هفتهنامهی زن روز شنبه دوم آذرماه 1347
مصاحبه با پوران
زنی با هفده سال شهرت
گفتوگو از گیتی سیمانتوب
با پوران در خانه مجلل و زیبایش واقع در یکی از خیابانهای جادهی پهلوی به گفتوگو نشستم. در انتخاب هرکدام از وسايل خانه، سلیقهی بسیار به خرج داده شده است. برای چای و گفتوگوی این هفته از این نظر پوران را درنظر گرفتهام که او از هنرمندان نادری است که توانسته شهرت خود را حفظ کند و در تمام دوران فعالیت هنریاش، ناماش بر سر زبانها بوده است. با وجود این که در حدود هفده سال است فعالیت هنری خود را آغاز کرده هنوز هم صدا و آواز او طرفداران بسیار دارد. پوران زن بسیار خوش برخورد و خندهرویی است. از مشخصات بارز او بذلهگویی و بهخصوص حاضر جوابی است.
هنوز سوال مطرح نشده، پاسخ جالب و حاضر آمادهی تحویل میدهد که بدون بروبرگرد با شوخی و خنده توام است، شاید به همین دلیل است که مصاحبتاش خستهکننده نیست. زیبایی فوقالعاده ای ندارد، اما بسیار جذاب و خلاصه به تمام معنی زن است. چهرهاش را به دقت و باسلیقه آرایش میکند. لباساش متناسب و ساده است. بعد از خوش ذوقی و لطیفهگویی، بیش از هر چیز پوست لطیف و صاف و سفیدش جلب توجه میکند.
«پوران» امروز، همان«فرح دخت خاقانی» دیروز است. متولد سال 1314 است. هنرستان عالی موسیقی را تمام کرده و از شانزده سالهگی یعنی درست پس از نامزدی با«عباس شاپوری» کار خوانندهگی را شروع کرده است. بعد از هفت سال زندهگی مشترک و با داشتن یک پسر به نام شهریار از شاپوری طلاق میگیرد و اکنون نه سال است که با«حبیب روشنزاده» ازدواج کرده و از او صاحب پسری است شش ساله به نام«امید» که سوگلی و بلبل خانه است.
اکنون سوال و جوابهای من و پوران را بخوانید:
- شهرت خود را مدیون چه کسی میدانید؟
- قبل از هر چیز مدیون علاقهی شخص خودم به خوانندهگی است. من از بچهگی به این کار عشق میورزیدم و بزرگترین ایدهال و رویای من این بود که روزی مثل خالهام «روحبخش» خواننده بشوم. اگر این علاقهی زیاد نبود، با شکستهای اولیه از کوره درمیرفتم. شکی نیست که عباس شاپوری هم در به شهرت رساندن من نقش موثری به عهده داشته و بعد از او باید صفحه فروشی«رویال» را نام ببرم. خوب یادم هست که یک روز با خالهام به این صفحه فروشی رفته بودیم تا او صفحهی جدیدی پر کند ، خالهام کار فوری داشت رفت تا پس از مدتی برگردد. ارکستر آماده بود و از من خواستند که بخوانم و من خواندم بدون آن که بدانم صدایم را پر کردهاند. همان صفحه فروشی اولین صفحهی مرا به نام «کجایی کجایی» به بازار فرستاد. پشت این صفحه آهنگ «رفتی نگفتی» پُر شده بود . توسط همین صفحه، مردم با صدای من آشنا شدند.
- تا به حال چند آهنگ خواندهاید؟
- در حدود چهارصد آهنگ، شاید کمی بیشتر یا کمتر.
- کدامیک را بیشتر دوست دارید ؟ و کدامشان پُرفروشترین صفحهی سال بودهاند؟
- هر آهنگی برای مدتی مورد علاقه من است. مسلّمن جدیدترها بیشتر مورد علاقهام هستند. اما این چند آهنگ در زمان خودشان از پُرفروشترین صفحهها بودهاند: «تک درختی» ، «گل اومد بهار اومد»، « نیلوفر»، اما خودم آهنگ «عشق مقدس» از فیلم خداحافظ تهران ،« تک درختی» و«خشم طبیعت» را که برای زلزله زدهها خواندهام بیشتر از همه دوست دارم.
- کدام یک از صفحههایتان برایتان خاطرهانگیز بوده است؟
- یکی آهنگ«الله اکبر» که در زمان خودش جنبهی سیاسی و مذهبی پیدا کرد به این دلیل که بعضیها میگفتند چرا اللهاکبر با ساز و آواز خوانده میشود و به همین جهت این آهنگ با شعر دیگری از رادیو پخش شد.
از «خشم طبیعت» هم خاطرهی فراموش نشدنی دارم . این آهنگ را برای زلزله زدهها خواندم و چون شب قبل از ضبط این آهنگ، فیلم زلزله زدهها را از تلویزیون دیده بودم، بسیار منقلب و ناراحت بودم و در نتیجه این آهنگ را با سوز زیادی خواندم بهطوری که دو نفر از خانمهای ویولنیست وسط ضبط به گریه افتادند.
- برای بهبود کار خود چه نقشهای دارید؟
- اوايل مجبور بودم لااقل هفتهای یک آهنگ بخوانم، به همین دلیل اکثر آهنگها متوسط و حتا بد بود، اما حالا تصمیم دارم کمتر بخوانم اما آهنگهای خوب را بخوانم.
- خیال ندارید در خارج از ایران کنسرت بدهید؟
- به احتمال قوی برای اجرای یک کنسرت به شوروی خواهم رفت، چون از طرف خانهی جوانان شوروی برای اجرای کنسرتی از من دعوت شده است.
- راجع به شوهرتان صحبت کنید. او با فعالیتهای هنری و شهرت شما مخالف نیست؟ چون معمولن مردها میل ندارند همسرشان مشهور شوند آن هم از راه خوانندهگی؟
- شوهرم با شرکت من در فیلمها مخالف است، به همین جهت سه سال است که در فیلمها شرکت نمیکنم. درضمن او مخالف است که در شبنشینیها آواز بخوانم چون مرد سختگیری است، اما با پا درمیانی مادرشوهرم که زن فهمیده و روشنفکری است من تا سه سال دیگر هم میتوانم در شبنشینیها شرکت کنم و بعد از آن فعالیتهایم محدود به رادیو میشود.
- خودتان با این عقیدهی شوهرتان مخالف نیستید؟
- خیر چون شهرت بالاخره یک روز تمام میشود، اما بازهم زندهگی ادامه پیدا میکند و این من و شوهرم هستیم که برای هم میمانیم، در نتیجه باید رضایت یکدیگر را فراهم کنیم.
- این شایعه صحت دارد که شما و شوهرتان از زندهگی خود رضایت ندارید؟
- به هیچ وجه. اگر من و شوهرم از زندهگی مشترکمان ناراضی بودیم اجباری نداشتیم که به این زندهگی ادامه بدهیم. من به شوهرم فوقالعاده علاقهمندم. مثلن میدانم که شبها تا از سر کار خود برگردد ساعت نه و بیست دقیقه باید منزل باشد، اگر پنج دقیقه تاخیر کند همه جا را از فرط ناراحتی تلفن پیچ میکنم. مثلن هر جا باشم ساعت نه و ربع کم، خودم را به منزل میرسانم، چون شوهرم را دوست دارم و میخواهم وقتی به منزل میآِید تنها نباشد. خلاصه این که من از شوهر خودم راضی هستم و این شایعهسازها هستند که هر روز طلاق مرا از یک نفر میگیرند و روز بعد به دلخواه خود مرا شوهر میدهند. مختصر بگویم قبالههای ازدواج و طلاقنامههای مرا شایعهسازها امضا میکنند.
- فکر میکنید این عشق و علاقه تا آخر عمرتان ادامه پیدا کند؟
- انشاءالله، از جانب خودم که مطمئن هستم چون او را دوست دارم و تا آخر عمر دلام میخواهد در کنار او زندهگی کنم، زیرا وجود شوهرم البته به نظر من تمامن حسن و کمال است. او مردی است اجتماعی، وظیفهشناس ، تمیز و بهخصوص بسیار شیکپوش.
- به نظر خودتان حُسن صدای شما در چیست؟
- این را شما باید بگویید. اما خوب شاید حُسن کار من این باشد که برای خودم سبکی آوردم و از کسی تقلید نکردم. درضمن همه سبکی میتوانم بخوانم، هم سبک عربی، هم با ارکستر گلها و تحریر کاملن ایرانی و هم جاز. عیب کار بعضی از خوانندهها این است که میخواهند تقلید کنند. مثلن صدای من بهطورطبیعی کمی تودماغی است، نمیدانم این حُسن است یا عیب، اما به هرحال کسانی هستند که صدایشان را بهطور ساختهگی تودماغی میکنند و ادعا میکنند که صدایشان شبیه صدای من است. این را هم اضافه کنم که تحریر صدای من طبیعی است و نه ساختهگی.
- صدای کدام یک از خوانندهگان ایرانی و خارجی را دوست میدارید؟
- بیش از همه صدای«حمیرا» را، من برای صدای او ضعف میکنم چون صاف و تمیز است. درضمن او بااحساس میخواند و مهمتر از همه این که لرزشهای صدای حمیرا بسیار جالب است.
من نوع و جنس صدای الهه را هم دوست دارم. تن و تحریر صدای عارف هم بسیار جالب است. آواز ایرج را دوست دارم چون صدای گرمی دارد. از بین خارجیها صدای انریکو ماسیاس را دوست دارم که تیپ شرقی میخواند و صدایاش تیپ صدای عارف است. درضمن صدای امکلثوم را هم بسیار دوست دارم.
- چه آوازی بیش از همه شما را تحت تاثیر قرار داده؟
- « سرگردان» حمیرا.
- آیا تا به حال اتفاق افتاده است که هنگام خواندن یک آواز اشک به چشم بیاورید؟
- ما خوانندهها وقتی منقلب و متاثر میشویم تاثرمان به صورت اشک ظاهر نمیشود بلکه سوز صدایمان بیشتر میشود و این سوز در این آهنگ ها بیشتر به چشم میخورد: خشم طبیعت، نامه، نوای منی بینوای توام ، زندهگی من و شعلهی سرکش.
روی هم رفته حالت روحی خواننده در روز اجراست که آهنگی را پُرشور و حال ، بار میآورد.
- آیا خودتان هم از شنیدن صفحههایتان لذت میبرید؟
- اگر از اجرایاش راضی باشم بله وگر نه زجر میکشم.
- شهرت چه اشکالی برای شما پیش آورده است؟
- این اشکال که بهراحتی نمیتوانم در اجتماع ظاهر بشوم، زیرا مردم بهخصوص دخترها از متلک گفتن و حتا فحش دادن خودداری نمیکنند و گاه اتفاق میافتد که برای خرید میروم و راه در پیادهرو بند میآِید و بیکارهها شیشهی مغازه را میشکنند و موجبات خجلت مرا پیش فروشنده فراهم میآورند.
- هفتهای چند نامه از جانب طرفدارانتان دریافت میکنید؟ و عجیبترین نامهای که دریافت کردهاید چه بوده است؟
- تقریبن هفتهای بیست تا سی نامه برایام میرسند که بهعلت تنبلی به این نامهها جواب نمیدهم. عجیبترین نامه از طرف یک مرد خرمشهری به من رسید که ادعا کرده بود من همسرش هستم و بدون اجازه او به تهران آمدهام و خواننده شدهام. بعد هم مرا تهدید کرده بود که چرا با داشتن شوهر ازدواج کردهام.
- آیا برای دل خودتان آواز میخوانید؟
- بیشتر وقتی پشت فرمان هستم و میرانم برای خودم آواز میخوانم.
- راست است که شما صدای خودتان را بهترین صدا میدانید؟
- (چشم هایش از تعجب گرد میشود)، من غلط کردم که بگویم بهترین صدا را دارم، دروغگو و شایعهساز زیاد است.
- عجیبترین شایعهای که برایتان ساختهاند چه بوده است؟
- شایعهای بود که یکی از مجلههای هفتهگی آن را ساخت و خبر از دیوانه شدن من میداد. دراین مجله نوشته بودند که من دیوانه شدهام و به تیمارستان رفتهام، هفتهی بعد نوشتند که من بهبود پیدا کردهام و به منزل برگشتهام. نمیدانید چهقدر به من تلفن کردند و وقتی در جواب احوالپرسیشان میگفتم که حالام خوب است، بعضی تصور میکردند که از فرط جنون حال خودم را خوب میدانم.
- بزرگترین مشوق شما چه کسی بوده است؟
- خواهرم گیتی که همسر آقای انوشیروان روحانی است.
- آیا شوهرتان صدای شما را دوست دارد؟ و در خلوت خودتان از شما میخواهد که برایاش آواز بخوانید؟
- شوهر من خیلی غرور دارد و هیچوقت بهروی خودش نمیآورد که من صدای خوبی دارم یا خیر. اگر هم از یکی از صفحههای من خوشاش بیاید میگوید آهنگ آن زیباست. به همین جهت هیچوقت از من نمیخواهد برایاش آواز بخوانم.
- با چه آهنگسازانی همکاری داشتهاید و کار کدامیک را بیشتر میپسندید؟
- با عباس شاپوری، حبیبالله بدیعی، مجید وفادار، انوشیروان روحانی، جهانبخش پازوکی، پرویز یاحقی.
البته کار همهگیشان بسیار خوب است اما کار روحانی را بیشتر میپسندم، چون آهنگهای او در سبکهای مختلف است و یکنواخت نیست.
- به نظر خودتان به چه دلیل در هفده سال اخیرهیچ وقت از شهرت شما کاسته نشده است؟
- هرکسی برای حفظ مقام و موقعیت خود باید کار کند و یک خواننده برای این که موقعیت هنری خود را از دست ندهد، باید همیشه آهنگهای جدید بخواند و اطمینان زیاد و اسیر خودخواهی شدن کار را خراب میکند. باید دنبالهی کار را گرفت و با علاقه به آن ادامه داد. اگر خوانندهای یک ماه آواز نخواند از شهرتاش کاسته میشود. درضمن من به هر نوع آهنگی میخوانم تا مردمی که سلیقههای مختلف دارند از کارم راضی باشند. مهمتر از همه این که آهنگی را که نپسندم نمیخوانم.
- چه آهنگهای تازهای را بهزودی اجرا خواهید کرد؟
- آهنگ« ساقیا» را برای گلها میخوانم که هم شعر و هم آهنگ آن از« جهانبخش پازوکی» است. درضمن آهنگ دیگری را هم از جهانبخش پازوکی برای« شماورادیو» اجرا میکنم که «دستی نگیرد دست من » نام دارد. روی ساقیا خیلی حساب میکنم. درضمن دو آهنگ هم از انوشیروان روحانی میخوانم، که یکی راجع به تبعیض نژادی است به نام« سیاه و سفید» و دیگری « من هم گریه کردم» نام دارد.
- از پسرهای خودتان صحبت کنید، مخالفتی با شغل شما ندارند؟
- شهریار پسر بزرگام پانزده ساله و خوشگل و خوشتیپ و سبزهرو است. فعلن در انگلیس اقامت دارد. او از شهرت من راضی نبود و با من از منزل خارج نمیشد چون از این که مردم نگاهمان کنند ناراحت میشد. اما «امید» پسر کوچکام که سفید و بلوند است، هنوز کوچکتر از آن است که راجع به کارم نظر بدهد.
- استقلال مالی اختلافی بین شما و شوهرتان بهوجود نیاورده؟
- بههیچوجه، چون ما خرجها را تفکیک کردهایم. خرج خانه و خلاصه تمام خرجهای اصلی با اوست. من با درآمد خودم فقط خرج پسر بزرگام و خرج لباس و پوشاکام را میدهم.
- شادی زندهگی شما به چه چیز بستهگی دارد؟
- شادی من بستهگی به شادی بچههایم دارد. هر چه باشد من هم یک مادر هستم و به خاطر بچههایم حاضرم به هر فداکاری دست بزنم. اگر کوچکترین خبر بدی از پسرم برسد چنان ناراحت میشوم که فوری به انگلیس میروم تا از سلامتاش باخبر شوم. کوچکترین خبر بدی که از جانب او برسد آرامش مرا بهکلی درهم میریزد.
- هنرمندترین شخصی که میشناسید کیست؟
- بدون شک هنرمندترین آشنای من «انوشیروان روحانی » است. استعداد وهوش فوقالعادهی او تعجب مرا برمیانگیزد. فکر نکنید که چون شوهر خواهرم است از او تعریف میکنم، خیر، همه میدانند که او با وجود سن کمی که دارد آهنگساز و نوازندهی درجه یکی است. او برای خلق یک آهنگ زمان و مکان نمیشناسد، حتا پشت رل هم نت مینویسد. به همین جهت چون غالبن در فکر موسیقی و نتهای مختلف است خیلی زیاد با اتومبیل تصادف میکند.
- مثل این که زمانی شما آرزو داشتید چاق بشوید، حالا چهطور؟
- بله من یک زمانی حسرت یک کیلو چاقی را داشتم، اما حالا مواظبام که نکند نیم کیلو به وزنام اضافه شود، چون تنبل هستم ورزش نمیکنم، اما با ماساژ خودم را لاغر نگه میدارم.
- مشهور است که شما خیلی به آرایش مو و روی خود توجه دارید و بیش از سایرهنرمندان زیر سشوار سلمانی مینشینید و اکثر لباسهایتان دوخت مزونهای خارج است. بگویید ببینم چند درصد از درآمد خود را صرف آرایش و لباس خود میکنید؟
پوران فکری كرد و گفت:
- هرهنرمندی مجبور است به سر و وضع خودش برسد زیرا دايمن مورد توجه دقیق است. بارها شده که دیدهام مردم حتا میدانند که چهارشنبهی گذشته رنگ و طرح لباس من چهجور بوده است. بهعلاوه من از شیکپوشی اصولن خوشام میآِید، چه مرد و چه زن فرقی ندارد. به همین جهت باید اعتراف کنم که رویهم رفته سی درصد از درآمدم را صرف سر و وضعام میکنم و در مسافرتها اگر پول داشته باشم حتمن با چمدان پُر برمیگردم. اما این آخری را ننویسید چون میترسم مامورین گمرک این بار با کنجکاوی بیشتری چمدانهایم را بگردند.
- بهعنوان آخرین سوال ممکنه بگویید در دنیا بیش از همه از چی میترسید؟
- اول از زشت شدن، دوم از مُردن، سوم از آدم دوبههم زن.
- از شایعهسازی و دروغ و غیبت چهطور؟
- ای بابا، آدمهایی مثل من که اسمشان سر زبانهاست، آنقدر دروغ و شایعه پشت سرشان کوک کردهاند و آنقدر برایشان حرف درآوردهاند که دیگرعصب ضد دروغ و شایعهی آنها خشکیده و در این باره حساسیتشان را به مرور ایام از دست دادهاند. اوایل کار هر دروغی که دربارهی خودم میشنیدم مینشستم و کلی زار میزدم، اما حالا جز آن که بشنوم و شانههایم را بالا بیاندازم و به خودم بگویم: دروغگو را بردند جهنم گفت هیزماش تر است کار دیگری نمیکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر