۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

بدرود

 
به رضا هدی صابر که دیگر در بین ما نیست - شرفی
 
 

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست

جائی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست

 

اشکم ، که به دنبال تو آوارهَ شوقم

یارای سفر با تو و رای وطنم نیست

 

این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ

صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست

 

بدرود، تو را انجمنی گردِ تو جمع اند

بیرون ز خودم ، راه در آن انجمنم نیست

 

دل می تپدم باز ، درین لحظهَ دیدار،

دیدار، چه دیدار؟ که جان در بدنم نیست

 

بدرود و سفر خوش به تو، آنجا که رهائیست

من بستهَ دامم رهِ بیرون شدنم نیست

 

در ساحلِ آن شهر تو خوش زی که من این جا

راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست

 

تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز

روزی که نشانی زمن ، الا سخنم نیست

 

شفیعی کدکنی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر