۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

از عشق چه مي داني ؟




عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟

در شعله نرقصيدي، پروانه چه مي داني؟



لبريز مي غمها، شد ساغر جان من

خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟



يك سلسله ديوانه، افسون نگاه او

اي غافل از آن جادو، افسانه چه مي داني؟



من مست مي عشقم، بس توبه كه بشكستم

راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟



عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي كن

اي بت نپرستيده، بتخانه چه مي داني؟



تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را

مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟



دستار گروگان ده، در پاي بتي جان ده

اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟




ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل

تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر