۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه
Re: {تفريح و سرگرمي}, [25900] مخاطب خاص
با سلام
از اینکه نمی توانم برای الطاف اعضای محترم گروه پاسخی داشته باشم،
شرمنده ام. در گروه هستم و مطالب خوب شما را می خوانم. شرط من در ابتدای
گروه این بود که اگر کسی برای گروه مطلبی نفرستد. من مطلب بفرستم ، ولی
وقتی بزرگواران هستند و مطاالب خوبی می فرستند. بهتر است خواننده خوبی
باشم. .
On 4/29/15, Mansour Rezaei <manrezaei655@gmail.com> wrote:
> زیبا خانم سلام
> قدم رنجه فرمودید که یادی از دوستان قدیمی کردید . امیدوارم بیشتر شما را در
> گروه ببینیم . شاد باشید و موفق و سالم .
> ---------- Forwarded message ----------
> From: Ziba Arian <za5301418@gmail.com>
> Date: 2015-04-28 20:16 GMT+04:30
> Subject: {تفريح و سرگرمي}, [25861] مخاطب خاص
> To: taf_sar@googlegroups.com
>
>
>>
>>
>>
>>
>> مخاطب خاص اگه خاص
> باشه
>>
>> لازم نیست تو دور و برشو از این و اون خلوت کنی!
>>
>> خودش واسه بودن با تو همه رو کنارمیزنه!!
>>
>> لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه...
>>
>> خودش قدر یه شاخه گل را میدونه!!
>>
>> لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی و سرش رقابت کنی که عشق منه...
>
>> خودش تو را به همه ی دنیااااااااا نشون میده!!
>
>> لازم نیست نگرانش باشی که اگه بره...
>
>> خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!!...
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و
> سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
> جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
> برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح
> و سرگرمي" مشترک شدهاید.
> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>
--
*Ziba Arian*
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
از اینکه نمی توانم برای الطاف اعضای محترم گروه پاسخی داشته باشم،
شرمنده ام. در گروه هستم و مطالب خوب شما را می خوانم. شرط من در ابتدای
گروه این بود که اگر کسی برای گروه مطلبی نفرستد. من مطلب بفرستم ، ولی
وقتی بزرگواران هستند و مطاالب خوبی می فرستند. بهتر است خواننده خوبی
باشم. .
On 4/29/15, Mansour Rezaei <manrezaei655@gmail.com> wrote:
> زیبا خانم سلام
> قدم رنجه فرمودید که یادی از دوستان قدیمی کردید . امیدوارم بیشتر شما را در
> گروه ببینیم . شاد باشید و موفق و سالم .
> ---------- Forwarded message ----------
> From: Ziba Arian <za5301418@gmail.com>
> Date: 2015-04-28 20:16 GMT+04:30
> Subject: {تفريح و سرگرمي}, [25861] مخاطب خاص
> To: taf_sar@googlegroups.com
>
>
>>
>>
>>
>>
>> مخاطب خاص اگه خاص
> باشه
>>
>> لازم نیست تو دور و برشو از این و اون خلوت کنی!
>>
>> خودش واسه بودن با تو همه رو کنارمیزنه!!
>>
>> لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه...
>>
>> خودش قدر یه شاخه گل را میدونه!!
>>
>> لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی و سرش رقابت کنی که عشق منه...
>
>> خودش تو را به همه ی دنیااااااااا نشون میده!!
>
>> لازم نیست نگرانش باشی که اگه بره...
>
>> خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!!...
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و
> سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
> جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
> برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح
> و سرگرمي" مشترک شدهاید.
> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>
--
*Ziba Arian*
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۹, چهارشنبه
Fwd: {تفريح و سرگرمي}, [25874] مخاطب خاص
زیبا خانم سلام
قدم رنجه فرمودید که یادی از دوستان قدیمی کردید . امیدوارم بیشتر شما را در گروه ببینیم . شاد باشید و موفق و سالم .
---------- Forwarded message ----------
From: Ziba Arian <za5301418@gmail.com>
Date: 2015-04-28 20:16 GMT+04:30
Subject: {تفريح و سرگرمي}, [25861] مخاطب خاص
To: taf_sar@googlegroups.com
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
From: Ziba Arian <za5301418@gmail.com>
Date: 2015-04-28 20:16 GMT+04:30
Subject: {تفريح و سرگرمي}, [25861] مخاطب خاص
To: taf_sar@googlegroups.com
>
>
>
>
> مخاطب خاص اگه خاص
باشه
>
> لازم نیست تو دور و برشو از این و اون خلوت کنی!
>
> خودش واسه بودن با تو همه رو کنارمیزنه!!
>
> لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه...
>
> خودش قدر یه شاخه گل را میدونه!!
>
> لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی و سرش رقابت کنی که عشق منه...
> خودش تو را به همه ی دنیااااااااا نشون میده!!
> لازم نیست نگرانش باشی که اگه بره...
> خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!!...
--به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
{تفريح و سرگرمي}, [25868] Fwd: : زندگی آرام این زوج بر روی جزیره ای که خودشان ساختند
---------- Forwarded message ----------
From: nima sadeghian <sadegian@gmail.com>
Date: 2015-04-29 12:45 GMT+04:30
Subject: Fwd: : زندگی آرام این زوج بر روی جزیره ای که خودشان ساختند
To: Taybeh Tooci <tandtooca@gmail.com>
From: nima sadeghian <sadegian@gmail.com>
Date: 2015-04-29 12:45 GMT+04:30
Subject: Fwd: : زندگی آرام این زوج بر روی جزیره ای که خودشان ساختند
To: Taybeh Tooci <tandtooca@gmail.com>
سلام به اعضاي محترم گروه بخصوص خانم طوسي
ممنونم از حسن نظرتون...
من وقتی ایمیل خوبی برم میاد همیشه یادتون میوفتم بعضی وقتها هم میفرستم... شماجای من اگه زحمت نیست در گروه بفرستین من کمتراجتماعی هستم. این ایمیل هم نظرم رو ازیه نظردیگه جلب کرده: اینکه واقعا جفت و جور شدن و کردن همچین شرایط زندگی چقدر برای ماها قابل تصوره... خیلی قشنگه...
زندگی آرام این زوج بر روی جزیره ای که خودشان ساختند
وین آدامز، ۶۶، و کاترین کینگ، ۵۹ ساله زوج کانادایی زندگی روتین شهری خود را رها کردهاند و شبه شهری زیبا در در ساحل توفینو جزیره ونکوور بریتیش کلمبیا به دور از شلوغیهای زندگی متمدن برای خود ساختهاند. این خانه ی جزیره ای رویایی روی آب شناور است.و از ۱۲ سکو تشکیل شده است که با یک مسیر چوبی به هم وصل شدهاند.
این خانه همچنین دارای یک فانوس دریایی و تعداد زیادی گلدانهای پر از گل می باشد.زوج موفق ما در خانهشان از مرغ و خروس هم نگهداری میکنند و برای در امان ماندنشان از حیوانات وحشی، آغلی برای آنها ساختهاند.
این زوج عاشق در طول زمستان از آب باران و در تابستان از آب آبشاری که در نزدیکی آنهاست برای تامین آّب خود استفاده میکنند. این مجموعه زیبای شناور پر از خانههای سبزی است که در طول سال در آنها میوه و سبزیجات پرورش میدهند و برق آن هم از طریق صفحههای خورشیدی (البته اخیرا بخاطر طوفان خراب شده است)تامین میشود.
این خانه همچنین دارای یک فانوس دریایی و تعداد زیادی گلدانهای پر از گل می باشد.زوج موفق ما در خانهشان از مرغ و خروس هم نگهداری میکنند و برای در امان ماندنشان از حیوانات وحشی، آغلی برای آنها ساختهاند.
وین آدامز(Wayne Adams) و کاترین کینگ ( Catherine King) در سال ۱۹۹۲ شروع به ساخت جزیره زیبای شناور خود کردند.
صفحه اصلی این خانه شناور شامل یک گالری هنری، یک استودیو، یک اتاق رقص، و ۵ گلخانه می باشد
آنها غذا را از نیم هکتار فضای باغبانی خود تامین می کنند
آنها از پانل های خورشیدی برای تولید برق استفاده می کردند، اما این پانل ها به تازگی خراب شده است
تمام اینها از یک طوفان زمستانی که باعث افتادن برخی از درختان شد، آغاز گردید
کینگ و آدامز از چوب برای ساخت قسمت اول خانه شناور خود استفاده نمودند
مجموعه آنها در حال حاضر از ۱۲ بستر شناور تشکیل شده است
وین آدامز یک کنده کار و مجسمه ساز است که با فروش مجسمه های حک شده از چوب، عاج فیل و ماموت گذران زندگی می کند.بسیاری از کارهای هنری آنها مثل کندهکاریها و شمعها در توفینو به فروش میرسد.
این زن و شوهر میزبانان خوبی هم هستند و بسیار مهمان نوازند. آنها عاشق توریستها می باشند و امکان بازدید از خانه را برایشان فراهم می کنند؛ بهخصوص زوجهای جوانی که دوست دارند خودکفایی را از آنها بیاموزند.
Taybeh Toosi
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سهشنبه
[Anobanini:511] تخت سلیمان تا کرفتو - 24 تا 26 اردیبهشت ماه 1394 (3 روزه)
تخت سلیمان تا کرفتو
24 تا 26 اردیبهشت ماه 1394
( 3 روزه)
جاذبه های این سفر:
بازدید از تخت سلیمان
بازدید از زندان سلیمان
بازدید از غار کرفتو
بازدید از چمن متحرک تکاب
بازدید از گنبد سلطانیه
و...
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
{تفريح و سرگرمي}, [25855] Amazing Book-Art Pieces / هنر طراحی با کتاب
|
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۷, دوشنبه
[Anobanini:510] دریاچه نئور - ییلاق سوباتان - جنگل لیسار - 23 تا 26 اردیبهشت ماه 1394 (3 روزه)
دریاچه نئور - ییلاق سوباتان - جنگل لیسار
23 تا 26 اردیبهشت ماه 1394
( 3 روزه)
( 3 روزه)
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
{تفريح و سرگرمي}, [25840] ده پل زیبای جهان
10 Most beautiful bridges around the world with the Khaju Bridge from Iran
1-Brooklyn Bridge. In 1855, engineer John Roebling started to design a bridge that at the time would be the longest suspension bridge in the world, with towers being the tallest structures in the Western Hemisphere: the Brooklyn Bridge in New York.
Today, the Brooklyn Bridge is one of the main crossings of the East River and one of the most heavily trafficked bridges in the world. But in the late 19th century, it took Roebling more than 14 years to convince the city to build the bridge.
After he got approval, Roebling was surveying a site when his foot was crushed by a ferry. Three weeks before the scheduled groundbreaking, he died of tetanus. His son, an engineer named Washington Roebling took over the project.
Today, the Brooklyn Bridge is one of the main crossings of the East River and one of the most heavily trafficked bridges in the world. But in the late 19th century, it took Roebling more than 14 years to convince the city to build the bridge.
After he got approval, Roebling was surveying a site when his foot was crushed by a ferry. Three weeks before the scheduled groundbreaking, he died of tetanus. His son, an engineer named Washington Roebling took over the project.
2-The Nanpu bridge in Shanghai saves space by spiraling around itself. Buckland and Taylor, a Canadian engineering consulting firm, helped design the bridge along with municipal engineers and architects in Shanghai in 1991. If you ever wondered what the Asian Development Bank is doing all day, here's an example.
3-Designed by engineer David B. Steinman, the Mackinac Island Bridge joins Michigan with, well, Michigan, specifically the state's Upper and Lower Peninsulas.
4-Commissioned by Shah Abbas II in the 17th century, the Khaju Bridge across the Zayandeh River in Isfahan, Iran connects the Zoroastrian Quarter with the rest of the city. And it also functions as a dam! Recent renovations to the structure have created drama among Iranian architects.
5-Here it is, the tallest bridge in the world, standing 1,125 feet tall and crossing a valley in southern France. French engineer Michel Virlogeux and British architect Norman Foster designed this soaring example of Franco-Anglo cooperation, dedicating the structure in 2004.
6-Designed by New York architect Vito Acconci, the Aiola Island Bridge in Graz, Austria bridges the banks of the Mur River. The glassy structure, which opened in 2003, also houses a bar, a sunbathing area and a coffee house.
7-Puente del Alamillio, Spain.This striking bridge was built in 1992 to span the Canal de Alfonso XIII and La Cartuja, an island on the other side of the canal. Its structure of the single cantilevered pylon counterbalances the rest of the span. It was designed to show the soaring hopes of Seville for Expo 1992. The simple, elegant design results in one of the most beautiful bridges in the world.
8-Chengyang Bridge, China.Verrazano Narrows Bridge, New York
9- -Pont du Gard.Pont du Gard, an aqueduct spanning the Gard River in southern France, is a masterpiece of Roman engineering. It wasn't built to transport people (though there is a pedestrian footbridge on it) - instead, it was part of a complex aqueduct system that carried water over 30 miles (about 50 km) to the ancient Roman city of Nemausus (now Nîmes).
10-The wedge-shaped stones, known as voussoirs, were arranged in three levels, the top-most being the water conduit. So precise was the engineering that the entire system descends only 56 ft. (17 m) vertically - over 30 miles! - to deliver 5 million gallons (20,00 m3) of water to the city.
3-Designed by engineer David B. Steinman, the Mackinac Island Bridge joins Michigan with, well, Michigan, specifically the state's Upper and Lower Peninsulas.
4-Commissioned by Shah Abbas II in the 17th century, the Khaju Bridge across the Zayandeh River in Isfahan, Iran connects the Zoroastrian Quarter with the rest of the city. And it also functions as a dam! Recent renovations to the structure have created drama among Iranian architects.
5-Here it is, the tallest bridge in the world, standing 1,125 feet tall and crossing a valley in southern France. French engineer Michel Virlogeux and British architect Norman Foster designed this soaring example of Franco-Anglo cooperation, dedicating the structure in 2004.
6-Designed by New York architect Vito Acconci, the Aiola Island Bridge in Graz, Austria bridges the banks of the Mur River. The glassy structure, which opened in 2003, also houses a bar, a sunbathing area and a coffee house.
7-Puente del Alamillio, Spain.This striking bridge was built in 1992 to span the Canal de Alfonso XIII and La Cartuja, an island on the other side of the canal. Its structure of the single cantilevered pylon counterbalances the rest of the span. It was designed to show the soaring hopes of Seville for Expo 1992. The simple, elegant design results in one of the most beautiful bridges in the world.
8-Chengyang Bridge, China.Verrazano Narrows Bridge, New York
9- -Pont du Gard.Pont du Gard, an aqueduct spanning the Gard River in southern France, is a masterpiece of Roman engineering. It wasn't built to transport people (though there is a pedestrian footbridge on it) - instead, it was part of a complex aqueduct system that carried water over 30 miles (about 50 km) to the ancient Roman city of Nemausus (now Nîmes).
10-The wedge-shaped stones, known as voussoirs, were arranged in three levels, the top-most being the water conduit. So precise was the engineering that the entire system descends only 56 ft. (17 m) vertically - over 30 miles! - to deliver 5 million gallons (20,00 m3) of water to the city.
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه
[Anobanini:509] کمپینگ ییلاق های سرکوه - 24 تا 26 اردیبهشت ماه 1394 (3 روزه)
کمپینگ ییلاق های سرکوه
24 تا 26 اردیبهشت ماه 1394
(3 روزه)
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
Re: {تفريح و سرگرمي}, [25835]
آقاي افشاري و خانم ابراهيمي پيام فرستادند كه اين پيام را براي گروه مي فرستم.
2015-04-26 16:38 GMT+04:30 mehrdad Afshari <mehrdadafshari61@gmail.com>:
سلاااااااااااااااااممن خوبمبقیه خوبن؟
اون عقب صدا میااااااااااااااااااااااد؟؟؟
مهرداد افشاريFrom: Bita Ebrahimi <bita62@gmail.com>---------- Forwarded message ----------
Date: 2015-04-27 0:50 GMT+04:30
Subject: Re: {تفريح و سرگرمي}, [25816]
To: طیبه طوسی <tandtooca@gmail.com>عرض سلام دارم خدمت دوستان قدیمی و همیشه در صحنه :)بیتا هستم و شرمسار از عدم فعالیتامیدم شادیه شماستمن خوبم شما هم خوب باشید لطفاباز هم شرمنده که دیگه فرصتی نمی مونه برای ارسال مطلبخوش باشید و سلامت بيتا ابراهيمي
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
Fwd: {تفريح و سرگرمي}, [25832]
خيلي ممنون از لطفتون كه يادي از ما كرديد.
هستم در گروه و مطالب خوبتون رو مي خونم
---------- Forwarded message ----------
From: Hossin Movahedzadeh <h.movahedzadeh@gmail.com>
Date: 2015-04-26 12:09 GMT+04:30
Subject: Re: {تفريح و سرگرمي}, [25827]
To: taf_sar@googlegroups.com
سلام.
آفرین کار خوبی کردید که از این دوستان یادی نمودید.
امید که اگه در گروه هستند با پیامی هم گروهی های خودشون را شاد کنند.
ای صبا اگر به گلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما.
گو نام ما ز یاد بعمدا چه میبری خود آید آن زمان که یاد نیاری ز نام ما.
On 4/26/15, طیبه طوسی <tandtooca@gmail.com> wrote:
> با سلام
> حالا يادي از گذشتگان كه ايميل نمي فرستند نيز لازم است
> وقتي گروه تشكيل شد ، سه نفر از خانم ها به نام هاي زيبا آرين، خاطره و بيتا
> ابراهيمي هم بودند كه چند وقتي است ايميل نمي فرستند اگر هنوز عضو هستند
> حداقل از سلامتي خودشان ما را مطلع كنند.
> چند نفر از آقايان هم به نام هاي نيما صادقيان، محسن ترامشلو، فؤاد و افشاري
> هم ايميل مي فرستادند كه در حال حاضر خبري از آنها نيست ، خواهش مي كنم اگر
> فرصت نمي كنند مطلبي بفرستند حداقل سلامتي خودشان را اعلام كنند.
> اخيرا هم يكي از خانم ها به نام پريسا هم مطلب مي فرستاد كه جديدا مطلب نمي
> فرستد.
>
> 2015-04-25 19:09 GMT+04:30 سلام زندگی <peridaise@gmail.com>:
>
>> سلام.ممنون استاد.
>> در تاریخ 25 آوریل 2015 14:53، "طیبه طوسی" <tandtooca@gmail.com> نوشت:
>>
>>> با سلام
>>> براي شما و همه اعضاي گروه آرزوي سلامتي مي كنم
>>> البته دوست دارم يك جورهايي از احوال ديگران اطلاع داشته باشيم. ولي به هر
>>> حال تنها وسيله ارتباطي ما هم همين ايميل است. وقتي ايميلي فرستاده نمي
>>> شود.
>>> ما هم چيزي نمي دانيم.
>>> شاد و پيروز باشيد.
>>>
>>> 2015-04-24 10:58 GMT+04:30 Hossin Movahedzadeh
>>> <h.movahedzadeh@gmail.com>
>>> :
>>>
>>>> خیلی خوشحالم که الآن صحیح و سالم و پر انرژی هستید. برایتان آرزوی
>>>> سلامتی و بهروزی پایدار و ابدی دارم.
>>>> ولی از این ناراحتم که چرا ما دیر از وضعیت هم گروهیهای خوبمون با خبر
>>>> میشیم. ما همه یک گروه و اعضای یک خانواده ایم و فرزندان آقا منصور و
>>>> استاد طوسی هستیم خخخخخ پس باید بیشتر در جریان اوضاع و احوال یکدیگر
>>>> باشیم و بیشتر در غم و شادی هم شریک.
>>>> از این نظر اسامی آقا منصور و استاد طوسی را گفتم که مدیران گروه هستند.
>>>>
>>>> On 4/24/15, سلام زندگی <peridaise@gmail.com> wrote:
>>>> > چشمتان روز بد نبیند.بنده عمل جراحی داشتم.در مسابقه دچار اسیب شدم.ولی
>>>> > خداروشکر خطر رفع شد.فعلا هم سلامت و پرانرژی در کنار دوستان هستیم.
>>>> > در تاریخ 24 آوریل 2015 10:45، "Hossin Movahedzadeh" <
>>>> > h.movahedzadeh@gmail.com> نوشت:
>>>> >
>>>> >> ما هم سلام داریم خدمت شما و خوشحالیم که باز گشتید.
>>>> >> امیدوارم که در آنتالیا به شما خوش گذشته باشد. خخخخ
>>>> >>
>>>> >> On 4/24/15, سلام زندگی <peridaise@gmail.com> wrote:
>>>> >> > سلام دوستان عزیز گروه.مدتی نبودم دلم برای همه شما تنگ شده بود و از
>>>> >> > مطالب
>>>> >> > مفیدتون استفاده نکرده بودم.خوشحالم که مجددا مطالبتونو میخونم.
>>>> >> >
>>>> >> > --
>>>> >> > به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> >> > http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> >> > ---
>>>> >> > شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google
>>>> Groups
>>>> >> "تفريح
>>>> >> > و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> >> > برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> >> > taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> >> > از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> >> > برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن
>>>> کنید.
>>>> >> >
>>>> >>
>>>> >> --
>>>> >> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> >> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> >> ---
>>>> >> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google
>>>> >> Groups
>>>> >> "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> >> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> >> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> >> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> >> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن
>>>> کنید.
>>>> >>
>>>> >
>>>> > --
>>>> > به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> > http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> > ---
>>>> > شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
>>>> "تفريح
>>>> > و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> > برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> > taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> > از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> > برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن
>>>> > کنید.
>>>> >
>>>>
>>>> --
>>>> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> ---
>>>> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
>>>> "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>>>>
>>>
>>>
>>>
>>> --
>>> Taybeh Toosi
>>>
>>> --
>>> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>> ---
>>> این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و
>>> سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
>>> جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به
>>> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
>>> برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
>>>
>> --
>> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>> ---
>> این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و
>> سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
>> جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به
>> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
>> برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
>>
>
>
>
> --
> Taybeh Toosi
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
"تفريح
> و سرگرمي" مشترک شدهاید.
> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
"تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
--
Taybeh Toosi
--
*Ziba Arian*
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
هستم در گروه و مطالب خوبتون رو مي خونم
---------- Forwarded message ----------
From: Hossin Movahedzadeh <h.movahedzadeh@gmail.com>
Date: 2015-04-26 12:09 GMT+04:30
Subject: Re: {تفريح و سرگرمي}, [25827]
To: taf_sar@googlegroups.com
سلام.
آفرین کار خوبی کردید که از این دوستان یادی نمودید.
امید که اگه در گروه هستند با پیامی هم گروهی های خودشون را شاد کنند.
ای صبا اگر به گلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما.
گو نام ما ز یاد بعمدا چه میبری خود آید آن زمان که یاد نیاری ز نام ما.
On 4/26/15, طیبه طوسی <tandtooca@gmail.com> wrote:
> با سلام
> حالا يادي از گذشتگان كه ايميل نمي فرستند نيز لازم است
> وقتي گروه تشكيل شد ، سه نفر از خانم ها به نام هاي زيبا آرين، خاطره و بيتا
> ابراهيمي هم بودند كه چند وقتي است ايميل نمي فرستند اگر هنوز عضو هستند
> حداقل از سلامتي خودشان ما را مطلع كنند.
> چند نفر از آقايان هم به نام هاي نيما صادقيان، محسن ترامشلو، فؤاد و افشاري
> هم ايميل مي فرستادند كه در حال حاضر خبري از آنها نيست ، خواهش مي كنم اگر
> فرصت نمي كنند مطلبي بفرستند حداقل سلامتي خودشان را اعلام كنند.
> اخيرا هم يكي از خانم ها به نام پريسا هم مطلب مي فرستاد كه جديدا مطلب نمي
> فرستد.
>
> 2015-04-25 19:09 GMT+04:30 سلام زندگی <peridaise@gmail.com>:
>
>> سلام.ممنون استاد.
>> در تاریخ 25 آوریل 2015 14:53، "طیبه طوسی" <tandtooca@gmail.com> نوشت:
>>
>>> با سلام
>>> براي شما و همه اعضاي گروه آرزوي سلامتي مي كنم
>>> البته دوست دارم يك جورهايي از احوال ديگران اطلاع داشته باشيم. ولي به هر
>>> حال تنها وسيله ارتباطي ما هم همين ايميل است. وقتي ايميلي فرستاده نمي
>>> شود.
>>> ما هم چيزي نمي دانيم.
>>> شاد و پيروز باشيد.
>>>
>>> 2015-04-24 10:58 GMT+04:30 Hossin Movahedzadeh
>>> <h.movahedzadeh@gmail.com>
>>> :
>>>
>>>> خیلی خوشحالم که الآن صحیح و سالم و پر انرژی هستید. برایتان آرزوی
>>>> سلامتی و بهروزی پایدار و ابدی دارم.
>>>> ولی از این ناراحتم که چرا ما دیر از وضعیت هم گروهیهای خوبمون با خبر
>>>> میشیم. ما همه یک گروه و اعضای یک خانواده ایم و فرزندان آقا منصور و
>>>> استاد طوسی هستیم خخخخخ پس باید بیشتر در جریان اوضاع و احوال یکدیگر
>>>> باشیم و بیشتر در غم و شادی هم شریک.
>>>> از این نظر اسامی آقا منصور و استاد طوسی را گفتم که مدیران گروه هستند.
>>>>
>>>> On 4/24/15, سلام زندگی <peridaise@gmail.com> wrote:
>>>> > چشمتان روز بد نبیند.بنده عمل جراحی داشتم.در مسابقه دچار اسیب شدم.ولی
>>>> > خداروشکر خطر رفع شد.فعلا هم سلامت و پرانرژی در کنار دوستان هستیم.
>>>> > در تاریخ 24 آوریل 2015 10:45، "Hossin Movahedzadeh" <
>>>> > h.movahedzadeh@gmail.com> نوشت:
>>>> >
>>>> >> ما هم سلام داریم خدمت شما و خوشحالیم که باز گشتید.
>>>> >> امیدوارم که در آنتالیا به شما خوش گذشته باشد. خخخخ
>>>> >>
>>>> >> On 4/24/15, سلام زندگی <peridaise@gmail.com> wrote:
>>>> >> > سلام دوستان عزیز گروه.مدتی نبودم دلم برای همه شما تنگ شده بود و از
>>>> >> > مطالب
>>>> >> > مفیدتون استفاده نکرده بودم.خوشحالم که مجددا مطالبتونو میخونم.
>>>> >> >
>>>> >> > --
>>>> >> > به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> >> > http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> >> > ---
>>>> >> > شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google
>>>> Groups
>>>> >> "تفريح
>>>> >> > و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> >> > برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> >> > taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> >> > از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> >> > برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن
>>>> کنید.
>>>> >> >
>>>> >>
>>>> >> --
>>>> >> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> >> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> >> ---
>>>> >> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google
>>>> >> Groups
>>>> >> "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> >> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> >> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> >> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> >> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن
>>>> کنید.
>>>> >>
>>>> >
>>>> > --
>>>> > به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> > http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> > ---
>>>> > شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
>>>> "تفريح
>>>> > و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> > برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> > taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> > از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> > برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن
>>>> > کنید.
>>>> >
>>>>
>>>> --
>>>> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>>> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>>> ---
>>>> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
>>>> "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
>>>> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
>>>> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>>> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
>>>> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>>>>
>>>
>>>
>>>
>>> --
>>> Taybeh Toosi
>>>
>>> --
>>> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>>> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>>> ---
>>> این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و
>>> سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
>>> جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به
>>> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>>> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
>>> برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
>>>
>> --
>> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
>> http://www.tafrihvsargarmi.ir
>> ---
>> این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و
>> سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
>> جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به
>> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
>> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
>> برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
>>
>
>
>
> --
> Taybeh Toosi
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
"تفريح
> و سرگرمي" مشترک شدهاید.
> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups
"تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
--
Taybeh Toosi
--
*Ziba Arian*
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه
[Anobanini:508] دریاچه گهر - 23 تا 27 اردیبهشت ماه 1394 ( 3 روزه)
--
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
[Anobanini:507] جنگل های سنگچال تا فیلبند - جمعه 18 اردیبهشت ماه 1394 (1 روزه)
--
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه
[Anobanini:506] غار کهک - جمعه 18 اردیبهشت ماه 1394 (1 روزه)
--
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
ایمیل های گروه به دلیل ثبت نام شما توسط خودتان یا یکی از دوستانتان برای شما ارسال می گردد.
در صورت عدم تمایل برای دریافت ایمیل های آتی، لطفا به همین ایمیل پاسخ داده و در آن جمله "لغو عضویت" را بنویسید.
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Anobanini" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to anobanini+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه
Re: ترانه محلی جنوب خراسان
با تشکر از ارسال ترانه بسیار زیبای خراسانی
Sent from my iPhone
--ترانه محلی مسافر تقدیم دوستان عزیزارادتمند کاظمیان
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «دوستان راديو گلها» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به friends-of-radio-golha+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
<مسافر -محلي خراسان.m4a>
<Landscape-nature-wallpaper-hd-2014-32[1].jpg>
۱۳۹۴ اردیبهشت ۲, چهارشنبه
Fwd: {تفريح و سرگرمي}, [25762] شب آرزوها
از همه دوستان عزیز در این شب روحانی التماس دعا دارم ..
---------- Forwarded message ----------
From: سامان هومن <s.homan67@gmail.com>
Date: 2015-04-22 15:35 GMT+04:30
Subject: {تفريح و سرگرمي}, [25756] شب آرزوها
To:
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
From: سامان هومن <s.homan67@gmail.com>
Date: 2015-04-22 15:35 GMT+04:30
Subject: {تفريح و سرگرمي}, [25756] شب آرزوها
To:
.
.
خدایا آنکس که امشب صادقانه یادم میکند
هر لحظه عاشقانه یادش کن . . .
.
.
.
امشب را در کنار ثانیه ها ، آمین گوی آرزوهایت می شوم
آرزویم را دعا کن . . .
.
.
.
ليله الرغائب(شب آرزوها) اولين شب جمعه ماه رجب است كه براي آن اعمال و فضايل بسياري نقل كرده اند كه از آن جمله مي توان به روزه پنجشنبه و استغفار زياد اشاره كرد. شب جمعه اوّل ماه رجب را ليلة الرَّغائب مىگويند و از براى آن عملى از حضرت رسولصلى الله عليه وآله وارد شده با فضيلت بسيار كه سيّد در اقبال و علّامه در اجازه بنى زهره نقل كردهاند از جمله فضيلت او آنكه گناهان بسيار بسبب او آمرزيده شود و آنكه هر كه اين نماز را بگذارد چون شب اوّل قبر او شود حقّ تعالى بفرستد ثواب اين نماز را بسوى او به نيكوتر صورتى با روى گشاده و درخشان و زبان فصيح. پس با وى گويد اى حبيب من بشارت باد تو را كه نجات يافتى از هر شدّت و سختى گويد تو كيستى بخدا سوگند كه من روئى بهتر از روى تو نديدم و كلامى شيرينتر از كلام تو نشنيدهام و بوئى بهتر از بوى تو نبوئيدم گويد من ثواب آن نمازم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردى آمدم امشب بنزد تو تا حقّ تو را ادا كنم و مونس تنهائى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من سايه بر سر تو خواهم افكند. در عرصه قيامت پس خوشحال باش كه خير از تو معدوم نخواهد شد هرگز و كيفيت آن چنان است كه روز پنجشنبه اوّل آن ماه را روزه ميدارى چون شب جمعه داخل شود ما بين نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز مىگذارى هر دو ركعت به يك سلام و در هر ركعت از آن يك مرتبه حمد و سه مرتبه اِنَّا اَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ مىخوانى و چون فارغ شدى از نماز هفتاد مرتبه مىگوئى اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الْأُمِّىِّ وَعَلى آلِهِ پس به سجده مىروى و هفتاد مرتبه مىگوئى سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ پسسر ازسجده برميدارى وهفتاد مرتبه مىگوئى رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَلِىُّ الأَعْظَمُ پس باز به سجده مىروى و هفتاد مرتبه مىگوئى سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ پس حاجت خود را مىطلبى كه انشاءاللَّه برآورده خواهد شد. اعمال لیلهالرغائب شب جمعهی اول ماه رجب که به نام «لیلهالرغائب» (شب آرزوها) معروف است، دارای عمل ویژه و منحصر به فردی است که البته ثواب آن هم فوق العاده و بینظیر است. البته برای انجام آن باید پنجشنبهی اول ماه را روزه داشته و بعد بین نماز مغرب و عشاء 12 رکعت نماز با تفصیل خاصی که شیخ عباس قمی رحمتاللهعلیه در پایان بخش اول اعمال ماه رجب در مفاتیح ذکر فرموده، انجام شود. مطمئنم اگر به مفاتیح مراجعه کنید و ثواب آن را ببینید هیچ وقت آن را ترک نمیکنید. گرچه اهل معرفت عبادت را فقط برای رضایت خدا انجام میدهند؛ به قول حافظ: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بندهپروری داند به هرحال این شب، شب ویژهای برای اهل دل و ارباب معرفت است که جا دارد مراجعهای به کتاب شریف المراقبات (اعمال سال) مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی بفرمایید. برای حسن ختام این قسمت از بحث، بخشی از سفارش پیر اهل سلوک، میرزا جوادآقا را تبرکاً نقل میکنیم: ... یکی از مراقبتهای مهم در این ماه، به یاد داشتن حدیث «فرشتهی دعوتکننده» میباشد که از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت شده است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: خدای متعال در آسمان هفتم فرشتهای را قرار داده که به او «دعوتکننده» گفته میشود. هنگامی که ماه رجب فرا میرسد، این فرشته در هر شب این ماه تا صبح میگوید: خوشا به حال تسبیح کنندگان خدا، خوشا به حال فرمانبرداران خدا، خدای متعال میفرماید: من همنشین کسی هستم که با من همنشینی کند، فرمانبردار کسی هستم که فرمانبردارم باشد و بخشندهی کسی هستم که از من طلب بخشش کند. ماه، ماه من، بنده، بندهی من و رحمت، رحمت من است. هرکس در این ماه مرا بخواند، او را اجابت میکنم. هرکس از من درخواستی کند، به او عطا میکنم و هرکس از من هدایت بخواهد او را هدایت میکنم! این ماه را رشتهای بین خود و بندگانم قرار دادم که هرکس آن را بگیرد، به من خواهد رسید التماس دعا . بهترین شب واسه من شب آرزوهاس توی طول سال |
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
Fwd: {تفريح و سرگرمي}, [25755] Fw: داستان تاوان بي فكري
اين داستان من را به ياد يك جمله قشنگ كه تقريبا بصورت ضرب المثل بيان مي شد انداخت
يادم مي آيد يك نفري كه زنش را طلاق داده بود و چند تا بچه را هم سرگردان كرده بود.
با پدرم روبرو شد. و پدرم در جواب سلامش گفت
بسم الله الرحمن الرحيم خودم زنده و بچه ام يتيم
آن فرد به پدرم گفت چطور مي شود كه يك فرد زنده، بچه اش يتيم شود؟
پدرم گفت: مثل تو كه زنده اي ولي وضعيت بچه هايت بدتر از صدتا يتيم است.
---------- Forwarded message ----------
From: Hossin Movahedzadeh <h.movahedzadeh@gmail.com>
Date: 2015-04-19 16:49 GMT+04:30
Subject: Re: {تفريح و سرگرمي}, [25731] Fw: داستان تاوان بي فكري
To: taf_sar@googlegroups.com
From: Hossin Movahedzadeh <h.movahedzadeh@gmail.com>
Date: 2015-04-19 16:49 GMT+04:30
Subject: Re: {تفريح و سرگرمي}, [25731] Fw: داستان تاوان بي فكري
To: taf_sar@googlegroups.com
ممنون بسیار زیبا بود.
On 4/19/15, 'ahmad ghorbani' via تفريح و سرگرمي
<taf_sar@googlegroups.com> wrote:
>
>
> On Sunday, April 19, 2015 2:50 PM, طیبه طوسی <tandtooca@gmail.com>
> wrote:
>
>
> وقتي گرفتاري و بدبختي مي بارد، از همه طرف مي آيد. به هر طرفي كه فرار مي
> كني از طرف ديگر جلويت سبز مي شود. انگار توي اين دنيا به اين بزرگي من يك
> عنصر اضافي هستم ؟اين مطالب را در فكر خودم مي گذراندم ، ديگر از همه چيز خسته
> شده بودم. مخصوصاً اين آخري كه دارم به سمتش مي روم ، نمي دانم چه نوع بدبختي
> است. البته فكر نكنيد ، من دارم با ميل و رغبت بطرف آن مي روم، نه اينطوري
> نيست. بلكه با زور و اجبار مي روم. گفتند بيا، من هم مجبورم بروم.ديروز اولين
> روز بعد از تعطيلات نوروز بود. چون پيك شادي را نيآورده بودم. خانم معلم مرا از
> كلاس بيرون انداخت معلم به من گفت برو پيش مشاورمن رفتم پيش مشاور، مشاور مدرسه
> يك خانم بود، خانم خوبي بنظر مي رسيد، خيلي مهربان بود. از خانواده ام پرسيد،
> من هم توضيحاتي دادم. گفتم كه پدر و مادرم يك ماه پيش از هم جدا شده اند. و
> الآن هم من يك روز خانه مادر بزرگ پدري هستم و روز ديگر مجبورم به خانه مادر
> بزرگ، مادري بروم. و نمي دانم پيك شادي ام كجاست؟او از دوستانم هم سؤال كرد.
> گفتم كه نزديك ترين دوستم، آرش است. آرش هم پدر و مادرش ، شش ماه پيش در يك
> حادثه رانندگي هر دو جان خود را از دست داده اند.وقتي كه صحبتش با من تمام شد.
> با موبايلش يك تماس گرفت. گفت استاد يك وقت بگذاريد، مي خواهم شما را با يك
> دانش آموز آشنا كنم. فكر كنم سوژه خوبي براي داستان نويسي شما باشد. او هم گفت
> كه فردا ساعت 11 به مدرسه مي آيد. بعدش مشاور دست مرا گرفت و دوباره به كلاس
> فرستاد. و گفت حتما فردا ساعت 11 بيا در همين اتاق تا مشكل تو را حل كنم. وقتي
> وارد كلاس شدم . و روي نيمكت نشستممعلم گفت. با مشاور صحبت كردي؟گفتم: بله صحبت
> كردم.معلم گفت: خلاصه چه شد؟گفتم: خانم مشاور با يك نفر تلفني صحبت كرد و گفت
> اين يك داستان است. و قرار شد فردا من هم او را ببينم.اين حرف را كه گفتم :
> همه كلاس زدند زير خندهمتين يكي از دانش آموزان كلاس گفت: معلومه خيلي وضعش
> خرابه كه داستان شدهخلاصه هر كسي مرا مسخره كرد.خانم معلم كلاس را ساكت كرد.ولي
> بعد از كلاس هم، بچه ها دست از مسخره كردن من بر نداشتند.يكي گفت اگر آدم مريض
> شود مي برندش دكتر و اگر ديونه شود مي برندش پيش روانپزشك و اگر وضعش خيلي خراب
> باشد مي برندش پيش دام پزشك . حالا وضع آرمان آنقدر خراب است كه از دام پزشك
> هم گذشته، رسيده به داستان.خلاصه آن روز هر جوري بود به پايان رسيد. فردا صبح
> به كلاس آمدم ، باز هم مسخره بازيهاي دوستان تمام نشده بود كه پنج دقيقه مانده
> به ساعت 11 معلم به من گفت برو پيش مشاور.وقتي بطرف اتاق مشاور مي رفتم. ديگر
> از همه چيز و همه كس نا اميد شده بودم.به يك باره دست به دعا شدم. خدايا من يك
> پسر بچه كوچكي هستم. و تحمل اين همه مشكل را ندارم. به پشت درب اتاق مشاور
> رسيدم. در زدم و وارد اتاق شدم.خانم مشاور و يك آقايي در اتاق بودند. آنها
> انگار منتظر من نشسته بودند.خانم مشاور بطرف من آمد و دست من را گرفت و در
> مقابل آن آقا نشاند.خانم مشاور گفت: استاد اين آقا آرمان است. سرگذشت جالبي
> دارد. خيلي شنيدني است. من ديروز سرگذشت ايشان را شنيدم . مي خواستم شما داستان
> ايشان را بنويسيد.استاد هم موبايل خودش را تنظيم كرد و گفت حالا صدا ها ضبط مي
> شود.خانم مشاور گفت: آرمان جان از اول شروع كن. كي فهميدي پدر و مادرت با هم
> مشكل دارند؟گفتم. يك روز كه از مدرسه با مامانم به خانه رفتم.خانم مشاور گفت:
> حدود اواسط اسفند ماه پارسال . يعني حالا كه اواسط فروردين است مي شود. يك ماه
> پيشاستاد گفت آقا آرمان بيشتر بگوگفتم: بعد از خوردن ناهار مامانم كمك كرد تا
> مشق شب را بنويسم. شب كه شد منتظر بابا شديم. بابام نيآمد.من هم گرسنه شده
> بودم. خيلي بهانه مي گرفتم كه بابام كي مي آيد تا شام بخوريم. ولي بابام نيآمد.
> مامانم شام را آورد و به من داد. من هم شام را خوردم ولي فكر اينكه بابام كجاست
> ؟ چرا بابام نيست كه غذا بخورد يك لحظه مرا رها نكرد. همش از مامانم مي پرسيدم،
> پس بابا كجاست؟ چرا نيآمد شام بخورد؟مامانم هم غذاي كمي خورد. ظرف غذا ها را
> جمع كرد.يك كم نشستيم . من خوابم مي آمد. ولي نمي خواستم بخوابم. مي خواستم.
> بيدار بمانم و بابام را ببينم. ولي بابام نيآمد.نمي دانم چطوري خوابم برد؟به يك
> باره صداي دعواي بابا و مامانم را شنيدم. وقتي من اين صداها را شنيدم. روي تخت
> خواب خودم خوابيده بودم. از تخت پايين آمدم. تا ببينم چه شده است.وقتي وارد حال
> شدم. مامانم كيف خود را برداشته بود و گفت من از اين خانه مي روم .مامانم در
> خانه را بست و رفت.بابام مرا دوباره به اتاقم برد و روي تخت گذاشت. من هم خوابم
> برد.وقتي بيدار شدم، صبح بود. مي بايست. لباس بپوشم و به مدرسه مي رفتم ، ولي
> كسي در خانه نبود. درب ورودي آپارتمان هم قفل بود و من نمي توانستم درب را باز
> كنم.خانم مشاور پرسيد . كلاس چندم هستي ؟گفتم كلاس اولاستا د گفت: بعدش چكار
> كردي؟ گفتم.: بابا و مامانم در خانه نبودند. من هم گرسنه شده بودم. هر روز
> صبحانه آماده بود. ولي امروز هيچ چيزي براي خوردن وجود نداشت. گريه كردم. تا
> كسي چيزي برايم بيآورد.ولي كسي نبود كه به گريه هاي من توجه كند. بلند بلند
> گريه گردم. ولي فايده اي نداشت.خسته شدم ديگر نمي توانستم گريه كنم. يك جايي
> دراز كشيدم. خوابم برد . ولي از شدت گرسنگي از خواب بيدار شدم.گريه كردن فايده
> اي نداشت. بايد چيزي مي خوردم. سفره را باز كردم. يك مقداري نان خشك در آن بود.
> آنرا خوردم. ولي انگار خيلي سفت بود و خوردن آن مشكل بود. درب يخچال را باز
> كردم چند تا سيب در آن بود. يكي را خوردم.نمي دانستم چه كار كنم. تا اينكه
> دوباره شب شد. من توي خانه گير كرده بودم. وسط خانه خوابم برد. نصفه هاي شب از
> شدت سرما از خواب بيدار شدم. داشتم مي لرزيدم.هر جوري بود دوباره خودم را به
> تخت رساندم . پتو را روي خودم انداختم .وقتي بيدار شدم صبح شده بود. ولي كسي در
> خانه نبود. من هم غذايي بجز چند سيب و گوجه فرنگي و نان خشك نداشتم. تا اينكه
> تلفن زنگ زد.گوشي را برداشتم. مادر بزرگم بود.مادر پدرم بود. او گفت: چكار مي
> كني ؟ من هم زدم زير گريه ،مادر بزرگم: گفت: بگو چه شده است؟گفتم : هيچ كس خانه
> نيست من هم مريض شده ام. غدا هم نيست بخورم.چند لحظه بعد مادر بزرگم درب خانه
> را باز كرد. چون مادر بزرگم كليد خانه ما را داشت.مادر بزرگم مرا بغل كردو گفت:
> مامانت كوگفتم : با بابام دعوا كرد و از خانه رفت.مادر بزرگم مرا به خانه خودش
> برد. غداي گرم درست كرد و به من داد.بعد از آن مرا پيش دكتر برد و دكتر دو تا
> شربت به من داد.در آن روز مادر بزرگم اصلاً حال خوبي نداشت و دائم با تلفن صحبت
> مي كرد و داد و بيداد مي كرد و ناراحت بود .اين مادر بزرگ ديگر مادر بزرگ
> هميشگي نبود. حالش خيلي بد و عصباني بود. من هم سعي مي كردم يك گوشه اي خودم را
> قايم كنم. شب كه شد پدر بزرگم به خانه آمد. آن دو كلي با هم دعوا كردند. ولي از
> همديگر قهر نكردند.بعدش عمه ام به خانه آمد . او هم خيلي ناراحت بود. او هم
> حرفهايي زيادي از ناراحتي مي زد.عمويم كه به خانه آمد جنجال به پا شد. معلوم
> نبود كه چه مي گويند .فقط سرو صدا بود كه از هر طرفي مي آمد.نمي دانم چطوري
> خوابيدم ، ولي صبح كه بيدار شدم. مادر بزرگم گفت: كتاب و دفترت كجاست؟نمي خواهي
> به مدرسه بروي ؟با مادر بزرگم به خانه مان رفتيم. مادر بزرگم ، كتاب و دفتر مرا
> پيدا كرد و من را به مدرسه برد.وقتي وارد كلاس شدم. خانم معلم گفت آلان چهار
> روز است كه به مدرسه نيآمدي. كجا بودي؟همه چيز را به معلم. گفتم. معلم هم
> ناراحت شد و گفت : اين مامان و بابات چقدر بي فكرنبعد از تعطيلي مدرسه، مامان و
> بابام هر دو ، دم در مدرسه ايستاده بودند. البته نه مثل هميشه ، بلكه اين دفعه
> بابام يك طرف ديگه و مامانم هم يك جاي ديگه ايستاده بود.ولي وقتي من را ديدند.
> هر دو بطرفم آمدند. بابام زوتر من را بطرف خودش كشيد و بغل كرد. مامانم هم دست
> من را گرفته بود و من را بطرف خودش مي كشيد. اول خوشحال بودم كه مامان و بابام
> با هم هستند ولي وقتي بابام و مامانم مرا مي كشيدند. دستم درد آمد و داد زدم كه
> دستم دردي مي كند. هر دو مرا رها كردند. و من از دستشان به زمين افتادم .بابام
> و مامانم با هم ديگر دعوا كردند و هر كدام مرا رها كردند و رفتند. من هم توي
> هواي سرد تك و تنها ، ماندم. روي زمين افتاده بودم. خاكي و كمي هم گلي شده
> بودم. كيف و كتابهايم پخش شده بود روي زمين.يكي از مادران كه دم در مدرسه بود.
> كمكم كرد و مرا از زمين بلند كرد. كتابهايم را جمع و درون كيفم كه پاره شده بود
> گذاشت.پايم درد مي كرد. نمي توانستم خوب راه بروم لنگان لنگان به راه افتادم
> ،دست راستم هم درد مي كرد. نمي توانستم كيفم را در دست راست بگيرم. ولي كجا
> بايد بروم؟در خانه كه كسي نيست.به در خانه رسيدم . كسي نبود. كمي پشت در
> نشستم.تا اينكه يكي از همسايه ها وارد خانه شد. من هم وارد ساختمان شدم. رفتم
> پشت درب آپارتمانمان نشستم ، در زدم ولي كسي نبود كه درب را باز كند.همانجا
> نشستمتا اينكه خانم همسايه روبرويي، من را ديد. گفت چرا اينجا نشستيگفتم.
> مامانم و بابام با هم دعوا كردند و توي خانه نيستند.خانم همسايه دست مرا گرفت و
> به خانه خودشان برد. يك مقدار مرا تميز كرد . غذا به من داد و گفت كه من خانه
> مادر بزرگت را بلدم. بيا تا تو را به آنجا ببرم.خانم همسايه چون دوست مادرم
> بود. خانه مادر بزرگ مادري ام را بلد بود. لذا دست مرا گرفت و به خانه مادر
> بزرگ مادري ام برد.مادر بزرگم . تا مرا ديد ناراحت شد. و گفت چرا اينطوري شده
> اي؟بعد پرسيد ، پس مامان و بابات كجا هستند؟گفتم كه مامان و بابام چند شب پيش
> با هم دعوا كردند و از خانه رفتند . امروز هم كه از مدرسه بيرون آمدم. اول دو
> نفري من را بغل كردند و كشيدند و بعد هم من را ول كردند كه زمين خوردم. بعد
> آنها مرا ول كردند ورفتند.مامان بزرگم خيلي ناراحت شد. مرا به خانه برد و از
> خانم همسايه تشكر كرد. اول به من غذا داد ولي اين بار مادر بزرگم خيلي ناراحت
> بود. دائم با خودش حرف مي زد. اين مادر بزرگ هم تا وقتي كه من توي خانه بودم با
> تلفن حرف مي زد و داد و بيداد مي كرد. شب كه شد دايي و خاله ام به خانه مادر
> بزرگم آمدند. آن شب ، همه داد و بيداد مي كردند. من هم كه علاوه بر گرسنگي و
> تشنگي ، دست و پايم درد مي كرد. رفتم كناري خوابيدم.صبح كه از خواب بيدار شدم
> مادر بزرگم ، لباسهايم را مرتب كرده بود. و مرا به مدرسه برد.صبح كه به مدرسه
> رفتم خانم معلم، گفت: مشقهايت كو ؟گفتم كه ننوشتم و ماجرا را گفتم.خانم معلم
> ناراحت شد كه اين چه وضعي است كه تو داري ؟زنگ تفريح كه شد، آرش گفت : آرمان چه
> شده است؟ گفتم مامان و بابام با يكديگر دعوا كرده اند و مرا رها كرده اند و
> مادر بزرگ و فاميل ها هم وقتي مرا مي بينند ، فقط داد و بيداد مي كنند.آرش
> گفت: من هم مامان و بابا ندارم. ولي مادر بزرگها و فاميل ها ، وقتي مرا مي
> بينند، داد و بيداد نمي كنند ، همش به من توجه مي كنند و با من حرف مي زنند. و
> هرچي بخواهم برام مي خرند و يا مي آورند.گفتم: آرش مامان وباباي تو هم با هم
> دعوا كردند و رفتند.آرش گفت : نه . يك روز مامان و بابام من را پيش مادر بزرگم
> گذاشتند و رفتند . يك ساعت بعد زنگ زدند كه تصادف كردند. بعدش هم گفتند كه آنها
> توي تصادف مرده اند. چند روزي مادر بزرگها و فاميل ها براي آنها گريه كردند.
> ولي هميشه من هر چي خواستم برام آوردند.خيلي ناراحت شدم. گفتم : ولي مامان و
> بابام دعوا كردند و رفتند و فاميل ها هم وقتي من را مي بينند با هم داد و بيداد
> مي كنند.آن روز هم مدرسه تعطيل شد. من از مدرسه بيرون آمدم. كسي منتظر من نبود
> . اين بار بطرف خانه نرفتم. بلكه بطرف خانه مادر بزرگ پدري ام رفتم. شايد آنجا
> ديگر كسي داد و بيداد نكند.خانه مادر بزرگ پدري ام كمي دور بود. بايد از چند
> خيابان شلوغ رد مي شدم. اول مي ترسيدم ولي به خيابانها كه رسيدم . صبر كردم تا
> يك نفري را پيدا كنم و از او بخواهم كه مرا از خيابان ردكند.مادر بزرگم برايم
> غذا آورد . ولي مادر بزرگم ناراحت، عصباني و پژمرده بود. دوست داشتم ، مادر
> بزرگم مثل هميشه باشد ولي او مادر بزرگ هميشگي نبود. قبلاً هر موقع مادر بزرگم
> را مي ديدم ، خيلي شاد مي شد و به من لبخند مي زد. برايم شعر مي خواند. بغلم مي
> كرد. سعي مي كرد با من بازي كند. بازي هايي كه باعث مي شد من بخندم و شاد باشم.
> ولي بعد از دعواي بابا و مامانم ، مادر بزرگم عصباني و ناراحت بود. اصلا حوصله
> حرف زدن با من را هم نداشت. فقط برايم غذا مي آورد و مي رفت سراغ تلفن و داد و
> بيداد مي كرد.صبح روز بعد مادر بزرگم مرا به مدرسه برد. بعد از تعطيلي مدرسه
> اين بار بطرف خانه مادر بزرگ مادري ام رفتم. خانه آنها دور بود. براي رفتن به
> خانه آنها بايد اتوبوس سوار مي شدم. من مي دانستم بايد كجا از اتوبوس پياده
> شوم. لذا سوار اتوبوس شدم. دو ايستگاه بعد پياده شدم و به خانه اين مادر بزرگم
> رفتم . شايد اين مادر بزرگم مانند قبل مرا بغل كند و كمي با من بازي كند .به
> خانه مادر بزرگم رفتم. او در را باز كرد، و مرا به خانه برد. غذا برايم آورد.
> ولي اين مادر بزرگ هم مانند آن مادر بزرگ ناراحت و عصباني بود. او هم حال و
> حوصله بازي با من را نداشت. ولي كمكم كرد تا مشق هايم را بنويسم.يك بار آرش را
> در حياط مدرسه ديدم.به آرش گفتم از وقتي بابا و مامانم دعوا كردند و رفتند ،
> مادر بزرگها و پدر بزرگها هم عصباني شده اند و اصلاً با من بازي نمي كنند .
> آيا مادر بزرگ تو هم اينطوري شده اند.آرش گفت: نه مادر بزرگهاي من وقتي بابا و
> مامانم مردند. آنها چند روزي گريه مي كردند ولي با من صحبت مي كردند و مرا بغل
> مي كردند و بيشتر به من توجه مي كردند.تا اينكه عيد شد.من هم در اين چند روزه
> گاهي به خانه مادر بزرگ پدري و چند روزي هم در خانه مادر بزرگ مادري بودم. در
> اين چند روز وقتي فاميل ها به بازديد و عيد ديدني به خانه مادر بزرگها مي
> آمدند. براي اينكه آنها با هم داد و بيداد نكنند، من مي رفتم در جايي قايم مي
> شدم كه كسي من را پيدا نكند.بعد از سيزده بدر كه به مدرسه آمدم. به آرش گفتم.
> تو هم توي اين چند روز عيد مي رفتي جايي قايم مي شدي كه فاميل ها تو را
> نبينند.آرش گفت نه اينطوري نبود. بلكه همه فاميل ها مي خواستند من را ببينند.
> هر كسي كه ميهماني داشت حتماً من را هم دعوت مي كرد. و من هميشه در همه مجالس
> بودم. اول عيد عمو و عمه ام با هم مي خواستند به مسافرت بروند. آنها من را هم
> با خودشان بردند. در اواخر عيد يا سيزده بدر هم با دايي و خاله ام به مسافرت
> رفتيم .ديروز كه همه بچه ها پيك شادي داشتند. من پيك شادي نداشتم و اصلاٌ نمي
> دانستم كجاست؟ولي آرش گفت خاله و عمه اش به او كمك كرده اند و پيك شادي اش را
> نوشته.با خودم گفتم اين چه زندگي است؟وقتي كه داشتم به اين اتاق مي آمدم. از
> اين همه مشكلاتي كه داشتم ناراحت شده بودمدر همين موقع استاد گفت: آرمان جان
> ناراحت نباش . حالا بگو ببينم با خودت چه مي گفتيگفتم: خدايا من دارم تاوان
> كدام گناه را پس مي دهم كه اين همه بدبختي مي كشم؟ از خدا خواستم كه مشكلم حل
> شود.استاد خنديد و گفت: تاوان بي فكري پدر و مادرت را پس مي دهي، تو كه يچ
> گناهي نكرده ايخانم مشاور گفت: استاد ، كي مي توانيد اين مطالب را بصورت
> داستاني زيبا نوشته و يك نسخه به من بدهيد.استاد گفت: تا دو ساعت ديگرخانم
> مشاور گفت: ما هم منتظر مي نشينيم.در همين حين استاد پشت كامپيوتر نشست و مطالب
> شنيده شده را در كامپيوتر نوشت.استاد گفت: اسم داستان را مي گذاريم بدتر از
> يتيميخانم مشاور گفت نه. اسم داستان را بگذاريد، تاوان بي فكري و در پايين آن
> ريز بنويسيد، سرگذشت بدتر از يتيمي براي كودكاناستاد سري به نشانه تأييد تكان
> داد و گفت حالا مي خواهي اين داستان را چكار كني؟خانم مشاور گفت يك مقدار صبر
> كنيد ، مي فهميد.خانم مشاور از نوشته ها پرينت گرفت. سپس اين داستان را در شش
> نسخه تنظيم كرد.به من گفت: آرمان اين كتاب را به مادر بزرگ پدري، اين را به
> مادر بزرگ مادري ، اين را به عمو و اين را هم به عمه ، اين را به دايي و اين را
> هم به خاله ات بده تا بخوانند.استاد گفت: هدف از اين كار چيست؟خانم مشاور گفت:
> فردا آقا آرمان همه چيز را خواهد گفت.فرداي آنر روز آرمان گفت: من هم ابتدا به
> خانه مادر بزرگ پدري رفتم و كتابها را به مادر بزرگم دادم و به او گفتم كه
> دوتاي ديگر را به عمو و عمه بدهد. سپس به خانه مادر بزرگ مادري رفتم . و گفتم
> كه دو تاي ديگر را به دايي و خاله بدهد.بعد ساعتي دايي و خاله به خانه آمدند.
> مادر بزرگ كتاب را به آنها داد تا بخوانند. آنها تلفني مامانم را پيدا كردند و
> نوشته ها را دادند كه او هم بخواند.همين موقع زنگ در مادر بزرگ مادري ام به
> صدا درآمد.عمويم پشت در بود. او آمد و گفت كه همه چيز را خوانده است و مي خواهد
> مرا با خودش ببرد.به خانه مادر بزرگ پدري ام رفتم. در آنجا همه جمع بودند و
> داشتند با پدرم صحبت مي كردند.خلاصه وقتي شب شد. همه فاميل با اتفاق بابا و
> مامانم به خانه خودمان رفتيم. پايان
>
>
>
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح
> و سرگرمي" مشترک شدهاید.
> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
On 4/19/15, 'ahmad ghorbani' via تفريح و سرگرمي
<taf_sar@googlegroups.com> wrote:
>
>
> On Sunday, April 19, 2015 2:50 PM, طیبه طوسی <tandtooca@gmail.com>
> wrote:
>
>
> وقتي گرفتاري و بدبختي مي بارد، از همه طرف مي آيد. به هر طرفي كه فرار مي
> كني از طرف ديگر جلويت سبز مي شود. انگار توي اين دنيا به اين بزرگي من يك
> عنصر اضافي هستم ؟اين مطالب را در فكر خودم مي گذراندم ، ديگر از همه چيز خسته
> شده بودم. مخصوصاً اين آخري كه دارم به سمتش مي روم ، نمي دانم چه نوع بدبختي
> است. البته فكر نكنيد ، من دارم با ميل و رغبت بطرف آن مي روم، نه اينطوري
> نيست. بلكه با زور و اجبار مي روم. گفتند بيا، من هم مجبورم بروم.ديروز اولين
> روز بعد از تعطيلات نوروز بود. چون پيك شادي را نيآورده بودم. خانم معلم مرا از
> كلاس بيرون انداخت معلم به من گفت برو پيش مشاورمن رفتم پيش مشاور، مشاور مدرسه
> يك خانم بود، خانم خوبي بنظر مي رسيد، خيلي مهربان بود. از خانواده ام پرسيد،
> من هم توضيحاتي دادم. گفتم كه پدر و مادرم يك ماه پيش از هم جدا شده اند. و
> الآن هم من يك روز خانه مادر بزرگ پدري هستم و روز ديگر مجبورم به خانه مادر
> بزرگ، مادري بروم. و نمي دانم پيك شادي ام كجاست؟او از دوستانم هم سؤال كرد.
> گفتم كه نزديك ترين دوستم، آرش است. آرش هم پدر و مادرش ، شش ماه پيش در يك
> حادثه رانندگي هر دو جان خود را از دست داده اند.وقتي كه صحبتش با من تمام شد.
> با موبايلش يك تماس گرفت. گفت استاد يك وقت بگذاريد، مي خواهم شما را با يك
> دانش آموز آشنا كنم. فكر كنم سوژه خوبي براي داستان نويسي شما باشد. او هم گفت
> كه فردا ساعت 11 به مدرسه مي آيد. بعدش مشاور دست مرا گرفت و دوباره به كلاس
> فرستاد. و گفت حتما فردا ساعت 11 بيا در همين اتاق تا مشكل تو را حل كنم. وقتي
> وارد كلاس شدم . و روي نيمكت نشستممعلم گفت. با مشاور صحبت كردي؟گفتم: بله صحبت
> كردم.معلم گفت: خلاصه چه شد؟گفتم: خانم مشاور با يك نفر تلفني صحبت كرد و گفت
> اين يك داستان است. و قرار شد فردا من هم او را ببينم.اين حرف را كه گفتم :
> همه كلاس زدند زير خندهمتين يكي از دانش آموزان كلاس گفت: معلومه خيلي وضعش
> خرابه كه داستان شدهخلاصه هر كسي مرا مسخره كرد.خانم معلم كلاس را ساكت كرد.ولي
> بعد از كلاس هم، بچه ها دست از مسخره كردن من بر نداشتند.يكي گفت اگر آدم مريض
> شود مي برندش دكتر و اگر ديونه شود مي برندش پيش روانپزشك و اگر وضعش خيلي خراب
> باشد مي برندش پيش دام پزشك . حالا وضع آرمان آنقدر خراب است كه از دام پزشك
> هم گذشته، رسيده به داستان.خلاصه آن روز هر جوري بود به پايان رسيد. فردا صبح
> به كلاس آمدم ، باز هم مسخره بازيهاي دوستان تمام نشده بود كه پنج دقيقه مانده
> به ساعت 11 معلم به من گفت برو پيش مشاور.وقتي بطرف اتاق مشاور مي رفتم. ديگر
> از همه چيز و همه كس نا اميد شده بودم.به يك باره دست به دعا شدم. خدايا من يك
> پسر بچه كوچكي هستم. و تحمل اين همه مشكل را ندارم. به پشت درب اتاق مشاور
> رسيدم. در زدم و وارد اتاق شدم.خانم مشاور و يك آقايي در اتاق بودند. آنها
> انگار منتظر من نشسته بودند.خانم مشاور بطرف من آمد و دست من را گرفت و در
> مقابل آن آقا نشاند.خانم مشاور گفت: استاد اين آقا آرمان است. سرگذشت جالبي
> دارد. خيلي شنيدني است. من ديروز سرگذشت ايشان را شنيدم . مي خواستم شما داستان
> ايشان را بنويسيد.استاد هم موبايل خودش را تنظيم كرد و گفت حالا صدا ها ضبط مي
> شود.خانم مشاور گفت: آرمان جان از اول شروع كن. كي فهميدي پدر و مادرت با هم
> مشكل دارند؟گفتم. يك روز كه از مدرسه با مامانم به خانه رفتم.خانم مشاور گفت:
> حدود اواسط اسفند ماه پارسال . يعني حالا كه اواسط فروردين است مي شود. يك ماه
> پيشاستاد گفت آقا آرمان بيشتر بگوگفتم: بعد از خوردن ناهار مامانم كمك كرد تا
> مشق شب را بنويسم. شب كه شد منتظر بابا شديم. بابام نيآمد.من هم گرسنه شده
> بودم. خيلي بهانه مي گرفتم كه بابام كي مي آيد تا شام بخوريم. ولي بابام نيآمد.
> مامانم شام را آورد و به من داد. من هم شام را خوردم ولي فكر اينكه بابام كجاست
> ؟ چرا بابام نيست كه غذا بخورد يك لحظه مرا رها نكرد. همش از مامانم مي پرسيدم،
> پس بابا كجاست؟ چرا نيآمد شام بخورد؟مامانم هم غذاي كمي خورد. ظرف غذا ها را
> جمع كرد.يك كم نشستيم . من خوابم مي آمد. ولي نمي خواستم بخوابم. مي خواستم.
> بيدار بمانم و بابام را ببينم. ولي بابام نيآمد.نمي دانم چطوري خوابم برد؟به يك
> باره صداي دعواي بابا و مامانم را شنيدم. وقتي من اين صداها را شنيدم. روي تخت
> خواب خودم خوابيده بودم. از تخت پايين آمدم. تا ببينم چه شده است.وقتي وارد حال
> شدم. مامانم كيف خود را برداشته بود و گفت من از اين خانه مي روم .مامانم در
> خانه را بست و رفت.بابام مرا دوباره به اتاقم برد و روي تخت گذاشت. من هم خوابم
> برد.وقتي بيدار شدم، صبح بود. مي بايست. لباس بپوشم و به مدرسه مي رفتم ، ولي
> كسي در خانه نبود. درب ورودي آپارتمان هم قفل بود و من نمي توانستم درب را باز
> كنم.خانم مشاور پرسيد . كلاس چندم هستي ؟گفتم كلاس اولاستا د گفت: بعدش چكار
> كردي؟ گفتم.: بابا و مامانم در خانه نبودند. من هم گرسنه شده بودم. هر روز
> صبحانه آماده بود. ولي امروز هيچ چيزي براي خوردن وجود نداشت. گريه كردم. تا
> كسي چيزي برايم بيآورد.ولي كسي نبود كه به گريه هاي من توجه كند. بلند بلند
> گريه گردم. ولي فايده اي نداشت.خسته شدم ديگر نمي توانستم گريه كنم. يك جايي
> دراز كشيدم. خوابم برد . ولي از شدت گرسنگي از خواب بيدار شدم.گريه كردن فايده
> اي نداشت. بايد چيزي مي خوردم. سفره را باز كردم. يك مقداري نان خشك در آن بود.
> آنرا خوردم. ولي انگار خيلي سفت بود و خوردن آن مشكل بود. درب يخچال را باز
> كردم چند تا سيب در آن بود. يكي را خوردم.نمي دانستم چه كار كنم. تا اينكه
> دوباره شب شد. من توي خانه گير كرده بودم. وسط خانه خوابم برد. نصفه هاي شب از
> شدت سرما از خواب بيدار شدم. داشتم مي لرزيدم.هر جوري بود دوباره خودم را به
> تخت رساندم . پتو را روي خودم انداختم .وقتي بيدار شدم صبح شده بود. ولي كسي در
> خانه نبود. من هم غذايي بجز چند سيب و گوجه فرنگي و نان خشك نداشتم. تا اينكه
> تلفن زنگ زد.گوشي را برداشتم. مادر بزرگم بود.مادر پدرم بود. او گفت: چكار مي
> كني ؟ من هم زدم زير گريه ،مادر بزرگم: گفت: بگو چه شده است؟گفتم : هيچ كس خانه
> نيست من هم مريض شده ام. غدا هم نيست بخورم.چند لحظه بعد مادر بزرگم درب خانه
> را باز كرد. چون مادر بزرگم كليد خانه ما را داشت.مادر بزرگم مرا بغل كردو گفت:
> مامانت كوگفتم : با بابام دعوا كرد و از خانه رفت.مادر بزرگم مرا به خانه خودش
> برد. غداي گرم درست كرد و به من داد.بعد از آن مرا پيش دكتر برد و دكتر دو تا
> شربت به من داد.در آن روز مادر بزرگم اصلاً حال خوبي نداشت و دائم با تلفن صحبت
> مي كرد و داد و بيداد مي كرد و ناراحت بود .اين مادر بزرگ ديگر مادر بزرگ
> هميشگي نبود. حالش خيلي بد و عصباني بود. من هم سعي مي كردم يك گوشه اي خودم را
> قايم كنم. شب كه شد پدر بزرگم به خانه آمد. آن دو كلي با هم دعوا كردند. ولي از
> همديگر قهر نكردند.بعدش عمه ام به خانه آمد . او هم خيلي ناراحت بود. او هم
> حرفهايي زيادي از ناراحتي مي زد.عمويم كه به خانه آمد جنجال به پا شد. معلوم
> نبود كه چه مي گويند .فقط سرو صدا بود كه از هر طرفي مي آمد.نمي دانم چطوري
> خوابيدم ، ولي صبح كه بيدار شدم. مادر بزرگم گفت: كتاب و دفترت كجاست؟نمي خواهي
> به مدرسه بروي ؟با مادر بزرگم به خانه مان رفتيم. مادر بزرگم ، كتاب و دفتر مرا
> پيدا كرد و من را به مدرسه برد.وقتي وارد كلاس شدم. خانم معلم گفت آلان چهار
> روز است كه به مدرسه نيآمدي. كجا بودي؟همه چيز را به معلم. گفتم. معلم هم
> ناراحت شد و گفت : اين مامان و بابات چقدر بي فكرنبعد از تعطيلي مدرسه، مامان و
> بابام هر دو ، دم در مدرسه ايستاده بودند. البته نه مثل هميشه ، بلكه اين دفعه
> بابام يك طرف ديگه و مامانم هم يك جاي ديگه ايستاده بود.ولي وقتي من را ديدند.
> هر دو بطرفم آمدند. بابام زوتر من را بطرف خودش كشيد و بغل كرد. مامانم هم دست
> من را گرفته بود و من را بطرف خودش مي كشيد. اول خوشحال بودم كه مامان و بابام
> با هم هستند ولي وقتي بابام و مامانم مرا مي كشيدند. دستم درد آمد و داد زدم كه
> دستم دردي مي كند. هر دو مرا رها كردند. و من از دستشان به زمين افتادم .بابام
> و مامانم با هم ديگر دعوا كردند و هر كدام مرا رها كردند و رفتند. من هم توي
> هواي سرد تك و تنها ، ماندم. روي زمين افتاده بودم. خاكي و كمي هم گلي شده
> بودم. كيف و كتابهايم پخش شده بود روي زمين.يكي از مادران كه دم در مدرسه بود.
> كمكم كرد و مرا از زمين بلند كرد. كتابهايم را جمع و درون كيفم كه پاره شده بود
> گذاشت.پايم درد مي كرد. نمي توانستم خوب راه بروم لنگان لنگان به راه افتادم
> ،دست راستم هم درد مي كرد. نمي توانستم كيفم را در دست راست بگيرم. ولي كجا
> بايد بروم؟در خانه كه كسي نيست.به در خانه رسيدم . كسي نبود. كمي پشت در
> نشستم.تا اينكه يكي از همسايه ها وارد خانه شد. من هم وارد ساختمان شدم. رفتم
> پشت درب آپارتمانمان نشستم ، در زدم ولي كسي نبود كه درب را باز كند.همانجا
> نشستمتا اينكه خانم همسايه روبرويي، من را ديد. گفت چرا اينجا نشستيگفتم.
> مامانم و بابام با هم دعوا كردند و توي خانه نيستند.خانم همسايه دست مرا گرفت و
> به خانه خودشان برد. يك مقدار مرا تميز كرد . غذا به من داد و گفت كه من خانه
> مادر بزرگت را بلدم. بيا تا تو را به آنجا ببرم.خانم همسايه چون دوست مادرم
> بود. خانه مادر بزرگ مادري ام را بلد بود. لذا دست مرا گرفت و به خانه مادر
> بزرگ مادري ام برد.مادر بزرگم . تا مرا ديد ناراحت شد. و گفت چرا اينطوري شده
> اي؟بعد پرسيد ، پس مامان و بابات كجا هستند؟گفتم كه مامان و بابام چند شب پيش
> با هم دعوا كردند و از خانه رفتند . امروز هم كه از مدرسه بيرون آمدم. اول دو
> نفري من را بغل كردند و كشيدند و بعد هم من را ول كردند كه زمين خوردم. بعد
> آنها مرا ول كردند ورفتند.مامان بزرگم خيلي ناراحت شد. مرا به خانه برد و از
> خانم همسايه تشكر كرد. اول به من غذا داد ولي اين بار مادر بزرگم خيلي ناراحت
> بود. دائم با خودش حرف مي زد. اين مادر بزرگ هم تا وقتي كه من توي خانه بودم با
> تلفن حرف مي زد و داد و بيداد مي كرد. شب كه شد دايي و خاله ام به خانه مادر
> بزرگم آمدند. آن شب ، همه داد و بيداد مي كردند. من هم كه علاوه بر گرسنگي و
> تشنگي ، دست و پايم درد مي كرد. رفتم كناري خوابيدم.صبح كه از خواب بيدار شدم
> مادر بزرگم ، لباسهايم را مرتب كرده بود. و مرا به مدرسه برد.صبح كه به مدرسه
> رفتم خانم معلم، گفت: مشقهايت كو ؟گفتم كه ننوشتم و ماجرا را گفتم.خانم معلم
> ناراحت شد كه اين چه وضعي است كه تو داري ؟زنگ تفريح كه شد، آرش گفت : آرمان چه
> شده است؟ گفتم مامان و بابام با يكديگر دعوا كرده اند و مرا رها كرده اند و
> مادر بزرگ و فاميل ها هم وقتي مرا مي بينند ، فقط داد و بيداد مي كنند.آرش
> گفت: من هم مامان و بابا ندارم. ولي مادر بزرگها و فاميل ها ، وقتي مرا مي
> بينند، داد و بيداد نمي كنند ، همش به من توجه مي كنند و با من حرف مي زنند. و
> هرچي بخواهم برام مي خرند و يا مي آورند.گفتم: آرش مامان وباباي تو هم با هم
> دعوا كردند و رفتند.آرش گفت : نه . يك روز مامان و بابام من را پيش مادر بزرگم
> گذاشتند و رفتند . يك ساعت بعد زنگ زدند كه تصادف كردند. بعدش هم گفتند كه آنها
> توي تصادف مرده اند. چند روزي مادر بزرگها و فاميل ها براي آنها گريه كردند.
> ولي هميشه من هر چي خواستم برام آوردند.خيلي ناراحت شدم. گفتم : ولي مامان و
> بابام دعوا كردند و رفتند و فاميل ها هم وقتي من را مي بينند با هم داد و بيداد
> مي كنند.آن روز هم مدرسه تعطيل شد. من از مدرسه بيرون آمدم. كسي منتظر من نبود
> . اين بار بطرف خانه نرفتم. بلكه بطرف خانه مادر بزرگ پدري ام رفتم. شايد آنجا
> ديگر كسي داد و بيداد نكند.خانه مادر بزرگ پدري ام كمي دور بود. بايد از چند
> خيابان شلوغ رد مي شدم. اول مي ترسيدم ولي به خيابانها كه رسيدم . صبر كردم تا
> يك نفري را پيدا كنم و از او بخواهم كه مرا از خيابان ردكند.مادر بزرگم برايم
> غذا آورد . ولي مادر بزرگم ناراحت، عصباني و پژمرده بود. دوست داشتم ، مادر
> بزرگم مثل هميشه باشد ولي او مادر بزرگ هميشگي نبود. قبلاً هر موقع مادر بزرگم
> را مي ديدم ، خيلي شاد مي شد و به من لبخند مي زد. برايم شعر مي خواند. بغلم مي
> كرد. سعي مي كرد با من بازي كند. بازي هايي كه باعث مي شد من بخندم و شاد باشم.
> ولي بعد از دعواي بابا و مامانم ، مادر بزرگم عصباني و ناراحت بود. اصلا حوصله
> حرف زدن با من را هم نداشت. فقط برايم غذا مي آورد و مي رفت سراغ تلفن و داد و
> بيداد مي كرد.صبح روز بعد مادر بزرگم مرا به مدرسه برد. بعد از تعطيلي مدرسه
> اين بار بطرف خانه مادر بزرگ مادري ام رفتم. خانه آنها دور بود. براي رفتن به
> خانه آنها بايد اتوبوس سوار مي شدم. من مي دانستم بايد كجا از اتوبوس پياده
> شوم. لذا سوار اتوبوس شدم. دو ايستگاه بعد پياده شدم و به خانه اين مادر بزرگم
> رفتم . شايد اين مادر بزرگم مانند قبل مرا بغل كند و كمي با من بازي كند .به
> خانه مادر بزرگم رفتم. او در را باز كرد، و مرا به خانه برد. غذا برايم آورد.
> ولي اين مادر بزرگ هم مانند آن مادر بزرگ ناراحت و عصباني بود. او هم حال و
> حوصله بازي با من را نداشت. ولي كمكم كرد تا مشق هايم را بنويسم.يك بار آرش را
> در حياط مدرسه ديدم.به آرش گفتم از وقتي بابا و مامانم دعوا كردند و رفتند ،
> مادر بزرگها و پدر بزرگها هم عصباني شده اند و اصلاً با من بازي نمي كنند .
> آيا مادر بزرگ تو هم اينطوري شده اند.آرش گفت: نه مادر بزرگهاي من وقتي بابا و
> مامانم مردند. آنها چند روزي گريه مي كردند ولي با من صحبت مي كردند و مرا بغل
> مي كردند و بيشتر به من توجه مي كردند.تا اينكه عيد شد.من هم در اين چند روزه
> گاهي به خانه مادر بزرگ پدري و چند روزي هم در خانه مادر بزرگ مادري بودم. در
> اين چند روز وقتي فاميل ها به بازديد و عيد ديدني به خانه مادر بزرگها مي
> آمدند. براي اينكه آنها با هم داد و بيداد نكنند، من مي رفتم در جايي قايم مي
> شدم كه كسي من را پيدا نكند.بعد از سيزده بدر كه به مدرسه آمدم. به آرش گفتم.
> تو هم توي اين چند روز عيد مي رفتي جايي قايم مي شدي كه فاميل ها تو را
> نبينند.آرش گفت نه اينطوري نبود. بلكه همه فاميل ها مي خواستند من را ببينند.
> هر كسي كه ميهماني داشت حتماً من را هم دعوت مي كرد. و من هميشه در همه مجالس
> بودم. اول عيد عمو و عمه ام با هم مي خواستند به مسافرت بروند. آنها من را هم
> با خودشان بردند. در اواخر عيد يا سيزده بدر هم با دايي و خاله ام به مسافرت
> رفتيم .ديروز كه همه بچه ها پيك شادي داشتند. من پيك شادي نداشتم و اصلاٌ نمي
> دانستم كجاست؟ولي آرش گفت خاله و عمه اش به او كمك كرده اند و پيك شادي اش را
> نوشته.با خودم گفتم اين چه زندگي است؟وقتي كه داشتم به اين اتاق مي آمدم. از
> اين همه مشكلاتي كه داشتم ناراحت شده بودمدر همين موقع استاد گفت: آرمان جان
> ناراحت نباش . حالا بگو ببينم با خودت چه مي گفتيگفتم: خدايا من دارم تاوان
> كدام گناه را پس مي دهم كه اين همه بدبختي مي كشم؟ از خدا خواستم كه مشكلم حل
> شود.استاد خنديد و گفت: تاوان بي فكري پدر و مادرت را پس مي دهي، تو كه يچ
> گناهي نكرده ايخانم مشاور گفت: استاد ، كي مي توانيد اين مطالب را بصورت
> داستاني زيبا نوشته و يك نسخه به من بدهيد.استاد گفت: تا دو ساعت ديگرخانم
> مشاور گفت: ما هم منتظر مي نشينيم.در همين حين استاد پشت كامپيوتر نشست و مطالب
> شنيده شده را در كامپيوتر نوشت.استاد گفت: اسم داستان را مي گذاريم بدتر از
> يتيميخانم مشاور گفت نه. اسم داستان را بگذاريد، تاوان بي فكري و در پايين آن
> ريز بنويسيد، سرگذشت بدتر از يتيمي براي كودكاناستاد سري به نشانه تأييد تكان
> داد و گفت حالا مي خواهي اين داستان را چكار كني؟خانم مشاور گفت يك مقدار صبر
> كنيد ، مي فهميد.خانم مشاور از نوشته ها پرينت گرفت. سپس اين داستان را در شش
> نسخه تنظيم كرد.به من گفت: آرمان اين كتاب را به مادر بزرگ پدري، اين را به
> مادر بزرگ مادري ، اين را به عمو و اين را هم به عمه ، اين را به دايي و اين را
> هم به خاله ات بده تا بخوانند.استاد گفت: هدف از اين كار چيست؟خانم مشاور گفت:
> فردا آقا آرمان همه چيز را خواهد گفت.فرداي آنر روز آرمان گفت: من هم ابتدا به
> خانه مادر بزرگ پدري رفتم و كتابها را به مادر بزرگم دادم و به او گفتم كه
> دوتاي ديگر را به عمو و عمه بدهد. سپس به خانه مادر بزرگ مادري رفتم . و گفتم
> كه دو تاي ديگر را به دايي و خاله بدهد.بعد ساعتي دايي و خاله به خانه آمدند.
> مادر بزرگ كتاب را به آنها داد تا بخوانند. آنها تلفني مامانم را پيدا كردند و
> نوشته ها را دادند كه او هم بخواند.همين موقع زنگ در مادر بزرگ مادري ام به
> صدا درآمد.عمويم پشت در بود. او آمد و گفت كه همه چيز را خوانده است و مي خواهد
> مرا با خودش ببرد.به خانه مادر بزرگ پدري ام رفتم. در آنجا همه جمع بودند و
> داشتند با پدرم صحبت مي كردند.خلاصه وقتي شب شد. همه فاميل با اتفاق بابا و
> مامانم به خانه خودمان رفتيم. پايان
>
>
>
>
> --
> به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
> http://www.tafrihvsargarmi.ir
> ---
> شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح
> و سرگرمي" مشترک شدهاید.
> برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به
> taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
> از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
> برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
>
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
saman homan
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «تفريح و سرگرمي» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
اشتراک در:
پستها (Atom)