متر و 60 سانتیمتر و حدودای پنجاه سال. به نظرم مهمان یکی از همسایگانمان بود! طبقه سوم خیلی با احترام و عادی با بکار بردن تعارفات مرسوم مثل تشکر و بفرمائید پیاده شدند و من به طبقه پنجم رفتم و وارد آپارتمان شدم. به دلیل اینکه از چند شب قبل مقداری از کارهای فنی در حال انجام نیمه کاره مانده بود شروع به انجام و اتمام آنها نمودم و هم زمان شام را صرف نمودم و به کارهای دیگری از جمله تلفن زدن پرداختم حوالی ساعت 12 شب کارم تمام شد و مشغول به تماشای تلویزیون بودم که ناگهان زنگ درب آپارتمان صدا در آمد!
راستش نگران شدم و با مقداری دلهره به پشت درب رفتم و پس از روشن کردن چراغ بالای در از داخل چشمی درب بیرون رو نگاه کردم متوجه یکی از همسایگان طبقه سوم و سرایدار ساختمانمان شدم. علت نگرانیم این بود که معمولا سابقه نداره این موقع شب بدون دلیل قبلی کسی زنگ درب را به صدا در بیاره، ضمن اینکه بقیه افراد خانواده نیز در حال استراحت بودند.
درب را باز کردم و پس از سلام و احوالپرسی همسایه مان با این جمله شروع کرد که مامورین کلانتری به درب ساختمان مراجعه کردند و پس از پرس و جو از سرایدار و همزمان همسایه مان که تازه رسیده بودند پی گیر موضوع سرقت خودروای شده بودند که منشاء از ساختمان ما داشته و چنین و چنان !!!
واقعا گیج شده بودم ناگهان در ذهنم جرقه ای زد و تمام فکرم معطوف به آن خانم شد!
بله پس از دقایقی صحبت با همسایه و سرایدارمان و در پی آن اطلاعات تکمیلی فردای آن شب ماجرا را به این شکل شرح میدهم:
لطفا شما هم دقت نمائید! این اتفاق برای شما هم ممکن است رخ دهد. با گستردگی جامعه شهری تکنیک ها و روش های سرقت و دزدی هم روز به روز چهره و ظاهری فریبنده تر پیشرفته تر به خود می گیرند و بیش از پیش بر مسائل روان شناختی تاثیر می گذارند. و از آنجا که معمولا از جایی که فکرش رو نمی کنیم ضربه می خوریم ، پس لطفا به این متن توجه و در مورد آن تفکر کنید چرا که من شنیده ام که این افراد (سارقان) مانند شطرنج بازان حرفه ای آنقدر در مورد کارشان برنامه ریزی و مطلالعه و تفکر دارند که همیشه از ماها جلوترند ... پس شایسته است که توجه کنید. این یک مثال از بی شمار اتفاقاتی است که در طول شبانه روز در این کلان شهر اتفاق می افتد و شاید روشی باشد جدید!!!
خانمی که شب حادثه با من وارد ساختمان شد کسی نبوده جز همان سارق حرفه ای!!!
تمامی شرایط برای من به اندازه ای عادی بود که حتی فکر این موضوع که شاید این خانم ربطی به ساکنین این ساختمان نداشته باشن لحظه ای در ذهنم خطور نکرد و حتی زمانی که با هم سوار آسانسور بودیم من پیشنهاد کمک به ایشان رو دادم برای همان چند لحظه چرا که یک بغل پر از روزنامه و کیف و مجله و خرت و پرت همراه داشتن!
واحد آپارتمان ما در طبقه آخر واقع است و بالای ما پشت بام است و بنا به شرایط محیطی از بخشی از آن فضا به عنوان انباری استفاده می کنیم. آن شب همسایه و سرایدرامان آمده بودند تا نسبت به به هم ریختگی آن فضا و کمدها و جابجایی وسایل آنجا و مفقودی یکی دو گلدان موجود در راه پله ها و در کل کمک روحی به ما در جهت عدم نگرانی و ترس در نتیجه این اتفاقات رسیدگی کنند که حقیقت اینه که ما اصلا متوجه داستان تا قبل از مراجعه آنها نشده بودیم!
حال شرح ماجرا به این صورت بوده که این خانم پس از ورود به ساختمان و پیاده شدن در طبقه سوم و اطمینان از رفتن من به داخل منزل و نیز استفاده از تاریکی مشاعات و راه پله ها (احتمالا پیاده) به پشت درب پشت بام رفته و مقداری وسایل از چمله چند قلم کالای برقی قدیمی مثل آبمیوه گیری و ظروف پلاستکی و 2 گلدان را با خود به طبقه همکف (لابی) برده است! و در حین این جریان و یا قبل از این عملیات {نکته مهم و قابل توجه که هدف اصلی بوده است} با رستورانی تماس می گیرد و به آدرس یکی از واحدها سفارش غذا می دهد و از رستوران درخواست می کند که غذا را با آژانس به آدرس ارسال کنند!
پس از رسیدن آژانس مربوطه و غدای سفارشی او این خانم با ظاهر یکی از ساکنین ساختمان به همراه وسایل همراه خود از جمله گلدان و غیره از راننده آژانس تقاضا می کند که ایشان را به آدرسی برسانند که مسیر از میدان هفت تیر می گذرد. در خیابان کریمخان این خانم از راننده آژانس درخواست می کند که مقابل داروخانه شبانه روزی سیزده آبان توقف کنند و پس از آن به بهانه این موضوع که جراحی چشم کرده اند و نمی توانند زیاد حرکت کنند! از راننده تقاضای کمک در پیچیدن نسخه دارویی خود می کنند و هنگامی که راننده به داروخانه مراجعه می کنند آن خانم اقدام به سرقت اتومبیل پژو 405 ایشان می کند و متاسفانه پس از این اتفاق راننده ناچارا به کلانتری مراجعه و واقعه را شرح می دهد و مامورین نیروی انتظامی به درب ساختمان ما مراجعه می کنند و موضوع مشخص می شود که اصلا چنین شخصی در این موقعیت وجود نداشته و ندارد و پرونده ای جدید با سبکی جدید به داستانهای پلیسی این کلان شهر اضافه می گردد.
حال لطفا قبل از هر گونه تصمیم و ابراز عقیده چند دقیقه به زوایای پیچیده و ظریف این داستان توجه کنید و ببینید که فاعل این داستان برای هر کدام از اعمال خود تا چه حد فکر و بررسی کرده و تا چه اندازه ضریب ریسک در نظر گرفته و به حق همانند یک شطرنج باز حرفه ای حرکت ها و رفتارهای مختلف رو سنجیده و نسبت به عکس العمل های احتمالی آماده و حاضر بوده است؟!
به راستی جامعه ای که در حال حاضر ما در آن زندگی می کنیم بسیار متفاوت است از آنچه در گذشته  شنیده ایم ! زندگی کرده ایم ! افتخار کرده ایم و بسیاری از نکات دیگر که شاید در آینده ای نزدیک بتوان از آنها فقط به عنوان یک خاطره یاد نمود.
ما باید بیش از پیش مراقب خودمان ، خانواده مان و فضای اطرافمان باشیم.
این داستان واقعی تجربه ای بود بسیار متحیر کننده برای من که امیدوارم نگارش آن توسط من و مطالعه اش توسط شما باعث پیروزی شما در رقابت بعدی شطرنج زندگی شود.
سلامت ، شاد و موفق باشید
یازدهم بهمن ماه هشتاد و نه خورشیدی


--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر