۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

[گروه لیمو:8212] داستان رئیس

یک رئیسی داشتیم
ایشون ترک زبان بودند
صبح اول وقت بچه ها برای اینکه حالش رو بگیرن یک جوک ترکی ناجور تعریف میکردن
اون بیچاره هم تا آخر شب دمق بود
بهش گفتم
با بچه ها ملایم تر باش اینطوری دیگه کسی باهات شوخی نمیکنه
یک کم فکر کرد گفت فردا مشکلم را حل میکنم
صبح که شد همین که همکاران خواستند طبق روال جوک ترکی تعریف کنند
ایشون گفت بچه ها ساکت باشین اول من یک جوک بگم
بعد هم یک جوک راجع به آذربها تعریف کرد که دست همه رو از پشت بست
همه هاج و واج به هم نگاه میکردن
کسی صداش در نمی اومد
رئیس با صدای بلند گفت پاشین عوض این چرت و پرتها برید سر کارتون تا من هم به کارام برسم
بعد هم یک نگاه زیرکانه به من کرد و نیشخندی زد

--
***من «فکر» می کنم؛ پس در «عبادتم»!***
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
 
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر