زیمن آمدنت غنچه غنچه خاطره ها به ساقه ساقۀ اندیشه های من پیچید میان پرده رنگینی از گلها پیچید
برای همۀ ساکنان قلبم حکم تخلیه می گیرم و فقط به تو اجازۀ اقامت دائمی درقلبم را می دهم دوستت دارم .تورا بربازوهایم می خوابانم و میان فصول چهارگانه می چرخانم درزمستان و پاییز دربهاربرچمن های تازه با تو
و در تابستان سایه بانی اززنبق برای تو می سازم تا آفتاب پوست چون گلبرگت را آزرده نسازد دوستت دارم. نمی خواهم تو را به خاطرات دورپیوند دهم..همۀ خاطراتم را فراموش می کنم و توآخرین خاطره ای خواهی بود که شبانه روز دررگهایم درجریانی. دوستت دارم نمی خواهم تو را به آب یا به باد پیوند دهم.نمی خواهم تو را به یک تاریخ هجری ..شمسی.میلاد پیوند دهم
دوستت دارم می خواهم تو را به زمان به حال و هوایم پیوند دهم و من سیار گیرافتاده در جاذبۀ تو..درمدار تو که هر ثانیه یک بار دورت می گردم می خواهم شکل واژه ها شوی و سپیدی کاغذ..و هرچه را که می نویسم..مردم که بخوانند تو چون گلی درآن باشی شکل گل واژه ها حرف که می زنم مردم تو را در صدایم شناور ببینند تورا میان دستهایم چون پروانه ای دردستان کودکی من شغلم عاشقی است عشق تو..عشق چرخان روی پوستم و تو زیر پوستم دوستت دارم این تنها کاری است که بلدم پیش از توآفتاب.کوه ها جنگل ها..گنجشکها همه در واژه هایم سرگردان بودند ممنونم که.به مدرسه راهم دادی ممنونم که الفبای عشق رابه من آموختی
بگو مساحت اندوهم را دور از تو چگونه اندازه بگیرم اندوه و غمی که هرروز مثل کودکی بزرگترو زیباترمی شود بگذاربا همۀ کلمات آشنا و ناآشنا بگویم دوستت دارم چیزهایی کشف کنم هم وزن دل عاشقم که زنده به دیدن توست در تب و تاب با تو بخندم.گریه کنم با کلماتی دیگر صدایت کنم شاید در این صدا زدن تو از دهانم متولد شوی دولت عشق به پا کنم و من بزرگترین عاشق تاریخ نسیم.تهران
|
۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه
دوستت دارم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر