۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

شعر "خدا بابا" ا mp3

 

http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://masouddarvishi.persiangig.com/audio/MasoudMD.blogfa.com-baba.mp3

 

صدای ناز می آید

 

صدای ناز می آید"صدای کودک پرواز می آید

 

صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد

 

معلم در کلاس درس حاضر شد

 

یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا

 

همه برپا"چه بر پایی شده بر پا

 

معلم نشئتی دارد "معلم علم را در قلب می کارد

 

معلم گفته ها دارد

 

یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا:بچه ها بر جا

 

معلم گفت: فرزندم بفرما جان من بنشین

 

چه درسی؟ فارسی داریم؟

 

کتاب فارسی بردار"آب وآب رادیگرنمی خوانیم

 

بزن یک صفحه از این زندگانی را

 

ورقها یک به یک رو شد

 

معلم گفت: فرزندم ببین بابا "بخوان بابا" بدان بابا

 

عزیزم این یکی بابا"پسر جان آن یکی بابا

 

همه سطرها پر از بابا

 

ندارد فرق این بابا وآن بابا

 

بگو آب و بگو بابا"بگو نان و بگو بابا

 

اگر بخشش کنی با میشود با با

 

اگر نصفش کنی با میشود با با

 

تمام بچه ها ساکت

 

نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه

 

یکی از بچه های کوچه بن بست

 

که جایش میز آخر هست

 

وهمچون نی فقط نا داشت

 

به قلبش یک معما داشت

 

سوال از درس بابا داشت

 

نگاهش سوخته از درد" لبانش زرد"

 

ندارد گوییا هم درد"فقط نا داشت

 

به انگشت اشاره او سوال از درس بابا داشت

 

سوال از درس بابای زمان دارد

 

تو گویی درسهایی بر زبان دارد

 

صدای کودک اندیشه می آید

 

صدای بیستون"فرهاد یا شیرین"صدای تیشه می آید

 

معلم گفت :فرزندم سوالت چیست؟

 

بگفتا آن پسر آقا اجازه:

 

این یکی با با و آن بابا یکی هستند

 

معلم گفت:آری جان من" بابا همان باباست

 

پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد

 

معلم گفت:فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته؟

 

پسر با بغض گفت :این درس را دیگر نمی خوانم

 

معلم گفت: فرزندم چرا جانم ؟مگر این درس سنگین است؟

 

پسر با گریه گفت:این درس رنگین است

 

دو تا بابا یکی بابا!

 

تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟

 

چرا بابای من نالان و غمگین است؟

 

ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟

 

تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟

 

چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟

 

چرا فرزند خود را سخت درآغوش می گیرد؟

 

ولی بابای من هر دم زغال از کار میگیرد؟

 

چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟

 

چرا بابای آرش صورتش قرمزولی بابای من تار است؟

 

چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست میدارد؟

 

ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادربه زور و ظلم می کارد

 

تو میگویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟

 

چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟

 

چرا بابای من هر روز می پوسد؟

 

چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است؟

 

ولی در خانه ما اشک و خون به جریان است؟

 

تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟

 

چرا بابای من با زندگی قهر است؟

 

معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند

 

به روی گونه اش اشکی ز دل بر خاست

 

چو گوهر روی دفتر ریخت

 

معلم روی دفتر عشق را می ریخت

 

و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش

 

بگفتا: دانش آموزان بس است دیگر

 

یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست

 

پا ک کن را بگیرید ای عزیزانم

 

یکی را پاک کردند و معلم گفت:

 

جای آن یکی بابا"خدا را در ورق بنویس

 

و خواند آن روز خدا بابا

 

تمام بچه ها گفتند خدا بابا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر