درود بر جناب دربندی- شعر اول از سرخیل رندان جهان حافظ است با این اشاره که در بیشتر نسخه ها غزل با - سحرگه ره روی در سرزمینی- آغاز می شود: سحرگه (شنیدم) ره روی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد اربعینی خدا زان خرقه بی زار است صدبار که صد بت باشدش در آستینی مروت گرچه نامی بی نشان است نیازی عرضه کن بر نازنینی ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی نمی بینم نشاط عیش درکس نه درمان دلی نه درد دینی درون ها تیره شد باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی اگرچه رسم خوبان تندخوییست چه باشد گر بسازد با غمینی ره میخانه بنما تا بپرسم مآل خویش را از پیش بینی نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم الیقینی --- On Fri, 5/6/11, Rick Darbandi <rickplay_1@yahoo.com> wrote:
|
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه
Re: در خواست شعر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر