۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

Fw: شعر ای آدم ها


آی آدم ها

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می کند جان
یک نفر دارد دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوان را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
به کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواهد شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان یا چشم از وحشت درید
سایه هاتان را ز راه دوردیده
آب را بلعیده در گور کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آب ها یرون
گاه سر، گه پا
آی آدم ها
او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل
آرام در کار تماشایید
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد و چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش 
می رود نعره زنان این بانگ باز از دور می آید
آی آدم ها
و صدای باد هر دم دلگزا تر
در صدای باد باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها
نیما یوشیج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر