در ۱۲۰۰سال پیش مردی زرتشتی تبار، در گوشهی شهر بسیار کوچک بسطام، در
میدان شناخت خداوند به چنان پایهی والایی رسید که در درازنای ۱۲سده،
مایهی شگفت گروهی شده است و گروهی دیگر هم او را تکفیر کردهاند و این
دلیل اهمیت سخنان و جایگاه برجسته بایزید در گسترهی اندیشههای عرفانی
است.
بایزید هیچگاه وارد میدان سیاست و اقتصاد نشد. از اینرو ۷۰سال در
بالاترین جایگاه ارجمندی زیست، مگر در مواردی که گروهی کژاندیش کمر به
ستیزه با او بستند و گاه مجبور میشد از بسطام بیرون رود.
بایزید بسطامی یکی از بنیانگذاران مهم عرفان ایرانی است. «عرفان» به ظاهر
و پوسته دین توجه ندارد. «عرفان» شناختی است بر مغز و روح دین. بنابراین
شریعت، پوسته و ظاهر دین را میشکند و به باطن و مغز آن میرسد و به
آنهم اکتفا نمیکنند و مغز و باطن دین را در آسیاب اندیشهها و عشق
سوزان خود برای رسیدن به خداوند خُرد میکنند و آنچنان با خداوند در
میآمیزد که ندای «ان الحق» سرمیدهند.
بایزید، در محلهی موبدان بسطام در یک خانواده زرتشتی که تازه به اسلام
گرویده بودند، زاده شد و بهجز موارد اندک، همه عمر در بسطام زیست. او
یکی از مردان بزرگ ایران بود که اگر علم در آسمان هفتم هم باشد بدان دست
مییابند. البته مقصود از آسمان هفتم، بالاترین جایگاه آگاهی و دانش است
و آنجا گسترهی جولان یکتا پروردگار میباشد. چنانکه بایزید میفرماید:
از خویشتن خویش بیرون آمدم، آنگونه که مار از پوست خود بیرون میآید. پس
در خویشتن نظر کردم خویشتن را، او دیدم.
اینک به داستانها و گفتههای بایزید بسطامی میپردازیم:
۱- «ابوموسی» یکی از شاگردان بایزید به گورکن خود گفته بود که، گور مرا
فروتر از گور بایزید حفرکن تا خاک من مساوی خاک بایزید نباشد. این است
حرمت شیخ را نگهداشتن.
۲- از «ابوموسی» آورده شده است که چهارصد سخن را از بایزید با خود بهگور
بردم، چون کسی را برای شنیدن آن اهل نیافتم.
۳- مردی بر بایزید خرده گرفت و گفت: تو را به زهد و عبادت میشناسند و من
در تو عبادت چندانی نمیبینم. بایزید به هیجان آمد و گفت: زهد، عبادت و
معرفت از من سرچشمه گرفته است.
۴- بایزید را گفتند به چه چیزی رسیدی، بدان چه رسیدی؟ بایزید گفت: شما
میگویید آنچه میگویید، ولی من آن همه از رضای خاطر مادر میبینم.
۵- بایزید گفت: مردمان، به خدا میگویند و من، از خدا میگویم.
۶- و هم از او شنیدم که گفت: چشمان مردم مرا چنان مینگرند که همانند
ایشانم. اگر مرا بدان صفت که در غیبم، ببینند از دهشت بمیرند.
۷-بایزیدگفت: روانه حج شدم، در راه سیاهی را دیدم، مرا گفت: ای بایزید
کجا میروی گفتم به مکه. گفت: آنرا که میطلبی در بسطام رها کردی و تو
این نمیدانی، او را میجویی. حال آنکه او از رگ گردن به تو نزدیکتر
است.
۸-و هم او گفت: وزن ذرهای از شیرینی خداوند، افزونتر از کاخهای بهشت است.
۹-و بایزید گفت: بهشت دو گونه است: بهشت نعمتها و بهشت عرفان و شناخت
خداوند. که بهشت عرفان جاودانه است و بهشت نعمتها موقت است.
۱۰-بایزید را گفتند: با که صحبت اختیار کنیم گفت: با آنکه چون بیمار
شوی، به بیمارپُرسی تو آید و چون گناه کنی، توبهی تو بپذیرد.
سرچشمه: دفتر روشنایی –نوشتهی محمدرضا شفیعی کدکنی
--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر