سرود نه دلت را بر دار می کشند تا مگر ارزش عشق را انکار کرده باشند در آستانه ی خونین بامداد آفتاب _ در گردش هذیانی خود_ از رازی جنون آمیز می گذرد ....و شب خسته وعبوس در بستر وهمناک خود می غلتد دلت را بر دار می کشند و ضربان عشق را بر گستره ی خونبار سحر مصلوب می کنند آفتاب ,از مدار جنون فریاد می کشد و شب از ارتفاع سکوت فرو می افتد دلت را بر دار می کشند وعطش بی بدیل حیات را بر نظم خوفناک مرگ می درند آفتاب در حنجره ی آسمان ضجّه می زند و شب _ تنها وبی پناه_ از کوچه های شهر می گذرد محمد علی - م |
Hotmail: Powerful Free email with security by Microsoft.
Get it now.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر