قلم صنع بس كه تنم را غم فراق تو فرسود جان به شب وصل هم ز درد نياسود ناله ي صاحبدلان سوخته خرمن پيش تو اي سنگدل دگر ندهد سود كاسته شد قدر جلوه ي مه و خورشيد تا قلم صنع بر جمال تو افزود حسن تو زد خنده بر ملاحت يوسف ني زلبت طعنه زد به نغمه ي داوود ناز تورا رونق از نياز من آيد تار نماند به جا اگر برود پود ساقي سيمين تنم به بزم چو برخاست از كف مستان فتاد جام زراندود زاهد بيهوده گو خموش كه مطرب برده دلم را ز جا به زمزمه ي عود از دل سوزان من چرا نرود آه نيست عجب آتشي كزو برود دود دل كه شود از خيال چشم تو بيمار نيز نيابد جدا ز چشم تو بهبود عشق بياور چه فرق عاشق و معشوق ترك دويي كن يكي ست عابد و معبود نيست صبا حايلي ميان تو و دوست خويش بسوزان كه پرده بودن ما بود علیرضا صبای تبریزی |
۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه
قلم صنع
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر