سرود عشق راز غریبی است عشق اگر چکاوک کوچک فریاد سر دهد و کوهساران غول پیکر تا ژرفنای آتشناک دل خویش سکوت کنند اگر آسمان , در زلالی چشمانش گریه ساز کند و زمین در عطوفت دستانش شقایقی پرورده باشد این خون زمین است که به چهره ی آفتاب می خندد عشق , راز غریبی است ********** گندمزاران با نغمه های دلکش باد می رقصند و آفتاب زمین را در پیراهنی آتشباف می پوشاند این جان آفتاب است که بر اندام زمین می سوزد راز غریبی است عشق ********* قناری بر دکّه ی قصّاب دل می زند و لاشه های سکوت به سردی کارد دل می دهند عشق راز غریبی است ********** در شبکه ی بی ترحّم سیمان و آهن و دود دختران آسمان عبوس با خرمنی آتش در پیراهن و ستاره ای سوزان در سینه خاموش می شوند بی چشمه ای که برآن فریاد سر دهند راز غریبی است عشق ********** اکر در کوهساران و دشت لخت هزار چکاوک مست بر یکی جویبار خرد مرده باشند و بر سر بازار مرغان کوچک عشق بر کف تو , فال در نهند و دست بی کفایت تو ....بر کف رمّال سکه ای عشق راز غریبی است غریبانه تر از آفتاب بر پلّه های گور محمّد علی مشهدی رضا |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر