«پنجره»
از پنجره است که انسان میتواند به افقها چشم بدوزد، در چهاردیواری زمان تنها پنجره است که بین ما و دنیای خارج رابطهای ایجاد میکند. پنجرهای به طرف نور، پنجرهای به طرف خورشید، پنجرهای به طرف آنچه زیبا و خواستنی است. اگر پنجرهای وجود نداشت، آیا ما میتوانستیم این ظلمت فشردهای را که در اطرافمان وجود دارد تحمل کنیم؟
در دیاری دیگر، خاطرات سفر اروپا، سفرنامهی ایتالیا.
«باید»
من دلم میخواهد این لفظ «باید» از زندهگی دور شود. باید این کار را بکنی، باید اینطور لباس پوشید، باید اینطور راه رفت، باید اینطور حرف زد، باید اینطور خندید. آه، همهاش باید، همهاش سلب آزادی و محدودیت، چرا باید؟ میدانم که به من جواب خواهند داد زیرا قوانین اجتماع اجازه نمیدهد طور دیگری رفتار کنی. اگر بخواهی برخلاف دیگران رفتار کنی، دیوانه و احیانن جلف و سبکسر خطاب خواهی شد. من نمیفهمم این قوانین را چه کسی وضع کرده، کدام دیوانهای بشر را به این زندهگی تلخ و پُر از رنج محکوم کرده.
نامه به پرویز شاپور
«جایزه»
عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم یک نوع عروسک است. مهم این است که من به کارم اطمینان داشته باشم و احساس رضایت بکنم. حالا اگر تمام مردم دنیا هم جمع بشوند و مثلا تخممرغ گندیده به من بزنند مهم نیست. اگر این اطمینان و رضایت شخصی نباشد، تمام جایزههای فستیوالهای دنیا را هم که توی سینی بریزند و برایام بیاورند، ارزش ندارد.
گفتوگوی فرجالله صبا با فروغ – مجلهی روشنفکر
«جنسیت هنرمند»
اگر پای سنجش ارزشهای هنری پیش بیاید، فکر میکنم دیگر جنسیت نمیتواند مطرح باشد. اصلا مطرح کردن این قضیه صحیح نیست. طبیعیاست که یک زن بهعلت شرایط جسمانی، حسی و روحیاش به مسایلی توجه میکند که شاید مورد توجه یک مرد نباشد و یک دید زنانه نسبت به مسایلی بدهد که با مال مرد فرق کند. من فکر میکنم کسانیکه کار هنر را برای بیان وجودشان انتخاب میکنند، اگر قرار باشد جنسیت خودشان را یک حدی برای کار هنری خودشان قرار بدهند، همیشه تا همین حد باقی خواهند ماند و این واقعا درست نیست. من اگر فکر کنم چون یک زن هستم، پس تمام مدت باید راجع به زنانگی خودم صحبت کنم، این نه بهعنوان یک شاعر، بلکه بهعنوان یک آدم، دلیل متوقف بودن و یک نوع ازبینرفتگی است، چون آن چیزی که مطرح است این است که آدم جنبههای مثبت وجود خودش را جوری پرورش دهد که بهحدی از ارزشهای انسانی برسد. اصل کار آدم است، زن و مرد مطرح نیست. اگر یک شعر بتواند خودش را به اینجا برساند، اصلا مربوط به سازندهاش نمیشود، مربوط میشود به دنیای شعر و ارزش خودش را دارد و همان انرژی را دارد که یک مرد کاملا عالی ممکن است به آنجا برسد.
گفتوگوی ایرج گرگین با فروغ، رادیو ایران، پیادهشده از روی نوار.
«کبوترها»
آه، کبوترها چهقدر خوشبخت هستند. آنها صبح زود – وقتی در پرهایشان شهوت پرواز موج میزند - از میان شیروانیهای سرخ و سقفهای کاهگلی و دیوارهای نیمهخراب، مثل دود بهطرف آسمان پر میکشند و آن بالاها در زیر نور تند آفتاب به گلهای سفیدی شباهت دارند که روی دریاچه پرپر شده باشد و با هر موجی – با هر موج نوری – به یک سو میروند و آنوقت که غروب شد با خستگی برمیگردند روی شاخههای درختان و هرهی دیوارها مینشینند و کبوترهای عاشق سرهایشان را به یکدیگر تکیه میدهند و با نوکهای ظریفشان عشق را نوازش میکنند. خورشید و آسمان شفاف و بادهای رهگذر و پرندهگان غریبه هرگز آنها را ملامت نمیکنند و هیچ حرکت مخالفی هیجان عشقشان را درهم نمیریزد.
خاطرهنویسیهای فروغ
«کار هنری»
من فکر میکنم کار هنری یکجور بیان کردن و ساختن مجدد زندهگی است و زندهگی هم چیزی است که یک ماهیت متغیر دارد، جریانی است که مرتب درحال شکل عوض کردن و رشد و توسعه است. در نتیجه این بیان – که همان هنر میشود - در هر دوره روحیهی خودش را دارد و اگر غیر این باشد، اصلن ردست نیست، هنر نیست، یکجور تقلب است.
گفتوگوی ایرج گرگین با فروغ – رادیو ایران
«عزلت منفی»
من پناهبردن به اتاق دربسته و نگاهکردن به درون را در چنین شرایطی قبول ندارم. من میگویم دنیای مجرد آدم باید نتیجهی گشتن و تماشا کردن و تماس همیشگی با دنیای خارجی باشد. آدم باید نگاه کند تا ببیند و بتواند انتخاب کند. وقتی آدم دنیای خودش را درمیان مردم و در ته زندهگی پیدا کرد، آنوقت میتواند آنرا همیشه همراه خودش داشته باشد و در داخل آن دنیا با خارج تماس بگیرد. وقتی شما به خیابان میروید و برمیگردید به اتاقتان، چیزهایی از خیابان در ذهن شما میماند که مربوط به وجود شخص شما و دنیای شخصی شماست. اما اگر به خیابان نروید و خودتان را زندانی کنید و فقط اکتفا کنید به فکر کردن به خیابان، معلوم نیست که افکار شما با واقعیاتی که در خیابان میگذرد هماهنگی داشته باشد. ممکن است در خیابان آفتاب باشد و شما فکر کنید هنوز تاریک است. ممکن است صلح باشد و شما فکر کنید هنوز جنگ است. این حالت یکجور عزلت منفی است، نه خود آدم را نجات میدهد و نه سازنده است.
گفتوگوی سیروس طاهباز و دکتر ساعدی با فروغ – مجلهی آرش، شمارهی اول، دورهی دوم.
«تاثیرپذیری صحیح»
من به دنیای اطرافم، به اشیای اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم. آن را کشف کردم و وقتی خواستن بگویماش، دیدم کلمه لازم دارم، کلمههای تازه که مربوط به همان دنیا میشود. اگر میترسیدم میمُردم، اما نترسیدم، کلمهها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است، جان که دارد، شاعرانهاش میکنیم. کلمهها که وارد شدند، نتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزنها پیش آمد. اگر این احتیاج طبیعتا پیش نمیآمد، تاثیر«نیما» نمیتوانست کاری بکند. او راهنمای من بود اما من سازندهی خودم بودم. من همیشه به تجربیات خودم متکی بودم. من اول باید کشف میکردم که چهطور شد که نیما به آن زبان و فرم رسید. اگر کشف نمیکردم که فایده نداشت، آنوقت یک مقلد بیوجدان میشدم. باید آن راه را طی میکردم. یعنی زندهگی میکردم. وقتی میگویم باید، این«باید» تفسیرکننده و معنیکنندهی یکجور سختی غریزی و طبیعی در من است.
گفتوگوی«م.آزاد» با فروغ – مجلهی آرش، شمارهی اول، دورهی دوم.
«پیشرفت»
وقتی در کارم پیش میروم و عدهای را ناراحت و ناراضی میبینم، چهقدر خوشحال میشوم.
نامهای به پرویز شاپور
«هدف هنر»
آیا تمام زوری که ما میزنیم، فقط برای این است که دیگران خوششان بیاید؟ نه! جواب هنر نمیتواند فقط خوشآمدن باشد.
گفتوگوی سیروس طاهباز و دکتر ساعدی با فروغ
- گزینگویههای فروغ فرخزاد – اگر عشق، عشق باشد...– ایلیا دیانوش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر