من نیز همچو دیگر دوستان جویای خبری از گوینده قابل رادیو گلها
خانم روشنک هستم
اگر دوستان خبری دارند بنده نوازی کنید.
این غزل هدیه به خانم روشنک و یاران مهربان گلها
باغ گلها
یاد آن روزی که بودی باغ گلها شادمان
زنده بودی و پراز جان از تلاش باغبان
عشق می جوشید از برگ و گل رنگین تو
صد هزاران بلبلانت مست از گل نغمه خوان
میرسید از هر طرف بوی گلی مستی فزا
بر سر آن گل هزار و بلبلان مدهوش آن
بود پیوندی میان هر گل و بلبل خدا
از صدای روشنک می خواست این پیوند جان
سوز گفتارش مرا تا اوج رویا می کشید
همچو ذره میشدم ره پوی اوج آسمان
رفت آن باغ و به تاریکی رسیده روشنی
جای آن گلها شده اکنون زمینی خار دان
لیک بوی گل نرفت از خاطر مجنون ما
روشنک هست و گل و بلبل همیشه جاودان
هر شبم دست دعا بهر تو دارم تا سحر
تا که باشی زنده و سرخوش به هر جای جهان
روشنک امید را امید دیدار تو هست
تا به روزی که شود در خاک جسم من نهان
شعر:امید قادری صفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر