۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

صدای خس وخاشاک را بشنوید: ملاک حال فعلی افراد است


محمدرضا یزدان پناه

نگهبان مرا به داخل هدایت کرد و در را محکم بست. وقتی بلند شدم، کتم‎‎‏ را برداشتم و عینکم را زدم. مرد خیلی لاغری ‏که ریش سیاه بلندی داشت و عینک به چشم، را دیدم که روی کپه پتوهای سیاه نشسته بود. از عمامه ای که با پیراهن ‏لباس زندان برای خودش درست کرده بود، فهمیدم آخوند است. او با دیدن من برخاست و با لبخند شیرینی خوش آمد ‏گفت. دستش را جلو آورد و اسمش را گفت:‏ سید علی خامنه ای...‏"

"هوشنگ اسدی" مدتها پیش از آنکه همراه با همسرش "نوشابه امیری" ناچار به ترک وطن یا آنگونه که خود می گوید "اخراج از وطن" شود روزگاری در دوران شاه هم سلولی آقای خامنه ای در سلول شماره 11 بند یک کمیته مشترک ضد خرابکاری بوده است.

خاطرات اسدی از دوران هم سلولی با آقای خامنه ای بدون شک معتبر ترین و موثق ترین منبعی است که نمایی نزدیک از واقعیت های پیشین رهبر امروز جمهوری اسلامی را به مخاطب ارائه می دهد.

او چهار ماه را با آقای خامنه ای در یک سلول تنگ و تاریک گذراند. سه ماه را دو نفره، یک ماه را چهار نفره. روایتی که اسدی از رفتار و سلوک رهبر کنونی جمهوری اسلامی در دوران تحمل زندان در حکومت پهلوی ارائه می دهد و مقایسه آن با منش امروزین آقای خامنه ای، به بهترین صورت سیر تطور روحانی ای را نشان می دهد که روزگاری در گوش هم سلولی چپ خود وعده می داد "در حکومت اسلامی، قطره اشکی از چشم بی گناهی نمی ریزد."

آنگونه که هوشنگ اسدی از خاطرات خود با آقای خامنه ای به رشته تحریر در آورده، رهبر امروزین جمهوری اسلامی آن زمان که دربند حکومت پهلوی بود، پیش از آنکه یک روحانی معتقد به اسلام باشد، انسانی نوع دوست و مهربان بود.

با دستان خود در دهان زندانی کمونیستی که از شوک شکنجه لب به غذا نمی زد، غذا می گذاشت و چشمانش از شادی برق می زد. یک ماه تمام یک شب در میان ایستاده می خوابید تا هم سلولی دیگرش بتواند بر روی زمین سرد سلول تنگ شماره یازده، به خواب رود.

چنان زار می زد و خالصانه قرآن می خواند که هوشنگ اسدی غیر دینی را از روحانیتش به وجد می آورد. خانه کوچک باصفایی در کوچه فریدونی مشهد داشت که درش به روی هر مبارزی فارغ از دیدگاه فکری و سیاسی اش باز بود.

از شاملو و فروغ خوشش نمی آمد اما عاشق اخوان بود و سایه. از اشعار شهریار لذت می برد و خود نیز اشعار فراوانی را از بر بود. بارها در مجلس امیری فیروزکوهی، اخوان ثالث و شفیعی کدکنی نشسته بود.

از هدایت هم دل خوشی نداشت اما از "نثر محشر" به آذین – محمود اعتمادزاده - تعریف می کرد و از ترجمه هایش از آثار شولوخوف نکاتی را بیرون می کشید که اسدی می گوید حظ کرده است.

در زندان چهار نفری به حمام می رفته اند و با صابون های رختشویی خودشان را گربه شور می کردند وچقدر آقای خامنه ای خجالت می کشید و می خندید.

هوشنگ اسدی یک بار با جوان موخرمایی چشم سبزی به نام رحمان هاتفی به خانه پیش از انقلاب آقای خامنه ای رفته بود و هنگام خداحافظی، رهبر امروز جمهوری اسلامی در گوش او گفته بود "جوان نازنین باسوادی است، حیف که کمونیست است."

"گاه هم می شد که سرودهای انقلابی را که در زندان اهواز یاد گرفته بودم، می خواندم و او با لذت گوش می داد. بچه ها ‏روی ترانه "بار دیگر ساقی میخواران" که ویگن خوانده بود، برای شانزده آذر سرودی ساخته بودند: "بار دیگر ‏شانزدهم آذر..." اقای خامنه ای به سرود گوش می داد و وقتی به شوخی ترانه اصلی را می خواندم، می خندید و می ‏خواست که آن را نخوانم."

حالا اما خانه کوچک گنبد سبز فریدونی مشهد، پلاک 4 به خیابان "کاخ" تهران رفته و زندان کمیته مشترک به موزه عبرت. هرچند از 1357 تا 1380 نامش زندان توحید شده بود.

سلطنت شاهنشاهی رفته است و جمهوری اسلامی آمده است . همان حکومتی که آقای خامنه ای در گوش هوشنگ اسدی قول داده بود در آن قطره اشکی از چشم بی گناهی نمی ریزد.

نام زندان که عوض شد، نام بازجوها و شکنجه گرها هم تغییر کرد اما آش همان آش ماند و کاسه همان کاسه. منوچهری ها و ازغندی ها و رسولی ها جایشان را دادند به برادر حسین و برادر حسن و برادر مجتبی. آقای خامنه ای هنوز اشعار فراوانی را از بر بود و جلسات شعرخوانیش به راه. در زمانه ای که سخن گفتن از شریعتی جرم نانوشته بود، با کیهان گفت و گو می کرد و در دفاع از او سخن می گفت. تقلب روزگاراورا بالا کشید و او رئیس جمهوری اسلامی شد و جالب آنکه همچنان ناراضی بود و شکایت داشت.

یک روز در نماز جمعه به ولایت فقیه انتقاد داشت و از امام عتاب گرفت و روز دیگر به نزد آیت الله منتظری می رفت و همصدا با او از قتل عام دسته جمعی زندانیان سیاسی انتقاد می کرد. در بحبوحه جنگ که تمام توان دولت و مملکت صرف تجهیز جبهه ها می شد، همراه با بازاریان موتلفه ای، دل نگران خصوصی سازی اقتصادی بود و از رادیکالیسم دولتی در دیپلماسی و اقتصاد شکایت می کرد.آقای خامنه ای آنقدر ساز مخالف زد تا ناگاه با بیان یک خاطره شفاهی از هاشمی رفسنجانی تبدیل به رهبر جمهوری اسلامی شد. روحانی باصفای سلول یازدهم بند یک زندان کمیته مشترک حالا قوی ترین انسان ایران بود اما بر پایه حدیث " مردان را در تحولات روزگار بشناسید " دوران جدید رفتار و اقتضائات جدید می طلبید. یاران قدیمی اندک اندک کنار گذاشته شدند. در برابر تعدیل اقتصادی از توجه به مستضعفین سخن می گفت. این "چپ شدن اقتصادی" فقط همین نتیجه را نداشت. در این چپ شدگی نیاز به "نهادسازی" هم بود. حالا نوبت سپاه بود. فرماندهان پرافتخار جنگ یا وارد سوداگری های مالی شدند یا حذف شدند.

قدرتِ هنوز بی رقیب رئیس جمهور وقت و احساس دین رهبر جدید به او اما مانع از عیان شدن همه تفاوت های آقای خامنه ای بود که یک شبه از حجت الاسلام به آیت الله تغییر لقب داده بود. این روند کج دار و مریض تا انتهای دهه 70 ادامه داشت.

اما با ورود به دهه 80 آقای خامنه ای باز هم به دنبال انقلاب های ساختاری بود. او از "اصلاحات" احساس خطر کرده بود. حاکمیت دوگانه با ولایت مطلقه جور در نمی آمد. اینچنین بود که نهادها، نیروها و امکانات تحت اختیارش همه بسیج شدند و در یک پروژه چند مرحله ای پیچیده، قدرت مطلق را به قبضه خود در آورد.

اندک اندک استبداد بود که عریان می شد و عیان. کودتای سیاه 22 خرداد 88 علیه آرای سبز مردم پرده آخر در حال فعلی آقای خامنه ای است. پرده ای که او را وارد ستیزی تمام عیار با اکثریتی از مردمی کرده که او قرار بود رهبرشان باشد.

حالا هواداران دو آتشه آقای خامنه ای با بد سلیقگی او را امام خامنه ای می نامند. آقای خامنه ای امروز رهبر یکی از استبدادی ترین کشورهای جهان است.

او داعیه عدل علوی دارد و در مقام ادعا به این سخن امام علی اشاره می کند که "اگر مسلمانی بشنود که خلخال از پای زن یهودی به ظلم درآمده و از درد دق کند، حق است" اما در کشور او چادر از سر زن مسلمان کشیده می شود و دختران این سرزمین توسط ماموران او در خیابان ها آزار می بینند و کتک می خورندو در زندانها به آنها تجاوز می شود و....

او امروز رئیس بزرگترین زندان روزنامه نگاران، دانشجویان، معلمان، کارگران، دگراندیشان و حتی روحانیان جهان است.

آقای خامنه ای روزگاری با هزار ترفند در دهان هم سلولی کمونیستش غذا می گذاشت و به خاطر دفاع از او شکنجه می شد و حالا در حکومت تحت رهبریش حتی مسلمانان شیعه 12 امامی هم به واسطه خودی نبودن به زندان افکنده می شوند.

حالا آیت الله خامنه ای طاقت خیرخواهانه ترین و محترمانه ترین انتقادات را نیز ندارد. او حتی طاقت "پدر" گفتن های اعتراضی "محمد نوری زاد" را که عمری در رسایش قلم زده و فیلم ساخته ندارد. چه برسد به انتقادات مودبانه امثال زیدآبادی که بازجویانش در زندان ناچارش می کردند کاغذهای بازجوییش را قورت بدهد تا دیگر به جای "مقام معظم" ننویسد "مقام محترم"

او بزرگترین اعتراض مسالمت آمیز مردم کشورش را ناجوانمردانه سرکوب کرد. ماموران و مریدان آقای خامنه ای، زنان، جوانان، دختران و پیران را تنها به خاطر یک اعتراض ساده به خاک و خون کشیدند و از دست امامشان تقدیرنامه گرفتند.

از این دست تمثیل ها برای نمایش حال فعلی مردی که همواره بر میزان بودن حال فعلی منتقدان و مخالفانش انگشت می گذارد، فراوان است.

هوشنگ اسدی می گوید: "من بیشتر آدم احساسی هستم و قبل از اینکه از ایران بیاییم، از یکی از وزرای آقای خاتمی که با مخالفت آقای خامنه‌ای روبرو شده بود و بعد هم معزول شد، همین سوال را پرسیدم و همین چیزهایی که برای شما تعریف کردم، برای او هم گفتم و ایشان یک لبخندی به من زدند و گفتند که از قدرت، هر کاری ساخته است."

این "قدرت" آنهم از نوع "مطلقه" اش بود که روحانی باصفا، شعر دوست و مهربان سلول شماره یازده را تبدیل به "امام خامنه ای" کرد.

حال فعلی آقای خامنه ای حال خوبی نیست.

 

--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر