۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

Re: {تفريح و سرگرمي}, [24500] Fwd: {مدیران ایران} چقدر راحت می توان زورگو بود...

حسين عزيز سلام ، از توجه ومحبت شما ممنونم اميدوارم كه هميشه شاد و سلامت وموفق باشيد

Sent from my iPhone

On 30 Dec 2014, at 08:34, Hossin Movahedzadeh <h.movahedzadeh@gmail.com> wrote:

سلام بر محمد آقاي گرامي.
بسيار زيبا و آموزنده بود از شما برادر عزيز بخاطر ارسال مطالب بسيار
ارزنده صميمانه تشكر ميكنم.

On 12/29/14, Mohammad <m.behkam@gmail.com> wrote:


سلام بر شما مدیر ایرانی های عزیز. روزهای زمستانی تان بخیر و خوبی .

شما هم دیده اید کسانی را که به اتکای توجیه های عجیب و غریب به راحتی به
دیگران زور می گویند ...? امیدوارم ندیده باشید و داستان کوتاه زیر فقط
برایتان یک داستان باشد :)

توجیه و دیدن ماجرا از یک زاویه با تعابیر خاص خودمان دام عجیبی است که آرزو
می کنم هیچ وقت ، هیچ کدام ما در آن گرفتار نشویم ...

..............................................

چقدر راحت می توان زورگو بود...

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم
دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .
به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان
خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما
توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم.
حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه
تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب
«کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.
سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با
چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض
بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و
دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از
شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌
‌روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش
می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی
نگفت.
- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .
فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع
نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.
موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را
پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان
باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های «وانیا » فرار کند شما می‌‌بایست
چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.

در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید…
« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .
- خیلی خوب شما، شاید …
- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.
چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک
بیچاره !
- من فقط مقدار کمی گرفتم .
در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول
گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده
تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا،
سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی..
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
- به آهستگی گفت: متشکّرم!
- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و
عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها
چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه
می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا
توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.
بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که
برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود…

برگرفته از کتاب:مجموعه داستانهای کوتاه آنتوان چخوف



Twitter | LinkedIn | Facebook




--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
‏شما به این دلیل این پیام را دریافت کرده‌اید که در گروه Google Groups "تفريح
و سرگرمي" مشترک شده‌اید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل‌های آن، ایمیلی به
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینه‌های بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.


--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
‏شما به این دلیل این پیام را دریافت کرده‌اید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شده‌اید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل‌های آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینه‌های بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر