۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

[گروه لیمو:7443] تجربه یک امام صادقي خارج رفته


یکی از دوستان امام صادقی ورودی سیاسی 78 (رستم . ر !) اخیرا برای تحصیل به فرانکفورت رفته و تجربه های اولین روزهای حضورش رو برای دوستان فرستاده. دوستمون اهل لار فارسه. نوشته کوتاه و خواندنیه
 
حدود دو هفته است که از آمدنم به دیار کفر می گذرد. این اولین باری است که از ایران خارج می شوم، قبلا دور ترین جایی که رفته بودم تنب بزرگ بود که مقداری از دوران سربازی ام آن جا بودم! در این مدت خیلی چیزها را دیده ام که چون قبلا شنیده بودم و یا خوانده بودم و یا در فیلم ها دیده بودم برایم تعجبی نداشت فقط دانسته های قبلی خود را به چشم می دیدم. اما در این مدت مواردی هم دیده ام که قبلا فکرش را نکرده بودم و برایم جالب بود. میخواهم چهار مورد از این موارد را برایتان نقل کنم. یکی از موارد مرا شکه کرد، دیگری مرا به فکر فرو برد، سومی باعث خوشحالی و امیدواریم شد و بالاخره چهارمی موجب خنده و تعجبم همزمان شد.
آن چه که موجب شوکه شدنم شد اتفاقی بود که لحظاتی بعد از ترک فرودگاه فرانکفورت شاهد آن بود. راننده تاکسی که ما را به مقصد ابروزل در حوالی فرانکفورت می برد، بعد از این که نوشیدنیش را تا آخر سر کشید شیشه اتومبیل را پایین کشید و قوطی خالی را پرت کرد بیرون. اگر لار بود و یک راننده ی لاری این کار را کرده بود احتمالا با عکس العمل شدید من مواجه می شد، اما این جا که لار نیست و من هم اصلا فکرش را نمی کردم چنین صحنه هایی را ببینم. شکه شده بودم. احتمالا با خود بگویید حتما راننده یه مهاجر بوده اما نه او یک بلوند قد بلند با همان قیافه تیپیک آلمانی ها بود.
مورد دوم که مرا به فکر برد چیزی بود که روز دوم دیدم. روز دوم برای انجام کارهای ثبت نام به دانشگاه رفتم، فکر می کنید چه چیزی دیده ام که مرا به فکر فرو برده است؟ فکرش را هم شاید نکنید. دانشگاه فرانکفورت نماز خانه دارد، یک نماز خانه تمیز و مرتب در یک جای پر رفت و آمد، فرش شده با جانماز های پهن شده. نماز ظهر و عصرم را آن جا خواندم.
مورد سوم باعث امیدواریم شد. امیدواری به خودم؟ نه، به بشر و آینده اش. اولین بار بود که با مفهوم تجارت منصفانه (Fair Trade) آشنا می شدم. فرترید علامتیست که بر روی برخی محصولات غذایی مانند شکولات و موز زده می شود. محصولاتی که این علامت را داشته باشند کمی گران تر هستند. علتش هم این است که سعی شده در مسیر تولیدش به کسی ظلم نشود، کسی به بردگی گرفته نشود و کودکی به جای بازی و تفریح به کار گرفته نشود. بعضی از کسانی که در مزارع کاکائو در آفریقا کار می کنند کودک هستند، کودکانی که حکم برده را دارند واز خانواده هایشان خریداری شده اند تا با کمترین هزینه کار کنند و بردگی کنند. بعضی از این کودکان حتی نمی دانند شکولات چیست و این دانه های کاکائو را که جمع می کنند به چه محصولی تبدیل می شود. چند وقت قبل فیلم مستندی را که در همین باره تهیه شده بود در تلویزون آلمان دیدم، واقعا زجر اور است. اما کسانی هستند که این شکولاتها که از این طریق تهیه شده است از گلویشان پایین نمی رود و ترجیح می دهند پول بیشتری بپردازند و محصولی را مصرف کنند که برای تهیه اش به کسی حداقل در ظاهر ظلم نشده باشد و کسانی که برای تهیه این محصول کار کرده اند دستمزد منصفانه ای را دریافت کرده باشند. به نظر من مشاهدات حاکی از آن است که بشر از نظر اخلاقی در حال پیشرفت است و همین مرا به آینده بشر امیدوار می کند. سال های نه چندان دور این مفاهیم حتی در حد مفهوم هم وجود نداشت.
و اما ماجرای خنده دار. دیروز، 13 اکتبر، مراسم و جشن ورودی ها ی جدید دانشگاه بود. من هم به این مراسم دعوت شده بودم. در پایان مراسم به تمام شرکت کنندگان یک کیف با آرم دانشگاه هدیه دادند که درونش هم کلی بروشور بود. کیف را که گرفتم رفتم گوشه ای نشستم و شروع کردم به بررسی محتوایتش. یک جعبه مقوایی خیلی کوچک توجهم را به خودش جلب کرد. هر چه فکر کردم نتوانستم محتویش را حدس بزنم. شما چه فکر می کنید؟ شکولات؟ فلش مموری؟ ...
زیاد به خودتان زحمت ندهید عمراً به ذهنتان بیاید. خانه که آمدم بازش کردم و کلی خندیدم. به دانشجویان تازه وارد یک "کاندوم" هدیه داده بودند!
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر