MediaNews.ir |
- گزارشگری خاطراتنویسی نیست
- چرا تحریریه ها به کارشناسان انسان شناسی نیاز دارند
- بشمار وب: یک، دو، سه، چهار
- خشکسالی اطلاعات در مرکز کره اطلاعاتی
- نويسندگان شفاهي نويس، روزنامهنگاران شفاهي بگيـر
- واقعیتافزوده و آینده روزنامهنگاری
Posted: 23 Jun 2014 06:29 AM PDT سعید ارکانزادهیزدی - شمار تعداد گزارشهایی که در مطبوعات و رسانههای آنلاین با روایت اول شخص منتشر میشوند، رو به افزایش است. در این نوع گزارشها، گزارشگران با اعتمادبهنفس بالایی درباره اینکه از افراد مختلف چه میپرسند و اشخاص به آنها چه جوابهایی میدهند و حتی چطور یک سوژه به ذهنشان خطور کرده، مینویسند. به نظر میرسد این گزارشگران به شخصیکردن گزارشها علاقه دارند و معمولا پس از انتشار یک گزارش، آن را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند و بازخوردهای خود را از آشنایان میگیرند و حتی بازخوردهای آنها نیز شخصی میشود. با علیاکبر قاضیزاده، روزنامهنگار و مدرس روزنامهنگاری، که چند کتاب درباره گزارشگری تالیف و ترجمه کرده -مانند کتاب «تجربههای ماندگار در گزارشنویسی» که بارها به آن ارجاع میدهد- و مشخصا روی گزارشنویسی مطالعه و کار تجربی کرده، درباره روایتهای اول شخص و پررنگبودن شخص گزارشگر در گزارشهای این روزها، گفتوگو کردهایم. قاضیزاده در آخرین جشنواره مطبوعات رییس کارگروه داوری گزارشها بود.
در گزارشگری، برای بیان یا انتقال یک موضوع به مخاطب، شیوههای مختلف داریم. یکی از این شیوهها که شیوه رایج و مخاطبپسندی است، شیوه داستانواره است که به آن روایی هم میگویند. این شیوه روایی، به قول دستورنویسها در سه صیغه اول شخص، دوم شخص و سوم شخص بیان میشود. خصلت گزارشهای روایی این است که باید راوی داشته باشند. چیزی که در همه دنیا در این مورد اتفاق میافتد، این است که قهرمان موضوعی را کشف میکند، دربارهاش مصاحبه میکند، آن را میبیند و از آن اطلاعات جمعآوری میکند، به کتابها و بروشورها و هرچیزی که بتواند در اینباره به او کمک کند، مراجعه میکند و مجموعه این موارد را برای مخاطب روایت میکند. در یکی از روشهایی که بر اساس صیغههای روایت به وجود میآید، به جای اینکه من روایت کنم، خواننده را وسط میگذارم؛ یعنی شیوه روایت دوم شخص که برای مخاطب بسیار گیراست. علت آن هم این است که مخاطب خودش را داخل حادثه و ماجرا و وسط دعوا میبیند. بنابراین خود به خود، نسبت به موضوع کشش پیدا میکند. اما مشکل دوم شخص این است که گزارشگر باید خیلی دستش پر باشد تا یک متن نیم صفحهای روزنامه یا بیشتر یا کمتر را، درون این صیغه پیش ببرد. نویسنده باید اطلاعات خیلی قوی و بهخصوص مشاهده قویای داشته باشد. یعنی درک مستقیم از سوژه داشته باشد. اما شیوه استفاده از صیغه سوم شخص را بیانی هم میگویند و گزارشگر در سوم شخص، خودش را قایم میکند؛ یعنی شما کمتر اثری از گزارشگر میبینید. «مرد وارد میشود، به صورت زن سیلی میزند و بشقاب را پرت میکند» و غیره. شما اینجا خبرنگاری نمیبینید؛ «من» نیستم، «تو» هم نیستی؛ «او» هست. حسن این شیوه، این است که گزارشگر تمام دریافتهای خودش را بدون اظهار حضور خودش بیان میکند؛ بدون اینکه بگوید من رفتم و آن کار را کردم. نمونه عالی این نوع گزارش، گزارش اعدام ماتاهاری است نوشته ولز. در این گزارش، گزارشگر لحظه به لحظه حادثه را بدون کمترین اثری از خودش، گزارش کرده و هرچه را در حادثه اتفاق افتاده است، بیان میکند: کشیش میآید، دعا میکند، دختر جلو تپه خاکی قرار میگیرد، سربازها تفنگهایشان را میزان میکنند و ادامه داستان. گزارش از لحظهای شروع میشود که پلیس میآید و یک کشیش و دو راهبه به سلول خانم میروند و او را به پادگان میآورند. مطلب مهم این است که در این گزارش، هیچ ضمیر یا واژه «من» وجود ندارد و حضور گزارشگر در حد صفر است. اما خواننده به خوبی میتواند داستان را دنبال کند، ماجرا کشش خوبی دارد و جالب است که بعد از خواندن این گزارش که هیچ گزارشگری در آن حاضر نیست، خواننده بیاختیار احساس میکند که به این خانم احساس ترحم دارد و حس میکند که حق با آن دختر بود اما کشته شد.
بله، اختلاف بر سر آن اول شخص است. اشتباهی که اغلب ما گزارشگران میکنیم، این است که فکر میکنیم خواننده خیلی مشتاق دانستن چیزهای درونی شخص ما (گزارشگر) است. علتش هم این است که قلم در اختیار من است و خودم هم آن را اداره میکنم. مشکلی که بعضی از روزنامهنگاران و گزارشگران دارند، این است که تصور میکنند خواننده به آنها بدهکار است و خواننده خیلی دوست دارد بداند که آنها پیتزای مخلوط دوست دارند یا پیتزای گوجه فرنگی. یا مثلا آبی را میپسندند یا قرمز. برای خواننده این چیزها تفاوتی نمیکند؛ سوژه مهم است. البته نکتهای در این میان وجود دارد؛ گزارشی از جک لندن در مورد زلزله ویرانگر سانفرانسیسکو منتشر شده که در آنجا، جک لندن اتفاقا خودش را بسیار بروز میدهد و حتی سانفرانسیسکوی تازه به دورانرسیدهها در اوایل قرن بیستم را هدف قرار داده است. خوانندهای که جک لندن را بشناسد که یکی از فعالان چپ بود، از این نزدیکشدنهای او لذت میبرد؛ برای اینکه جک لندن در آن زمان دو کتاب معروف به نام «آوای وحش» و «سپید دندان» را بیرون داده بود و برای اولین بار، روانشناسی حیوانات را مطرح کرده بود که موضوع خیلی مهمی محسوب میشد. جک لندن خودش با جویندگان طلا رفته بود و چیزی هم عایدش نشده بود ولی آنجا فرصتی ایجاد شد که در صحرای زیر قطب شمال، روی زندگی وحوش مخصوصا به رابطه بین گرگها و سگها خیلی خوب دقت کند. وقتی که جک لندن از احساسات خودش نسبت به نوکیسهها حرف میزند، خواننده آمریکایی - کانادایی خیلی خوب این رابطه را درک میکند و ممکن است قاه قاه هم بخندد ولی جک لندن خیلی متفاوت است و در آنجا خواننده آمریکایی یا کانادایی مایل است که بداند جک لندن به پلیسی که سوار بر اسب قرار است از اموال بانکداران حفاظت کند اما خودش بدبخت و درمانده شده، چطور نگاه میکند. خواننده خاصِ جک لندن این را با لذت خواند. اما اگر این را ما بنویسیم، به ما میخندند چون این داوریها به ما ارتباطی ندارند. گزارش دیگری از جورج اورول وجود دارد که دو اثر معروف در ایران دارد. کتابی نوشته است به نام «کاتالونیا» که به جنگهای داخلی اسپانیا وارد شده و تیر میخورد و تجربه مردن را در این کتاب شرح میدهد که یک گزارش بلند است. شما در بخشی از این کتاب که شرح تیرخوردن اورول است، شاید خطی را نتوانید پیدا کنید که یکی دو تا «من» یا ضمیر اول شخص در آن نباشد. اما در اینجا، اورول کیست؟ او در دهه 1930، دو کتاب بسیار مهم را به اروپا داده و نقد کتاب مینوشت و سرنوشت کتابها را معین میکرد. بنابراین وقتی که مینویسد «سرم گیج رفت و چون کاغذ بیقیمت مچالهشدهای به یک گوشه افتادم» خواننده به گزارش جلب میشود چون اورول آن را نوشته است. ما نباید این اشتباه را بکنیم که مردم عاشق شخص من گزارشگر هستند که چه دوست دارم، عرق ریختم، خسته شدم و غیره. اینها به خواننده چه ارتباطی دارد؟ آنجا وقتی گزارشگر از تجربه مردن میگوید، جورج اورول است و برای خواننده اروپایی مهم است که چه اتفاقی بر سر آن نویسنده میآید. اما وقتی گزارشهای همکاران خوبم را میخوانم، خیلی وقتها متاسف میشوم چون میبینم نویسنده سرنخ گزارش را بابت همین روایتهای بیهوده از دست داده است؛ چیزی ندارد که به خواننده بدهد و به جبران آنها، به پرداختن احساسات خودش، خواستهها، مشی سیاسی و غیره میپردازد. این موارد هیچ ربطی به خواننده ندارد. در هر دو گزارش جک لندن و جورج اورول، درست است که گزارشگر از «من» استفاده میکند اما این «من» نماینده قشر عظیمی از مردم یا حتی همه مردم است. انعکاس آن چیزهایی است که همه فکر میکنند یا بخش عمدهای از چیزهایی است که همه میخوانند. بنابراین، خواننده با آنها کنار میآید اما در مورد من، اصلا نظر گزارشگر عزیز مطبوعات ما، زندگی، سلیقه و علاقهاش چه چیز مشترکی با مخاطبش ممکن است داشته باشد؟ من گزارشی در مورد عراق بعد از صدام میخواندم؛ اینطور که از گزارش برمیآمد، گروهی از روزنامهنگاران ایران بعد از سرنگونی صدام حسین، به بغداد دعوت میشوند. گزارشگر مینویسد که صبح اول وقت پذیرش به من زنگ میزند و میگوید آماده باش که اتوبوس حاضر است. از این جمله به بعد، تا حدود 600 کلمه پایینتر، یعنی به اندازه یک ستون کامل روزنامه، به این مربوط میشد که من از ساعت زنگدار متنفرم چون بچه که بودم ساعت زنگ میزد و ما را برای نماز بیدار میکرد، دبیرستانی که بودم برای درس، سربازی که بودم برای فلان و غیره. گزارشگر معروفی هم نبود، مثل خود بنده بود. مهم این است که به منِ خواننده، چه ارتباطی دارد که شمای گزارشگر مثلا از تلفن همراه یا ساعت خوشتان میآید یا نه؟
اصلا بحث این نیست. اصلا نقش گزارش اثرگذاری است. تفاوت میان خبر و گزارش در همین یک نکته است؛ خبر متن خنثی است؛ اما چیزی که قرار است بر ذهن خواننده بکوبد و تاثیر بگذارد، گزارش است. وظیفه و کارکرد گزارش همین است. اینکه خبرنگار میرود و راجع به بلاتکلیفی آدمهای گیرکرده در آتش توضیح میدهد، برای این است که به آن تاثیرگذاری برسد. حرف کارشناسان روزنامه این است که اگر روزنامه تا الان در برابر اینترنت و تلویزیون و رادیو زانو نزده و تا حالا 14سال بعد از شروع قرن بیستویکم باقی مانده، فقط بهدلیل گزارش است نه خبر. خبر را شما روی تلفن همراه خود میخوانید یا اگر حوصله نداشته باشید، ساعت به ساعت تلویزیون را میبینید و مطلع میشوید. چیزی که باعث میشود رسانههای مکتوب همچنان بمانند و هنوز هم مردم آنها را بخرند، بهخاطر گزارش و مقاله است. اینکه گزارشگران میگویند درست است و من هم تایید میکنم؛ گزارشگر دوربین یا ضبط صوت نیست چون ضبط مثل همین مصاحبه، صداهای دیگران، صدای اضافه کولر و غیره را ضبط میکند و انتخاب نمیکند؛ آن کسی که اینها را انتخاب میکند، گزارشگر است که اضافات را کنار میریزد و به آن مواردی توجه میکند که از روی تجربه میداند خواننده به آنها کشش دارد. اینکه من باید روی خواننده اثر بگذارم و با او دیالوگ داشته باشم، نهتنها حق گزارشگر بلکه وظیفه گزارشگر است. منتها مهم است که بدانیم با چه چیز میخواهیم اثرگذار شویم؟ آیا حدیث نفس شخص بنده بهعنوان گزارشگر، واقعا خواننده را جذب میکند؟ در گزارشگری خیلی مهم است که بدانید خواننده به چه چیزی بیشتر علاقهمند است؟ این به تجربه نیاز دارد که متوجه شوید خواننده چه بخشهایی از یک دیالوگ را دوست دارد تا آن را بیشتر بپرورانید و چه بخشهایی برای خواننده بیاثرتر است و او را کسل و زده میکند، نمیخواند و میرود به صفحه بعد. این موارد را باید کم کنیم. گزارشگران ما باید یاد بگیرند که گزارشگری، دفترچه خاطراتنویسی نیست، حدیث نفسنویسی نیست. رسانه، گزارش و روزنامهنگار برای مخاطب کار میکند. من بیش از اینکه ببینم خودم به چه چیزی علاقه و گرایش دارم، باید ببینم مخاطب من چه چیزی را میخواهد؟ معروف است که میگویند روزنامهنگار کسی است که عاشق حلیم بادنجان است اما دایم دارد قرمهسبزی و قیمه درست میکند.
بله، این مورد هم هست. همه این موارد با تجربه به دست میآیند. روزنامهنگارانی که تازهکارند یا گاهی حتی تازه هم شروع نکردهاند، به اشتباه میافتند. من روزنامهنگارانی را میشناسم که چندین سال است کار میکنند و زمانی که راجعبه گزارش درست و حسابی با آنها صحبت میکنم، احساس میکنم که غافلگیر شدهاند و تا آن زمان اصلا برخی مسایل را نمیدانستند و کسی به آنها نگفته بود و خودشان هم به آنها برنخورده بودند. فردی یک دیدگاه خودپروردهای از حرفه روزنامهنگاری دارد و به کسی که به تازگی وارد این شغل شده است، منتقل کرده و همین طور او هم به اطرافیانش انتقال داده است؛ هیچکدام حوصله این را هم که تحقیق کنند که گزارش خوب چیست یا اصلا مهارتهای خود را بالا ببرند، ندارند. متاسفانه بهندرت پیش میآید که روزنامهنگاران ما زبان دوم بدانند. در حالی که روزنامهنگار باید زبان دوم بداند، از درون خودش خارج شود و رسانههای سرزمینهای دیگر را هم ببیند؛ نه اینکه لزوما به خارج سفر کند بلکه باید مطبوعاتشان، تلویزیونشان، رادیوشان و غیره را ببیند. غیر از اینکه نمیتوان کار کرد؛ چطور روزنامهنگار مدام وارد خودش شود و بیرون بیاید؟ در کتاب «روزنامهنگاری جهانی» نویسنده حرف بسیار خوبی زده است؛ میگوید ما نه روزنامهنگار راست داریم، نه روزنامهنگار چپ. ما نه روزنامهنگار آفریقایی داریم، نه آمریکایی؛ ما فقط روزنامهنگاری خوب و روزنامهنگاری بد داریم. معیار این دو در همه دنیا یکی است. روزنامهنگاری خوب یکسری شرایط دارد و روزنامهنگاری بد شرایط دیگری. اولین شرط همان مخاطب است. شما حساب کنید که روزنامههای ما در کشور با 77میلیون جمعیت، در کل ایران حداقل باید مجموعا 30میلیون مخاطب داشته باشند. ما برای چنددرصد از این 30میلیوننفر، روزنامه بیرون میدهیم؟ مجموع شمارگان مطبوعات ایران نسبت به جمعیت آن چقدر است؟ ما برای این 30میلیوننفر، یک روزنامه یکمیلیونی (یعنی یکسیوپنجم آن) یا یک روزنامه 500هزارتایی (برای یکهفتادم جمعیت ما) نداریم. علتش هم این است که ما چیزی تحویل مخاطبانمان نمیدهیم. من بارها دیدهام که در بعضی از روزنامهها و مجلات، مطالبی چاپ میشود که مثل توپ میترکد! بدی کار ما این است که این موارد استمرار ندارند؛ یکبار شاید در ماه اتفاق بیفتند. اما شغل روزنامهنگار همین است؛ باید دنبال شگفتیها باشد و بتواند مخاطبش را در دیدن و کشف آنها شریک کند. برای گزارش هم همین اتفاق افتاده است. توصیه میکنم که یک روز صفحههای خبری روزنامه خودتان را ورق بزنید؛ بیش از 90درصد خبرها نقل قول است؛ یعنی فلانی گفت، رییسجمهور گفت، نماینده مجلس گفت و غیره. کسی دنبال حادثه و پدیده نیست؛ ما دنبال حرف آدمها هستیم. حتی بهدنبال توصیف معمولی هم نیستیم. توصیف، دید میخواهد؛ یعنی باید شما دید قوی داشته باشید، بروید و ببینید. شما تا نبینید که نمیتوانید وصف کنید. البته همین دیدهها هم با روایت اول شخص از بین میروند. بله. علاوه بر این، کلیشهها هم کار را خرابتر میکنند. گزارشگر ما حدودا 25 تا 30 سال سن دارد و در ذهنش تصویری از مثلا کودک خیابانی است. نمیگویم که کودک خیابانی را ندیده است؛ بله، سر چهارراه درون ماشین دیده. در ذهنش یک تصویر از زنی که در مترو دستفروشی میکند دارد اما هرگز به این افراد نزدیک نشده و زندگی آنها را ندیده و با آنها یک ساعت حرف نزده است. اینها برای گزارشگری مهم است. باید ببیند که این افراد شبها کجا میخوابند. وصفی که گزارشگران جوان ما مثلا از همین کودکان خیابانی دارند، همه شبیه به هم است: «دستش را میگیرم و میگویم چند سالت است؟» کلا تصورات خودشان را به خواننده میخورانند. گزارشگر نوشته: «به او میگویم دلت نمیخواهد به مدرسه بروی؟ چشمانش پر از اشک میشود و میگوید این آرزوی همیشگی من بوده است، نفس من در مدرسه قوت میگیرد.» آخر، کدام بچه خیابانی با چنین منطقی میتواند با شما حرف بزند؟ این حرفها را از کجا میآورد؟ گزارشگر برای فالگیرِ فال نخود نوشته: «دستم را میگیرد و میگوید بیا بنشین تا سفره دلم را برایت باز کنم تا بدانی زندگی من چگونه گذشته است.» فالگیرهایی که من دیدهام، اصلا در این باغها نیستند؛ باید دو تا 10هزارتومانی کف دستش بگذاری، تا دو کلمه صحبت کند یا به شما ناسزا میگوید و میرود. منظورم این است که ما اسیر این قبیل کلیشهسازیها بودهایم و همچنان گرفتار آنیم. گزارشگران ما عادت نکردهاند که به سوژهها نزدیک شوند و آنها را وصف کنند. بنابراین در دنیای تخیل و ذهنیت میافتیم. ذهنیت هم ظاهر زیبایی دارد اما بدی بزرگ آن این است که خواننده و مخاطب با او ارتباط برقرار نمیکند. به گزارشهای موفق رجوع کنید؛ آنهایی که گزارشگر وسط دعوا بوده و با سوژه مستقیما درگیر شده است، برنده شدهاند. آنهایی که به سمت ذهن و خیال و داستان و تخیلات کشیده شده و منطق خودشان را با نقل قول به خورد مخاطب دادهاند، از همین نقطه ضربه خوردهاند.
بله، متاسفانه عادت شده است. وقتی شما عادت کردید همه کائنات را از دید خودتان ببینید، دیگر فرقی نمیکند؛ گزارشگری، یادداشتنویسی و مقالهنویسی شما هم همین گونه میشود. گزارشگر ما عادت کرده ابتدا، ایدهای را در ذهنش فرو کند. مثلا بگوید فروشندههای مترو متقلبند و همه وضعشان خوب است. حالا سوال این است که در این مملکت اگر کسی به اندازه بخور و نمیر درآمد ماهانه داشته باشد، آیا حاضر میشود که بیاید صبح تا شب با من و شما در مترو سر و کله بزند؟ آن وقت، این ذهنیت را پای صفحه کلید میآورد و برایش استدلال هم میتراشد؛ روانشناس هم همین حرفی را میزند که در ذهن آن نویسنده است؛ یعنی برای آنکه آن استدلال را به کرسی بنشاند، از خودش آن استدلال را اختراع میکند. در حالی که گزارشگر باید عقیده خود را پنهان کند تا بتواند به حقیقت برسد. البته نه اینکه بگویم نباید از خودش نظر و عقیده بدهد؛ مگر میشود گزارشگر عقیده و نظر نداشته باشد؟ بحث این است که اگر شما دایما در ساخته ذهنی خودتان سیر کنید، فقط به همان میرسید و از چیزهای دیگر باز میمانید. ذهن باید باز باشد. اصلا ممکن است شما فرضیهای داشته باشید و اول گزارش یا اواسط آن، متوجه شوید که اشتباه کردهاید.
اینترنت مشکلات خاص خودش را درست کرده است. من اعتقادم این است که اینترنت یا بهطور کلیتر، مجموعه ماشینهای اطلاعاتی که میتوان از آنها اطلاعات استخراج کرد، ابزارهایی مثل تلفن و ماشین تحریر در دوره گذشته بودهاند. اینها برای روزنامهنگار ابزارهای کمکی هستند؛ نهتنها ابزار روزنامهنگاری. بیشتر نکتههایی که در اینترنت قابل دستیابی است، سه خصلت منفی دارند؛ یکی اینکه زمان آنها گذشته است، دوم اینکه بازبینی نشدهاند و سوم این است که اعتبار آنها را کسی تایید یا تکذیب نکرده است. با همه این تفاسیر، نمیتوان از اینترنت گذشت و دنیای اینترنت دنیای هوشربایی است و هرچه که بخواهید، در آن مییابید. به همین دلیل است که خبرنگاران را گول میزند. نظر شخصی من این است که شما از اینترنت حق دارید استفاده کنید و هیچ خبرنگاری را هم نمیتوان منع کرد که از این دستگاهها استفاده نکند چون ابزار روز است اما تنها منبع روزنامهنگاری نیست. گزارش سه رکن دارد؛ مشاهده، نقل قول و اطلاعات. این سه باید بهخوبی در هم تنیده شوند. باید در هم بافته شوند تا گزارشی خوب در بیاید. مخاطب شما فورا درک میکند که این گزارش، پای میزی است یا گزارشگر رفته و روی آن کار کرده است. تکیه بیاندازه به اینترنت، متاسفانه روزنامهنگارهای ما را از گزارشگری دور کرده است. شاید شما در مورد خبر بتوانید به آن تکیه کنید، اما درمورد گزارش اینگونه نیست؛ گزارش نیاز به خلاقیت شخصی دارد و نمیتوان در اینترنت به آن دست یافت. نیاز به کشف و تجربه مستقیم دارد. شاید یکی از مشکلات این باشد که گزارشگران ما، اصطلاحا «کف خیابان» نیستند و از آن جدا شدهاند. یکی از استادان روزنامهنگاری میگفت که پیش از انقلاب در تحریریه روزنامه کیهان بودم و 10 دقیقه معطل مانده بودم و روزنامه میخواندم، سردبیر آمد و گفت تو چرا در تحریریه هستی؟ برو بیرون، حتی برو پارک، برو سینما؛ آنجا چیزی گیرت میآید؛ در تحریریه که چیزی به شما نمیدهند. اما الان این اتفاق خیلی کمتر میافتد. روزنامهنگاری ما پر از غوامض است؛ من گزارش را مینویسم، چه کسی باید گزارشم را بخواند و تایید کند؟ مشکل این است که دبیر من هم گزارشنویسی را نمیداند و حتی در برخی مواقع، سردبیر من هم گزارشنویسی را نمیداند. یکی از روزنامهنگاران باسابقه میگفت که آرزو به دل من ماند که گزارشم را به کسی بدهم و او ایرادهای مرا بگیرد. فاجعه از اینجا شروع میشود.
بله. البته این به شخصیت دبیر برمیگردد. وقتی شما در برابر دبیری که مسلط است و میدانید که از شما چه میخواهد و دنبال چه نوع گزارشی است و خودش از آن سوژه تجربه عینی دارد و نه ذهنی، نمیتوانید حرفش را رد کنید و او را مجبور کنید گزارشتان را همانطوری چاپ کند. به دبیری میتوان امرونهی کرد که یک پله از خود گزارشگر پایینتر باشد. در زمانی که من در کیهان خبرنگار بودم، میمردم و زنده میشدم و عرق سرد به تنم مینشست تا دبیرم کارم را تایید میکرد. برای اینکه کسی که کار من را میدید، من را از ارتفاع 300متری میدید و واقعا هم - بدون اغراق عرض میکنم - کسانی که ما با آنها کار میکردیم، سختگیر بودند؛ حق هم داشتند. به همین دلیل بود که مردم کیهان دهههای 40 و50 را میخریدند. گاهی اوقات در روایتهایی که از آن دوره میشنویم، به نظر میرسد که آن رفتارها واقعا افراطی بوده. به نظر شما، دبیران و سردبیران بیش از حد خشم و عصبیت به خرج نمیدادند. اصلا الان میشود اینطور با خبرنگارها برخورد کرد؟ نه، مناسبات به هم خورده است. یکی مثل محمد بلوری، سالها کارش مراجعه به پزشکی قانونی و کلانتریها و دادسراها بود و ذرهذره طلاق و دعوا و غیره را میآورد تا به دست کسی بدهد تا آن را تبدیل به خبر کند. بعدها، این فرد تبدیل به خبرنگار، دبیر و بعدها سردبیر شد. این «بعدها» 40 سال زمان میبرد. اما عزیزی که لیسانسش را از دانشگاه پیام نور در رشته مثلا روانشناسی اجتماعی جامعه نوین خاورمیانه گرفته و عمو جانش یک روزنامه به او داده و چون در بچگی انشایش خوب بوده، به او سمت سردبیری داده است، با شما چگونه میخواهد رفتار کند؟ واضح است که هر چه شما بنویسید، امضا میکند چون چیزی نمیداند. بحث بر سر پذیرش و قبول حرف درست است. شما وقتی در برابر سردبیری سختگیر که کارش را بلد است قرار میگیرید، ناچار میشوید دنبالش بروید و گزارشتان را تکمیل کنید. ما اینگونه بار آمدهایم؛ چارهای نداشتیم. باید به صحرا میزدیم تا چیزی گیرمان بیاید. ما وقتی با گزارش میآمدیم، مکافات تازه شروع میشد؛ دبیر میگفت چرا با فلانی و فلانی صحبت نکردی، چرا به فلان نهاد و فلان جا سر نزدی. خودش کاربلد بود و به کارها مسلط بود. خودش تا چند وقت پیش، همین کارها را انجام میداد.
بله، جورج سلدس (George Seldes) یکی از این نمونههاست. این آقا 104 سال عمر کرد و 80 سال گزارشگر بود و منحصرا هم کارش در مورد محیط زیست و بهداشت و همین مسایل بوده است. اولین کسی بود که در روزنامهها جرات کرد بگوید سیگار سرطانزاست. به کشور خودمان بر میگردیم؛ من به نشستهای مطبوعاتی خیلی علاقهمندم. یک روز به وزارت نیرو رفته بودم که آنجا دوستی داشتم و به او گفتم آیا آلبومی از جلسههای مطبوعاتی داری؟ دو سه آلبوم برای من آورد. عکسهایی که آقای وزیر بالا مینشیند و شما با نهایت تعجب میبینید که مثلا افرادی که امروز آن پایین نشستهاند، دو ماه دیگر اگر نشستی برگزار شود، آن افراد در عکس نیستند و جایشان را کسان دیگری گرفتهاند. این نشان میدهد که گزارشگران میآیند و میروند. روزنامهنگاران قدیمیتر دسته دسته با تازهکارها سر و کله میزنند، کم کم به آنها کار یاد میدهند اما چند ماه بعد، آن گروه میروند و یک عده دیگر میآیند. مثل اینکه یک مشت خاکستر را به هوا پرت کنیم و هیچ ذرهای به زمین ننشیند؛ به همین ترتیب، هیچکدام از این تلاشها و تربیتکردنها عاید مطبوعات کشور نمیشود. به تحریریه روزنامهها میتوانید نگاه کنید و ببینید که چندنفر آنها در روزنامهها ماندهاند. البته این اتفاق دلایل زیادی دارد و من هم بهعنوان یک همکار آنها، علتهایی مانند مسایل اقتصادی را قبول دارم. اما من به حاصل کار اهمیت میدهم؛ حاصل کار این است که شما باید دایما زیردستهایتان را تعلیم و تربیت کنید تا بروند و دوباره گروه جدیدی بیایند.
بله، اگر افراد باقی بمانند. این فاجعه است که خبرنگاری که 30، 40سال در یک حوزه و یک روزنامه کار کرده و پوستش کنده شده، کار را ترک کند. چنین خبرنگاری باارزش و ستودنی است و ما بهندرت چنین آدمهایی را در جامعه مطبوعات میبینیم. حالا کسانی که تازه وارد مطبوعات میشوند و اسمشان را که چند بار در روزنامهها میبینند، دیگر شما نمیتوانید با آنها حرف بزنید و ایراد بگیرید. میگویند من بنشینم و تو به من بگویی که خبر و گزارش چیست.
چندسال پیش در آمریکا گردباد کاترینا آمد. خبرنگاری بهنام جان سیمسون از یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا گزارش میداد. دوربین باز شد، باران شلاقی میآمد، خبرنگار بادگیر پوشیده بود و فقط صورتش پیدا بود و میکروفن به دست گزارش میکرد. حرفش چه بود؟ میگفت من اگر اینجا دقت نکنم، باد مرا میبرد؛ باران چنان به صورتم میخورد که حس میکنم الان صورتم پاره میشود، اگر این درخت را ول کنم، پرت میشوم به طرفی. بله، اینها حدیث نفس است اما دو نکته در این میان وجود دارد؛ یکی اینکه گزارشگر جان سیمسون است که انواع و اقسام اتفاقات دنیا را منِ مخاطب از زبان او شنیدهام. بنابراین من حتی نگران زندگیاش هستم. نکته دوم این است که آنچه از خودش میگوید، مال خودش نیست و حادثه است. اگر شما هم آنجا بودید، همین چیزها را مینوشتید. این خیلی فرق میکند که شما فقط از سلیقه خودتان دم بزنید. خیلی وقتها ممکن است شما اول شخص را به کار ببرید اما درست به کار ببرید. ایراد گزارشگران ما این است که متاسفانه خیال میکنند که رسانهها به وجود آمدهاند تا خواننده متوجه شود که او چه چیزی را دوست دارد و از چه چیزی بدش میآید. این را هم باید بگویم که جریانی در روزنامهنگاری هست که «احراز نمایندگی» عنوان دارد. میگویند درست مثل نماینده مجلس، خبرنگار هم نماینده 70میلیون ایرانی است؛ بنابراین مثل نماینده که ما رای میدهیم تا وارد مجلس شود، ما هم روزنامهنگار را فرستادهایم تا بهعنوان نماینده جامعه مسایل را پیگیری کند. این نکته خیلی مهم است که خبرنگار احساس کند نماینده افکار عمومی است و نه صاحب افکار عمومی. یعنی در خدمت مخاطب است، نه صاحب مخاطب. چرا این را میگویند؟ اگر شما توانستید نمایندگی افکار عمومی را در خودتان بهعنوان روزنامهنگار و گزارشگر بپرورانید و سعی کنید به آن عمل کنید، آنموقع دیگر شخص گزارشگر مطرح نیست بلکه سوژه مطرح است و این مهم است که مخاطب شما از این سوژه چه چیزی دستگیرش میشود. منبع: روزنامه شرق |
چرا تحریریه ها به کارشناسان انسان شناسی نیاز دارند Posted: 23 Jun 2014 06:29 AM PDT واله عزیز و سارا مارشال * - در سال ۲۰۰۶ میلادی، «گیلیان تت » خبرنگار روزنامه فایننشال تایمز بحران مالی را پیش بینی کرد. دو دهه قبل، او در حوزه انسان شناسی فعالیت می کرد و درباره قبایل کوچ نشین تبت و سپس مراسم ازدواج در تاجیکستان تحقیقات متعددی را انجام داده بود. تت از تجربیاتش به عنوان یک انسان شناس برای شناسایی عیوب مالی استفاده و آن را تبدیل به پوشش رسانه ای برای مقایسه بازارها کرد. او به آنچه در پوشش های خبری به آن پرداخته نمی شد، نگاهی کرد و چون خسته کننده یا بی ربط بود، آن را کنار گذاشت. «پیر بوردو » انسان شناس اجتماعی در دهه ۱۹۷۰ میلادی این مورد را «سکوت اجتماعی» نامید و تت از همین تئوری در دهه ۱۹۸۰ میلادی هنگامی که فرهنگ سمبولیسم (۱) را در دهکده های تاجیک (هنگام صحبت با افراد درباره مراسم ازدواجشان) مقایسه می کرد، آن را به کار برد. بعدها در سال ۲۰۱۱ میلادی روزنامه گاردین یک تحقیق انسان شناسی درباره لندن با همکاری «یوریس یورندیک»، روزنامه نگار هلندی انجام داد. اما این تنها یک تحقیق روزنامه نگاری نبود بلکه دانشی بود که می توان از آن بهره برد. انسان شناسان می توانند به سازمان های خبری کمک کنند تا مخاطبان خود را درک کنند. انسان شناسی در حقیقت شاخه ای از علوم اجتماعی است که فرهنگ و جوامع انسانی و روابط اجتماعی درون و مربوط به آن را بررسی می کند. مدل اولیه تحقیق انسان شناسی مشاهده شرکت کنندگان است؛ محققان مدتی را با موضوع تحقیق خود در مکان طبیعی زندگی آنها می گذرانند تا بتوانند میان آنچه می گویند و آنچه واقعا انجام می دهند تمایز قائل شوند. در کنار مصاحبه های طولانی، خاطرات افراد مورد تحقیق، شیوه روابط و نمونه گیری آماری نیز نیاز است، سپس این مشاهدات به عنوان قوم شناسی نوشته می شوند. روزنامه نگاری و انسان شناسی هر دو ادعا می کنند رفتار و تجربیات انسانی را مشاهده و تحلیل می کنند البته به شیوه ای متفاوت و در بازه های زمانی بسیار متفاوت. هر دو آنها یافته های خود را برای دنیا منتشر می کنند تا درک بهتری ایجاد شود و افراد معنای انسان بودن را متوجه شوند. ترکیب این دو، شیوه اخبارگویی کامل تر با بستری غنی تر فراهم می کند. علاوه برآن بخش زیادی از دانش دریافتی و تفسیر درست آن به صورت ارزش اسمی تلقی می شود. به عنوان مثال این ایده محبوب را در نظر بگیرید که فناوری دیجیتال، انسان را از هم بیگانه می کند و از اجتماعی بودن او می کاهد. اما تحقیقات انسان شناسی که اکنون انجام می شوند نتایج مختلفی را نشان می دهند. این هدف مشترک میان دو روش ، علاقه بیشتری به تولیدات رسانه و به تدریج تبلیغات، خرده فروشی، طراحی و فناوری ارتباطات به خصوص ایجاد می کند. در بخش دوم شرکت IBM «ملیسا سفکین» و شرکت اینتل «ژنویو بل» را استخدام کردند که هر دو به عنوان انسان شناسانی خارق العاده در منطقه سیلیکون ولی شناخته شده اند. به کارگیری طولانی مدت انسان شناسان توسط IBM طی سالیان طولانی ، بخش خدمات فناوری جهانی این شرکت را از تمام اتفاقات و روندها مطلع نگه داشته است. این غول فناوری، جامعه شناسان را برای تحقیق به محیط های فرهنگی مشتریانش می فرستد تا مطمئن شود محصولی کاملا صحیح می سازد. طی سال های اخیر اینتل در انگلیس و ایرلند فرایند استفاده از فناوری را میان افراد مسن بررسی کرده است تا ایده ای جدید درباره این که بتواند تنهایی را بکاهد و به سلامت افراد بیفزاید، ارائه کند. این مورد تصادفی نیست که توجه به انسان شناسی کاربردی توسط رسانه در زمانی انجام می شود که ماهیت اطلاعات و جمع آوری داده ها هر روز پیچیده تر می شود. هم اکنون میل آنلاین مشغول بررسی استخدام انسان شناسان است. امسال حدقل یک خروجی خبر استخدام انسان شناسان را به بحث گذاشت تا بتواند تحلیل هایی را که از طریق خدمات خبری آنلاین فراهم کرده به درستی درک کند. در ماه جون، «کوین بیتی» مدیر ارشد DMG Media که چند روزنامه ملی مانند میل آنلاین، دیلی میل و مترو را در اختیار دارد، در کنفرانس خبری اعلام کرد چگونه کسب و کارهای مختلف هر هفته در دسترس ۳۶ درصد جمعیت انگلیس قرار می گیرد. به گفته او این شرکت برنامه "افزایش سطح بینش" ۳۱ میلیون نفری که در مرکز داده اش دارد. میل آنلاین ممکن است ۵۰ میلیارد نکته جدید درباره ۴۳ میلیون نفر طی ۱۰ روز دریابد. اما چه کسی می تواند رفتارهای آنان در داده ها را توضیح دهد؟ البته انسان شناسان. در حقیقت "بیتی" در سخنرانی اش اعلام کرد که صنعت نشر درحال استخدام انسان شناسان است. انسان شناسان بخش خبر نه تنها می توانند فرایند تحقیقات را در داستان ها و رویدادهای خبری جهان پر رنگ تر کنند (به خصوص برای فعالیت های بلندمدت و کارهای تحقیقاتی) بلکه می توانند استفاده از تحلیل ها را تقویت و به داده های کلان اضافه کنند. در فرایند جمع آوری خبر این نوع درک هر روز بیش از گذشته الزام آور می شود و هم زمان شاهد جهانی شدن اخبار هستیم. سازمان های رسانه خبری ملی مانند میل گاردین به طور روزافزونی مرزهای بین المللی را در پوشش های خود در می نوردند. همراه آن نیاز به نقشه بندی پیچیدگی های بسترهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی مختلف و ناشناخته نیز شدت می گیرد که برای ساختن داستان ها و مدیریت تولید خبر مهم هستند. انسان شناسان دقیقا برای انجام این عمل تربیت شده اند. شرکت های فناوری، آزادانه از انسان شناسان استفاده می کنند تا از زندگی مشتریان فعالی و احتمالی خود چشم انداز بهتری داشته باشند و بتوانند زیر پوست داده هایی بروند که در تحقیقات کمیتی جمع آوری کرده اند. در قرن بیست و یکم محتویات رسانه به ادامه فناوری ارتباطات تبدیل شده که آن را ترویج می کند، یک ترکیب جالب از رسانه و پیام. آیا شرکت های رسانه خبری نباید به اندازه همتایان خود در صنعت فناوری درباره تکامل بازار کنجکاو باشند؟ بولتن های خبری تلویزیون را در نظر بگیرید: دیگر آنها را منفعلانه تماشا نمی کنیم یا این که پس از پخش اخبار اظهارنظرهایی مدیریت شده را در نسخه آنلاین داستان ذکر می کنیم. افزایش استفاده از توییتر و تلفن همراه و شاید تبلت به معنای آن است که مخاطبان اکنون نظرات خود را بیان می کنند و از همه جالب تر آنکه تهیه کنندگان خبر را به طور واقعی به چالش می کشند. در بستر همگرایی فناوری و مقاومت با مدل سنتی ادبی اخبار، ماهیت در حال تغییر خبر برای مخاطبان، موضوع مهمی در تحقیق انسان شناسی هر سازمان خبری محسوب می شود. در مقیاس جهانی، «جف بزوس» مدیر ارشد آمازون، واشنگتن پست را خرید که این نمونه کاملی از تاثیرات متقابل میان فناوری و رسانه است و نشان می دهد چطور هر دو طرف به تدریج فراتر از شناخت کنونی ما رشد کرده اند. برای مطلع بودن از تغییرات، صنعت اخبار به انسان شناسان نیاز دارد: سازمان های خبری باید از روش های مبتنی بر دانش اجتماعی استفاده کنند تا فرایند جمع آوری خبر را قدرت بخشند و ماهیت داستان های تولیدی را وسیع تر کنند. بنابراین باید لنزهای دوربین انسان شناسی را به سمت مردمی گرداند که به آن ها خدمت می شود یعنی تماشاچی ها، شنوندگان و خوانندگان، آن هم در عصری که آن ها از همدیگر متمایزترند و از لحاظ جغرافیایی بیش از گذشته از هم دورند. پی نوشت: (۱) سمبولیسم [فرانسوی: symbolisme]: مکتبی و سبکی در هنر و بهویژه در ادبیات که برای بیان و احساسات درونی یا واقعیتهای اجتماعی از نمادها بهره میگیرند؛ نمادگرایی؛ نمادپردازی. * واله عزیز، خبرنگار آزاد و انسان شناس در حوزه دیجیتالی است. او در گاردین، کانال اخبار ۲۴، بیبیسی، الجزیره و تلویزیون بلومبرگ فعالیت کرده و همچنین تحقیقات مردم شناسی متعددی درباره استفاده از رسانه جمعی از سوی موسسه تحقیقات استراتژیک Push Insights واقع در لندن انجام داده است. او کارشناسی ارشد انسان شناسی از دانشگاه «یو.سی.ال» دارد. سارا مارشال نیز سردبیر بخش فناوری در Journalism.co.uk است. ترجمه و خلاصه مطلب: انوشه جاوید منبع گزارش: سایت روزنامه نگاری |
Posted: 23 Jun 2014 06:29 AM PDT محمد مهدی مولایی - وب را از مهمترین فناوریهای قرن بیست و یکم دانستهاند که عرصههای مختلف زندگی را متحول کرده است. از همین روست که سرعت بالای تحولات اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی در سالهای اخیر را میتوان مرتبط با سرعت قابل توجه تحولات وب دانست. در عمر کمتر از ربع قرن دنیای وب، تحولات قابل توجهی رخ داده است که میتوان آنها را «تغییرات پارادایمی» (Paradigm Shift) دانست. این تغییر و تحولات دنیای وب در قالب نسلهایی که با اعداد 1 به بالا مشخص میشوند نامگذاری شدهاند. در حالی که وب اولیه بر مبنای ایده توزیع و انتشار آزادانه اطلاعات در سطح جهانی شکل گرفته بود و این رویه در دهه اول فعالیت وب مسلط بود، در دهه بعدی شاهد برجسته شدن نقش کاربران و تغییر جایگاه آنها بودیم و اینچنین بود که وب 2 (Web 2.0) متولد شد. در حال حاضر، حدود یک دهه است که وب 2 جریان مسلط در دنیای اینترنت است و اغلب کارشناسان دنیای مجازی در مورد تعریف و ابعاد آن توافق دارند. آنچه درباره نسلهای سوم، چهارم و بالاتر وب گفته میشود ایدهپردازیهای آمیخته با گمانهزنی است که هنوز در مورد آنها توافق وجود ندارد. در اینجا قصد داریم دیدگاه سن مورونایساو (San Murugesan) در خصوص تحولات دنیای وب را مرور کنیم. مورونایساو (2010) با مشارکت دهها تن از کارشناسان دنیای وب کتابی در 50 فصل بهنگارش درآورده که در آن جنبههای مختلف تحولات وب مورد توجه قرار گرفته است. این کتاب با مرور دیدگاههای مختلف درباره وب، ویژگیهای چهار نسل گذشته، حال و آینده وب را بر میشمرد و از عنوان Web X.0 برای نسلهای آینده وب استفاده میکند. رابطه نسلهای وب با یکدیگر رابطه تکاملی است. بهعبارت دیگر در هر نسل، وب در مسیری تکاملی با جهش قابل توجه مواجه میشود. از این رو همانطور که در «شکل» میبینید این نسلهای وب در دل یکدیگر قرار دارند. بهعبارتی وب 2 عبارت است از وب 1 بهعلاوه وب 2 و به همین ترتیب وب 3 معادل ویژگیهای وب 1، وب 2 و وب 3 با هم است. به همین دلیل است که شیوه نمایش نسلهای وب مانند نحوه نامیدن روند تکاملی نرمافزارها در نظر گرفته شده است. پس روند ارتقای نسلهای وب، بهصورت همزیستی آنها با یکدیگر و نه جایگزینی است. از دیدگاه مورونایساو یکی از بهترین شیوههای تمایز نسلهای وب از یکدیگر توجه به این است که چه کسی یا چه چیزی در محور فعالیتها قرار دارد. بر این اساس وب 1 درباره متصل کردن اطلاعات، وب 2 درباره متصل کردن افراد، وب 3 ادغام دادهها، دانش و اپلیکشنهاست به ترتیبی که وب به شیوه معنادارتری فعالیت کند و تبدیل به یک پلتفرم مشترک شود و وب 4 تلاش میکند قدرت انسان و هوشمندی ماشین در «وبِ همهجاحاضر» را مهار کند. عناوین اصلی نسلهای چهارگانه وب در قالب «جدول» خلاصه شده است.
شبکههای اجتماعی معنایی، موتورهای جستوجوی معنایی، سیستمهای ایمیل معنایی، سی.ام.اسهای (CMS) معنایی از جمله محصولات این نسل از وب هستند که هماکنون نمونههای اولیه و آزمایشی آنها در دنیای اینترنت قابل دسترس هستند.
نسل چهارم وب هنوز آغاز نشده و در مورد آن گمانهزنیهای متفاوتی وجود دارد. مورونایساو، وب هوشمند (Smart Web) و وب زیرک یا باهوش(Intelligent Web) را از دیگر عناوین مناسب برای این دوره میداند. در این دوره سطح سازمانیافتهتری از همکاری در راستای هدف واحد (Collaboration) برقرار است. لایههای عمیقتر و پیچیدهتری از هوشمندی در این نسل وب ایجاد خواهد شد و تلاش میشوند قدرت کاربران از سویی و هوشمندی ماشین از سوی دیگر مهار شده و در قالبی یکپارچه سامان یابد. در چنین فضایی که وب همهجا از افراد گرفته تا اشیاء را در بر میگیرد، سطح بالایی از همکاری در بین عوامل متصل بههم وجود دارد. Murugesan, San (2010) "Handbook of Research on Web 2.0, 3.0, and X.0: Technologies, Business, and Social Applications", Information Science Reference. منبع: |
خشکسالی اطلاعات در مرکز کره اطلاعاتی Posted: 23 Jun 2014 06:29 AM PDT همشهری آنلاین - ما در دورانی انقلابی زندگی میکنیم. اطلاعات با سرعتی برابر سرعت نور به دور جهان میگردد و تا بینهایت تکثیر میشود و در اختیار همه کسانی که به اینترنت دسترسی دارند، قرار میگیرند، دو استاد دانشگاه با رویکردی جدید به این فرایند چشم دوخته و آن را وسواسگونه به بحثهایی فلسفی و روانشناسانه کشاندهاند. چارلز سيف در كتابي جديد بهنام وهم مجازي ميگويد اطلاعات ديجيتال چه خوب باشد، چه بد، اكنون به يكي از واگيردارترين پديده روي سياره زمين تبديل شدهاست. به گفته سيف، تاريخ اطلاعات از زاويهاي ديگر تاريخ بياطلاعي را نيز پوشش ميدهد. وي كه استاد روزنامهنگاري دانشگاه نيويورك است، خوانندگانش را به سفري سرگرمكننده در ميان زواياي درهم وابستگي انسان به فضاي آنلاين ميبرد. امروزه ايجاد حقيقت متبادل به دشواري گذشته نيست و هركسي قدرت ايجاد آن را دارد. براساس تخمينهايي كه انجام شده، يك سوم مطالب آنلاين غيرواقعي هستند، و تصاوير غيرواقعي گوشهوكنار وبسايتهاي خبري و شبكههاي اجتماعي را اشغال كردهاند و حتي برنده جايزه ميشوند. به گفته سيف، آرمان دموكراتيك ويكيپديا، كه همه انسانهاي جهان ميتوانند در تدوين آن سهيم باشند، در عمل هرجومرجخواهانه است. سيف معتقد است با توجه به اينكه تشخيص دادن حقيقت از خيال به كاري دشوار تبديل شده، انسان در آستانه تنگ سالي اطلاعاتي قرار گرفتهاست. وي نمونههايي مثالزدني از آنچه در آستانه وقوع است را در كتابش آوردهاست. در سال 2001 تصوير شخصيت عروسكي يك سريال مشهور عروسكي كه برت نام دارد در كنار تصوير بنلادن ديده شد. گزارشهاي خبري معترضاني را در تظاهرات ضدآمريكايي نشان ميدادند كه پلاكاردهايي با تصوير برت و بنلادن در كنار يكديگر به دست داشتند. حقيقت ماجرا به چند سال قبل از اين رويداد باز ميگردد. وبسايتي با هدف شوخي، تصوير اين عروسك را با توضيح اينكه برت شيطان است، به همراه شريرترين افراد در گوشهوكنار جهان منتشر ساخت و اين تصاوير به اندازهاي در فضاي اينترنت پخش شد كه به دست مركز چاپ پلاكاردهاي آن تظاهرات در سال 2001 نيز رسيد و آنها بدون اينكه ترديدي به دل راه دهند، همان تصوير را چاپ كرده و به دست معترضان دادند. در رويدادي ديگر، خبر ربايش وبلاگنويس فعالي آمريكايي-سوري به نام امينه عراف در دمشق منتشر شد و در پي آن وبسايتهايي با شعار امينه را آزاد كنيد در گوشهوكنار جهان ايجاد شدند، تنها مشكل اين بود كه امينهاي وجود نداشت. در حقيقت اين شخصيت غيرواقعي، توسط يكي از دانشجويان دانشگاه ادينبرگ انگلستان ايجاد شدهبود. سيف در بخشي ديگر به مشكلي اشاره ميكند كه به واسطه هويت اينترنتي ايجاد شدهاست: ما در فضاي آنلاين كه هستيم؟ فردي كه ميگوييم هستيم و يا فردي ساختگي؟ در كتابي ديگر، انقلاب چهارم، لوچيانو فلوريدي استاد فلسفه و اخلاق در دانشگاه آكسفورد به بحث درباره چگونگي نحوه تغيير نگرش انسان از خودش براساس روايات آنلاين پرداختهاست. به گفته وي، وانمود كردن ذاتا پديده بدي نيست، بلكه بخشي از زندگي است. آنچه به عنوان حقيقت و اصل محسوب ميشود، خويش حقيقي انسان، بيثبات و ناپايدار است. به گفته وي آنچه ما طبيعي ميپنداريم در حقيقت محصول مداخلات انساني هستند كه كمتر قابل مشاهدهاند. تعاملات آنلاين به گفته فلوريدي، تنها به ما فرصت كشيدن بيشتر نخ عروسكي مجازي را ميدهد. به گفته وي آنكه ديگران در فضاي مجازي از هويت ما تصور ميكنند، بر آنكه فرد فكر ميكند هست اثرگذاشته و در نتيجه اين تفكر بر هويت حقيقي فرد اثرگذار خواهد شد. فلوريدي معتقد است انسان در دل چهارمين انقلاب زندگي ميكند. كوپرنيك انسان را از مركزيت جهان بيرون راند، داروين او را از جايگاه بيهمتايش در زيست پايين كشيد و فرويد او را از جايگاه فرضي برتري ذهنياش. اكنون انسان به واسطه ميانجيگري ماشينها در ارتباطات انساني، از مركز كره اطلاعاتي رانده ميشود. فلوريدي كه هدفش كنكاشي جدي و فيلسوفانه است، در كتابش فراست،ارسطو و وردي را در بحث گوگلپلاس، واتساپ و ديگر مباحث ارتباطاتي مدرن درگير كردهاست. ويهمچنين از نوواژههايي جالبتوجه در كتابش استفاده كردهاست، براي مثال از آنلايف ( onlife ) براي بيان زندگي آنلاين و توصيف شكل جديد وجود انسان استفاده كردهاست. |
نويسندگان شفاهي نويس، روزنامهنگاران شفاهي بگيـر Posted: 23 Jun 2014 06:29 AM PDT پژمان موسوي - فارغ از اينكه كدام طرف اين ماجرا، نقش بيشتري را در رواج يادداشت شفاهي دارند،آنچه مهم و قابل تامل به نظر ميرسد، كمرنگ شدن و حذف شدن يادداشتهاي تحليلي و خواندني در مطبوعات است؛ يادداشتهايي كه هم روان هستند و هم دربرگيرنده تمام اصول يك يادداشت خوب. يادداشتهايي كه مخاطب پس از خواندن آن لذت يك يادداشت خوب را درك ميكند و سر ذوق ميآيد دقيقا مشخص نيست سنت «يادداشت شفاهي» از چه زماني وارد سپهر رسانهيي و روزنامهنگاري ايران شد همچنان كه مشخص نيست چرا اين سنت با وجود همه كاستيها و ضعفهايي كه دارد، اين همه سال ماندگار شده است و هنوز هم ميل به گستردهتر شدن دارد. البته اين دومي ريشههايي دارد و خاستگاههايي كه اين مقال در پي يافتن برخي از مهمترين آنها براي پي بردن به راز ماندگاري اين سنت به واقع غلط مطبوعاتي است. هر يادداشت مطبوعاتي اعم از سرمقاله يا يادداشتهاي ديگري كه عموما سوژههاي روز را مورد بررسي و ارزيابي قرار ميدهند، لاجرم محتوايي دارند كه بازتابدهنده افكار و عقايد نويسندگان آن و روزنامه انتشاردهنده آن هستند. اين محتوا بسته به نوع سليقه و انديشههاي مخاطبان آن يادداشت ميتواند مورد توجه قرار گرفته، ديده شده و خوانده شود يا حتي نشود و با اقبال كم خوانندگان روبهرو شود اما همين يادداشت «فرمي» دارد كه نه تنها در ديده شدن كه در تاثيرگذار بودن آن يادداشت، چنان تاثير خارقالعادهيي دارد كه نه تنها هم انديشان با محتواي آن كه گاه حتي منتقدان آن محتوا را هم به تحسين واداشته و آنها را به خواندن آن يادداشت تا به انتها مجاب ميكند. واقعيت اين است «فرم» ميتواند در كنار «محتوا» چنان معجوني بسازد كه ماحصلش ارائه ستونهايي جذاب به مخاطباني باشد كه به هر حال تصميم گرفتهاند روزنامه بخوانند و از تحريريه روزنامه موردنظرشان، انتظار ارائه بهترينها را دارند؛ بهترينهايي كه يكي از مهمترين اجزاي آن، يادداشتهاي نويسندگان و تحليلگران روزنامههاي موردنظر است. قضاوت نميتوان كرد اما به نظر ميرسد روزنامههاي ما حداقل در بخش يادداشت و تحليل، نه يك قدم كه چندين قدم از خواستهاي مخاطب ايراني روزنامه خوان عقب است و به دلايلي كه ذكرش خواهد رفت، مدتهاست يادداشتهاي جدي و ساختارمند تحليلي درباره وقايع ريز و درشت اطراف، ديگر كمتر جايي در مطبوعات دارد و جايش را چيزي پر كرده كه بهشدت سطحي، نازل، خشك و بيروح و البته بيكيفيت است. «يادداشت؟ نه عزيزم اين روزا خيلي درگيرم ولي ميتونم تلفني چند دقيقهيي در خدمتت باشم، تو هم صحبتهاي منو پياده و تنظيم كن»... اين ديالوگ آشناي آن طرف خط براي بسياري از روزنامهنگاران و خبرنگاران ايراني است؛ فرقي هم نميكند آن طرف خط يك بازيگر نام آشنا باشد، يك هنرمند يا نقاش شهير يا فلان فيلسوف و نظريهپرداز اجتماعي. جملگيشان «وقت» و «حوصله» نوشتن يادداشت ندارند و ترجيح ميدهند راحتترين كار ممكن را انجام دهند: چند دقيقه پشت تلفن حرف بزنند و خلاص. هم نام و حضورشان در مطبوعات حفظ ميشود و هم به خود زحمتي ندادهاند و يكي، دو ساعت از وقت خود را براي كار ديگري كه معلوم نيست چيست، ذخيره كردهاند. البته اين يك حكم كلي نيست و بيشك بسياري از فعالان سياسي و اجتماعي و فرهنگي، هنوز هم بر تك تك كلماتي كه از قول آنها قرار است منتشر شود حساس هستند و ترجيح ميدهند تا به واقع وقت بگذارند و يادداشت بنويسند و گپ و گفت را به نام يادداشت به خورد مخاطب ندهند اما سخن در اينجا با اكثريتي است كه از اين مرحله عبور كردهاند و اصولا وقت و حوصلهشان اجازه نميدهد كمي درباره يادداشتي كه قرار است به نامشان منتشر شود، فكر كنند. اينان در واقع با بيان ديالوگ فوق، خبرنگار را در موقعيتي ميگذارند كه يا بايد از قيد درج يادداشتشان بگذرند يا اينكه اين كار را تلفني انجام دهند و از آنجايي كه ميدانند براي روزنامهها حضور آنها عموما «تحت هر شرايطي» است و خبرنگاران هم عموما زير بار حرف آنها خواهند رفت، اين روند را بارها و بارها ادامه ميدهند و انتقادي را هم از اين بابت به خود وارد نميدانند. طرف ديگر اين ماجرا هم روزنامهنگاران و خبرنگاران هستند؛ به اينها اضافه كنيد دبيران و سردبيران و مديران مطبوعاتي را. بيشك در كنار يادداشتنويساني كه«شفاهينويس» شدهاند، بايد از روزنامهنگاراني ياد كرد كه «شفاهي بگير» شدهاند و بيتوجه به استانداردهاي كار حرفهيي روزنامهنگاري، هر چيزي را تحت هر شرايطي به نام يادداشت به مخاطبانشان عرضه ميكنند. اينان براي حضور چهرهها در صفحههاي تحت مسووليتشان، به هر قيمتي هم كه شده، هر روز تلاش ميكنند تا يك يا چند چهره را در صفحاتشان «بچپانند» و نقل قولهاي شفاهي آنها را هم به نام يادداشت به مخاطبانشان عرضه كنند. ممكن است بخشي از انتقاد به سردبيران و مديراني باشد كه آنها هم براي حضور چهرهها در روزنامهشان، چشم را بر اين خطاي فاحش حرفهيي ميبندند و يادداشتهايي سطحي را به نام يادداشت روز، يادداشت و حتي سرمقاله همه روزه به چاپ ميرسانند اما انتقاد اصلي در اينجا به بدنه جامعه روزنامهنگاري برميگردد كه چرا حاضرند به هر قيمت، زيربار حرف غيرحرفهيي و غيراصولي چهرهها بروند و مهمتر از آن اينكه چرا خودشان به آنها اصرار ميكنند كه از آنها يادداشت شفاهي گرفته و آن را تحت نام يادداشت به مخاطبانشان عرضه كنند؟ يك زماني است كه بحث نظرخواهي از اصحاب فرهنگ و هنر و انديشه است كه در آن به هيچ روي ارتباط تلفني و نظرخواهي تلفني نه تنها اشكالي ندارد كه ضرورت كار هم هست ولي يك زماني است كه ستونهاي مهم روزنامه را به نام يادداشت در اختيار گزينگويههاي چهرهها ميگذاريم و به نام تحليل، توصيف را به خورد مخاطب ميدهيم. نتيجه كار هم ميشود يادداشتي خشك و بيروح كه نه سر دارد و نه ته و غايت كار هم ميشود رويگرداني مخاطب از روزنامه يا صفحهيي كه اصول كار خود را بر پايه «شفاهي كاري» قرار داده است. فارغ از اينكه كدام طرف اين ماجرا، نقش بيشتري را در رواج يادداشت شفاهي دارند و كدام دسته به تداوم آن دامن ميزنند، آنچه مهم و قابل تامل به نظر ميرسد، كمرنگ شدن و حذف شدن يادداشتهاي تحليلي و خواندني در مطبوعات است؛ يادداشتهايي كه هم روان هستند و هم دربرگيرنده تمام اصول يك يادداشت خوب. يادداشتهايي كه مقدمهيي دارند، طرح موضوعي و موخره و نتيجهگيرياي. يادداشتهايي كه مخاطب پس از خواندن آن لذت يك يادداشت خوب را درك ميكند و سر ذوق ميآيد. گاهي دلمان تنگ ميشود براي يادداشتهاي خوب مطبوعاتي. چارهيي بايد... منبع: روزنامه اعتماد |
واقعیتافزوده و آینده روزنامهنگاری Posted: 23 Jun 2014 06:29 AM PDT فناوریهای دیجیتال، اینترنت و موبایل تغییرات زیادی در دنیای روزنامهنگاری و رسانهها رقم زدهاند. البته فناوری تنها عامل تغییر در دورنمای رسانهها نبوده است و بحران اقتصادی، گذارهای سیاسی، و تغییرات فرهنگی در ابعاد ملی و بینالمللی هم از جمله عوامل مؤثر هستند. در میان نیروهای پیشران فناورانه که به تغییر در عرصه رسانه منجر شدهاند، فناوری واقعیت افزوده[1] دورنمای خوبی از پیوند میان ابزارهای جدید فناورانه و روزنامهنگاری سنتی را پیشروی حرفهایهای این حوزه قرارداده است. در یک نگاه کلان، نیروهای پیشران در حوزه فناوری دستکم از چهار راه اساسی بر روزنامهنگاری و رسانهها اثر میگذارند. آنها نخست، چگونه کار کردن روزنامهنگاران و سایر حرفهایهای رسانه را دگرگون میکنند، این دگرگونی شامل چگونگی گردآوری، تولید و ویرایش اخبار است و این قابلیت را دارد که میزان تولید، بازدهی و دسترسی به اطلاعات را بهبود دهد. دوم، تغییرات فناورانه، تجربه و مدل کسب و کار و سازمانهای رسانهای را دگرگون میکند. فناوری دیجیتال میتواند شیوه ارسال خبرها را بازسازی کند و هزینه آن را به شدت کاهش دهد و به این ترتیب مدل کسب و کار خبرها را دگرگون سازد. سوم، ارتباط میان رسانهها و عموم بازتعریف میشود، زیرا مخاطبان از دریافتکنندگان منفعل به تولیدکنندگان فعال اخبار و رسانههای اجتماعی تبدیل میشوند. این دگرگونی با افزایش تعامل میان شهروندان، جریان اخبار و روزنامهنگاران به صورت بالقوه رابطه میان روزنامهنگاران، سازمانهای خبری و عموم را ارتقاء میدهد. به دلایل زیادی، این تغییرات منجر به کاهش نقش و نفوذ رسانههای خبری سنتی، مخصوصا روزنامهها، در جامعه شده است و [جایگاه آنها] با رسانههای اجتماعی و دیگر ابزارهای ارتباطی دیجیتال، مانند موبایل عوض شده است. به نظر میرسد که نقش ویژهای که روزنامهها به صورت سنتی در جامعه ایفا میکردند، به طرز قابل توجهی در حال محوشدن است. حوزه چهارمی که نیروهای پیشران، روزنامهنگاری و رسانه را تحت تاثیر قرارداده، تحول در شیوه روایت ماجرا[2] توسط رسانههاست. استفاده از فناوریهای جدید، و به طور خاص فناوری واقعیت افزوده، مسیر حرکتی دوگانه را رقم زدهاست هم مخاطبان روزنامهها از صورتهای سنتی اخبار جدا میشوند و برای یادگیری درباره دنیای اطراف، به سوی رسانههای اجتماعی و ارتباطات موبایلی حرکت میکنند و هم کاربران فناوریهای جدید باردیگر به صورتهای سنتی رسانهها و اخبار نزدیک میشوند. واقعیت افزوده (AR) در روزنامهنگاریای محوریت مییابد که خبر در آن اساس کار باشد. AR تجربه ذهنی کاربران را به دنیای واقعی و محیط طبیعی پیوند میدهد. چنین مفهومی از جهات بسیاری تداوم کارهای نظری هارولد اینیس[3] و مارشال مکلوهان[4] است، که معتقد بودند رسانههای ارتباطی به عنوان امتداد حواس انسانی کار میکنند. AR به مدت دو دهه در حال توسعه بوده است. در ابتدا به عنوان یک پلتفورم موبایلی طراحی نشده بود و کاربردهای متفاوتی از آنچه امروز درباره آن میدانیم، داشت. پریستون توماس کودِل[5] در دهه 1990 زمانی که برای بویینگ کار میکرد، این ایده را توسعه داد و واژه واقعیت افزوده را استفاده کرد. آن زمان کارگران کارخانه از AR برای منظم کردن قطعات هواپیما استفاده میکردند. به همین دلیل بسیاری از پیشرفتهای اولیه در این زمینه، در صنایع نظامی و هوانوردی بود. ال.بی روزنبرگ[6] یکی از نخستین نظامهای کاری AR را در آزمایشگاه تحقیقاتی نیروی هوایی آمریکا ساخت که نام آن Virtual fixture بود و نشان از این داشت که AR ظرفیت خوبی در ارتقای کارآیی انسانی حداقل در زمینه هوانوردی دارد. امروزه میتوان گفت که واقعیت افزوده وارد سومین دوره توسعه خود شده است؛ در این مرحله کاربردهای روبه رشدی در حوزه رسانه و روزنامهنگاری داشته است. سه مرحلهای که AR پشت سر گذاشته است در شکل زیر نشان داده شده است.
مرحله دوم در توسعه واقعیت افزوده سیر تکاملی آن در این مسیر بود که بتوان از آن برای سایر حوزههای فعالیت انسانی استفاده کرد. AR برای حوزه وسیعی از فعالیتهای انسانی مانند پزشکی، رسانه و هنر به کار گرفته شد. مثلا در سال 1994 جولی مارتین، که خود را هنرمند AR مینامید، پروژه «تولید تئاتری واقعیت افزوده[7]» را با نام «رقص در فضای سایبر» اجرا کرد. این دوره در مجموع نزدیک به هشت سال طول کشید. در این دوره AR بیشتر یک فناوری پژوهشی بود و عمدتا در اختیار آزمایشگاهها باقی ماند و هنوز استفاده از آن با سیستمهایی که صدها و هزاران دلار هزینه دربرداشتند، گران به حساب میآمد. اگرچه نخستین سیستم واقعیت افزوده مبتنی بر موبایل[8] در این دوره توسعه داده شد، اما اغلب سیستمهای آن سنگین و غیرعملی بودند و بالغ بر 25 کیلوگرم وزن داشتند. در همین مرحله نخستین نمونه اپلیکیشن کاربردی برای روزنامهنگاری و رسانه توسط پاولیک و همکارانش آزمایش شد. مرحله سوم توسعه واقعیت افزوده با ظهور اپلیکشینهای روزنامهنگاری و رسانه همراه بود. به طور خاص در حوزه موبایل و با ویژگی های خاص دارای ابعاد فضایی. مرحله سوم با ویژگیهای مهم و خاصی طبقهبندی میشود. در این دوره شاهد مینیاتوریشدن فناوری AR، تجاری شدن آن و امکان ارائه روی ابزارهای همراه، متداول شدن زیرساخت اینترنت پرسرعت و بیسیم، ظهور اپلیکیشنهای موبایلی (رایگان و با شیوه استفاده آسان) و ظهور سیستمهای مبتنی بر اطلاعات جغرافیایی (GIS) هستیم. در نتیجه میبینیم که ناگهان بسیاری از سازمانهای رسانهای به دنبال این میروند که فناوریهای واقعیت افزوده را برای روزنامهنگاری و اهداف راهبردی ارتباطی به کار گیرند. میتوان پیشبینی کرد که مرحله چهارم توسعه فناوری AR درپیش است. اما پیشبینی زمان آغاز آن دشوار است. به دلایل متعدد در این مرحله تجهیز موثر واقعیت افزوده در روزنامهها و سازمانهای رسانهای بسیار حیاتی است. نخست به این دلیل که سازمانهای رسانهای و روزنامهنگاری AR را کاملا به عنوان یک ابزار روایت ماجرا به کار میگیرند و در نتیجه بیش از پیش در ماجراهای دارای اهمیت اجتماعی، مانند گزارشهای تحقیقی، مناسبات عمومی و فسادهای سیاسی به کار گرفته میشود. دوم به این دلیل که در این مرحله واقعیت افزوده به طور گسترده به عنوان یک ابزار عادی در سازمانهای خبری شناخته خواهد شد، ابزاری که به اندازه تصویر و اینفوگرافیک متداول و حائز اهمیت است. The Emergence of Augmented Reality (AR) as a Storytelling Medium in Journalism
[2] Storytelling [3] Harold Innis [4] Marshall McLuhan [5] Preston Thomas Coudell [6] L B Rosenberg [7] Augmented Reality Theater production [8] Mobile Augmented Reality System (MARS) نوشته جان وی. پاولیک - فرانک بریجز، ترجمه و تلخیص پدرام الوندی برگرفته از: مدرسه همشهری |
You are subscribed to email updates from MediaNews.ir To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر