۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

[گروه لیمو:8565] راز خوشبختي

کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین انسان جهان
بیاموزد . پسرک چهل روز در بیابان راه رفت، تا سرانجام به قلعه ی زیبایی
بر فراز کوهی رسید . مرد فرزانه ای که پسرک میجست، آن جا میزیست . اما
قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس،وارد تالاری شد و جنب و جوش عظیمی
را دید؛ تاجران می آمدند و میرفتند، مردم در گوشه کنار صحبت میکردند،
گروه موسیقی کوچکینغمه های شیرین مینواخت ، و میزی مملو از لذیذترین
غذاهای بومی آن بخش از جهان، آن جا بود. مرد فرزانه با همه صحبت میکرد، و
پسرک مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند . مرد
فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد، اما به او گفت در آن لحظه
فرصت ندارد تا راز خوشبختی را برایش توضیح دهد. به او پیشنهاد کرد نگاهی
به گوشه کنار قصر بیندازد و دو ساعت بعد بازگردد. سپس یک قاشق چای خوری
به پسرک داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت : " علاوه بر آن میخواهم از
تو خواهشی بکنم. هم چنان که میگردی، این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار
روغن درون آن بریزد ." پسرک شروع به بالا و پایین رفتن از پلکان های قصر
کرد و در تمام آن مدت، چشمش را به آن قاشق دوخته بود. پس از دو ساعت به
حضور مرد فرزانه بازگشت.
مرد فرزانه پرسید : فرش های ایرانی تالار غذا خوری ام را دیدی؟ باغی را
دیدی که خلق کردنش برای استاد باغبان ده سال زمان برد؟ متوجه پوست نبشت
های زیبای کتاب خانه ام شدی؟ پسرک، شرم زده اعتراف کرد هیچ ندیده است.
تنها دغدغه ی او این بود که روغنی که مرد فرزانه به او سپرده بود، نریزد.
مرد فرزانه گفت: " پس بگرد و با شگفتی های دنیا من آشناشو . اگر خانه ی
کسی رانبینی نمیتوانی به او اعتماد کنی ." پسرک قوت قلب گرفت، قاشقرا
برداشت و بار دیگر به اکتشافات قصر پرداخت. این بار تمامی آثار روی
دیوارها و آویخته به سقف را تماشا کرد. باغ ها را دید، و کوه های گردا
گردش را، لطافت گل ها را، و نیز سلیقه ای را که در نهادن هر اثر هنری در
جای خود به کار رفته بود. هنگامی که نزد مرد فرزانه بازگشت، هر آنچه را
که دیده بود، باتمام جزییات تعریف کرد . مردفرزانه پرسید : " اما آن دو
قطره روغن که به تو سپرده بودم کجایند؟ " پسرک به قاشق داخل دستش نگریست
و دریافت که روغن ریخته است . فرزانه ترین فرزانگان گفته اند : " پس این
است یگانه پندی که میتوانم یه تو بدهم : راز خوشبختی این است که همه ی
شگفتی های جهان را بنگری، و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد
نبری . "
--
********************

--
=>=>=>=>=>=>=>=> آیا به همان میزان که کلاس "دشمن شناسی" میرویم در کلاس "دوست شناسی" هم شرکت می کنیم؟ <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com

برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر