۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

صدای خس وخاشاک را بشنوید: April 21 2010 : بالاترین





حميده خيرآبادي (نادره) در 86 سالگي درگذشت

Posted: 19 Apr 2010 10:32 PM PDT

حميده خيرآبادي (نادره) بازيگر قديمي سينما، تئاتر و تلويزيون شامگاه گذشته ـ 30 فروردين ماه ـ از دنيا رفت. به گزارش خبرنگار سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، او متولد 1303 بود و در سن 86 سالگي درگذشت. او فعاليت تئاتر را در سال 1326 آغاز كرد و در سينما با بازي در فيلم «ميهن‌پرست» در 1332 فعاليتش را آغاز كرد. از جمله فيلم‌هاي و مجموعه‌هاي تلويزيوني او مي‌توان به «پدرسالار»، «تلخ‌وشيرين»، «خانه سبز»، «همه فرزندان من» و «پدر خوانده»، «الماس 33» اثر داريوش مهرجويي، «تحفه هند»، «دختر شاه پريان» شاپور قريب، «شب فرشتگان» فريدون گله، «حسن كچل» علي حاتمي، «رضا موتوري» مسعود كيميايي، «اجاره‌نشين‌ها» داريوش مهرجويي، «خانه ابري» اكبر خواجوي، «ريحانه» عليرضا رييسيان، «مادر» علي حاتمي، «شب بيست‌ونهم» حميد رخشاني، «بچه‌ها طلاق» تهمينه ميلاني، «بانو» داريوش مهرجويي، «جيب‌برها به بهشت نمي‌روند» ابوالحسن داوودي، «هنرپيشه» محسن مخملباف، «مريم و ميتيل»، «كلاه قرمزي و پسر خاله»، «روز واقعه»، «روزي كه خواستگار آمد»، فريال بهزاد، «بازيگر» محمدعلي سجادي و .... نام برد. اخبار تكميلي متعاقبا ارسال مي‌شود.
با ۳۱۰ امتیاز و ۸۷ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

احمدی نژاد:هيچ‌كس به دليل مخالفت در زندان نيست / ندا آقاسلطان در هیچ تظاهراتی حضور نداشت !

Posted: 20 Apr 2010 09:35 AM PDT

در ايران هيچ‌كس به دليل مخالفت در زندان نيست. البته هر كشوري قوانيني دارد اگر كسي در خيابان از چراغ قرمز عبور كند طبيعي است كه جريمه مي‌شود. اگر كسي به امكانات عمومي آسيب برساند حتي در آلمان هم با او برخورد مي‌شود. امروز تمام رقباي من آزاد هستند و تندترين حرف‌ها را هم عليه من مي‌زنند و كسي با آنها كاري ندارد. رسانه‌ها در ايران آزادند و انتقادات خود را آزادانه مطرح مي‌كنند. البته اگر كسي از آنها شكايت كند، دادگاه رسيدگي مي‌كند. در اروپا حتي يك نمونه هم وجود ندارد كه در انتخابات 85 درصد مردم مشاركت داشته باشند، مشاركت 85 درصدي بالاترين درجه مشروعيت يك حكومت است. در ايران انتخابات را مردم برگزار، نظارت و خودشان هم از نتيجه انتخابات مراقبت مي‌كنند يعني همه مراحل انتخابات مردمي است. / / / رئيس‌جمهور در پاسخ به سوالي درباره خانم ندا آقا سلطان و نحوه كشته شدن وي از سوي خبرنگار آلماني اظهار داشت: كشته شدن وي يك طراحي از قبل بود. خانم ندا آقاسلطان قرباني توطئه عليه ملت ايران شد. آن خانم اصلاً در هيچ تظاهراتي حضور نداشت. در يك محله فرعي در حال حركت بود كه در شرايط مشكوكي به قتل رسيد. كشته شدن وي يك سناريو بود كه عيناً در ونزوئلا هم تكرار شده است. متأسفانه يك خانم جوان ايراني به دست كساني كه مي‌خواستند آشوب برپا كنند كشته شد. البته پرونده باز است. در ايران نيز همه اين موضوع را محكوم كردند اما در آلمان در حضور قاضي يك زن را جلوي چشم همسرش با بيست ضربه چاقو كشتند. چرا در غرب هيچ سر و صدايي براه نيفتاد. چرا خبر آن 10 روز پنهان ماند. چرا آن قاضي محاكمه نشد؟ چرا مأمورين پليسي كه ايستاده بودند و جلوي همسر او را گرفتند كه دفاع نكند، محاكمه نشدند؟ چرا بي‌سي‌سي و سي‌ان‌ان و شبكه‌هاي اروپايي روي اين موضوع تبليغات نكردند. نبايد با مسايل برخورد سياسي كرد. برخوردها بايد انساني و عادلانه باشد تا حقايق روشن شود. ممكن است با دروغ بتوان مدت كوتاهي بر دنيا حكومت كرد اما لشكر راستي خواهد آمد و همه دروغ‌ها را به تاريخ مي‌فرستد.
با ۲۱۳ امتیاز و ۵۸ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

مادر ندا: من و ندا هميشه در تظاهرات شرکت می کرديم/ رئیس دولت دروغ: ندا در هيچ تظاهراتي حضور نداشت

Posted: 20 Apr 2010 09:46 AM PDT

8 مرداد 88 ، مادر شهید ندا آقاسلطان ، در گفت‌و‌گویی با رادیو فردا از آنچه بر او گذشته می گوید: / من و ندا هميشه در تظاهرات شرکت می کرديم و مسئله خاصی نبود. ندا تازه وارد اين مسايل شده بود و خيلی برايش جالب بود. روز شنبه ندا به من گفت که با هم برويم تظاهرات، ولی چون من مشکل داشتم گفتم نمی توانم بيايم و به او توصيه کردم که تو هم نرو امروز خيلی خطرناک است، ولی ندا قبول نکرد و گفت می روم. / او ساعت چهار از خانه بيرون رفت و دوبار با هم تماس داشتيم که کجاست و چه می کند. ندا گفت گاز اشک آور زده اند و ما به خيابان های فرعی فرار کرده ايم و الان می خواهيم برويم سوار ماشين شويم. فاصله جايی که ندا تير خورده تا ماشين فقط ۲۶ قدم بوده است. دايی ندا ۱۰ دقيقه پيش از اين اتفاق آخرين تماس را با او داشت و ندا گفته بود گاز اشک آور زده اند و ما سيگار روشن کرده ايم که اذيت نشويم. ديگر با او تماسی نداشتيم تا اين که ساعت شش و نيم استادش تماس گرفت و گفت در بيمارستان شريعتی است و ندا تير خورده است./ 31 فروردین 89، محمود احمدي‌نژاد رئيس‌دولت دروغ و کودتا، در مصاحبه اختصاصي با شبكه تلويزيوني «آر.تي.ال» آلمان در پاسخ به سوالي درباره خانم شهید ندا آقا سلطان و نحوه كشته شدن وي از سوي خبرنگار آلماني اظهار داشت: / كشته شدن وي يك طراحي از قبل بود. خانم ندا آقاسلطان قرباني توطئه عليه ملت ايران شد. آن خانم اصلاً در هيچ تظاهراتي حضور نداشت.
با ۱۹۱ امتیاز و ۵ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

توصيه اي بر محمود احمدي نژاد : فقط خفه شو

Posted: 20 Apr 2010 11:01 AM PDT

نام نداي ايران را بر زبان مران که پاکي آن زلال نگاه به عفونت بيان تو آلوده نخواهد شد بلکه با هر سخنت ، طناب داري که بر گردن خواهي داشت قطور تر ميگردد . نام اسراي دربند ما را بر زبان پليدت مياور که قدر استقامت آن عزيزان به ذلالت بيان تو پشيزي کاسته نخواهد شد ، بلکه تيغ تيز گيوتين گردن تو را صيقل خواهد داد . نام ايران بانوي جاودان ما را بر زبان مران . نام بلند او را محمود افغان و چنگيز هم نتوانستند به قدر لحظه اي از تاريخ بلرزانند بلکه ميخ تابوت تو را پولادين تر و سخت تر خواهد کرد . محمود ، اي ننگ ايران ، لطفا خفه شو .
با ۱۷۵ امتیاز و ۴۲ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

عکسی از زنده یاد حمیده خیرآبادی

Posted: 19 Apr 2010 11:05 PM PDT

خدایش بیامرزد
با ۱۷۲ امتیاز و ۶ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

ساعتی پیش/ دست کم دو کشته در انفجار یک بمب قوی در منطقه مرکزی ایلام

Posted: 20 Apr 2010 02:28 AM PDT

ساعتی پیش :انفجار بمب قوی در خ فردوسی ایلام/جاسازی شده در یک خودروی پارک شده/دست کم دو کشته/پلیس منطقه را محاصره کرده/ازدحام جمعیت بالاست
با ۱۵۹ امتیاز و ۱۱ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

فيلم انفجار خودروي بمب گزاري شده در ايلام(اختصاصي وبلاگ حاميان جنبش سبز در ايلام)

Posted: 20 Apr 2010 03:13 AM PDT

بعد از حدود يك هفته از بمب گذاري زندان ايلام اينبار يكدستگاه خودرو در ايلام منفجر شد. تا اين لحظه تعداد كشته ها 3 عدد است و مغازه دارهاي اطراف هم زخمي شدند.
با ۱۵۰ امتیاز و ۴۲ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

امسال سالی شوم برای جامعه ی هنری ایران بوده است !

Posted: 19 Apr 2010 11:20 PM PDT

نادره ( حمیده خیرآبادی) هم رفت . پنجمین هنرمندی که فقط در طول یک ماه از دست دادیم . روحش سبز باد.
با ۱۴۷ امتیاز و ۷ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

نامه شيرين عبادی به سازمان ملل: جمهوری اسلامی که سال‌ها مرتکب نقض حقوق بشر شده، صلاحيت ورود به شورای حقوق بشر را ندارد

Posted: 20 Apr 2010 10:31 AM PDT

جناب آقای با ن کی مون دبير کل محترم سازمان ملل متحد اعضاء محترم مجمع عمومی‌ سازمان ملل متحد نظر به اينکه دولت جمهوری اسلامی ايران درخواست عضويت در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد را نموده است و اتخاذ تصميم صحيح نسبت به آن مستلزم اطلاع از وضعيت حقوق بشر خصوصا در يک سال اخير می باشد، لذا توجه نمايندگان محترم دول عضو را به مراتب ذيل جلب می‌‌کنم: دولت جمهوری اسلامی ايران به کنوانسيون‌ حقوق مدنی، سياسی و کنوانسيون حقوق اقتصادی، اجتماعی و هم چنين کنوانسيون‌ حقوق کودک ملحق شده است اما متاسفانه به تعهدات خود نه در قانون و نه در اجراء عمل نمی کند ، که اکنون خلاصه ای از تخلفات مذکور را بشرح آتی بيان می‌‌دارم:
با ۱۴۴ امتیاز و ۷ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

نادره سینمای ایران درگذشت

Posted: 19 Apr 2010 10:57 PM PDT

حمیده خیرآبادی (نادره) در سن 86 سالگي براثر كهولت سن درگذشت ایلنا: خيرآبادي متولد 1303رشت و مادر ثريا قاسمي(بازيگر) است. وي براثر كهولت سن درگذشته است. خبرها از به خاك سپاري وي امروز(31 فرودين) در بهشت زهرا حكايت دارد. خيرآبادي فعاليت خود درعرصه هنررا ازسال 1326 با تئاتر فرهنگ آغاز كرد. اسامي برخي آثاري كه خيرآبادي قبل و پس از انقلاب در آنها حضور داشته است: امیر ارسلان نامدار(شاپور یاسمی - 1334)/ خروس بی محل (1340)/ عروس فرنگی (نصرت الله وحدت - 1343)/ ترانه های روستایی (1343)/ سه کار آگاه خصوصی (1344)/ الماس 33 (داریوش مهرجویی - 1346)/ ولگردها (1346)/ دنیای پرامید (1348)/ قصه شب یلدا (1349)/ علی بی غم (1349)/ رضا موتوری (مسعود کیمیایی - 1349)/ طوقی (علی حاتمی - 1349)/ دزد و پاسبان (1349)/ کاکو (شاپور قریب - 1350)/ بابا شمل (علی حاتمی - 1350)/ کافر (1351)/ ...
با ۱۳۶ امتیاز و ۶ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

ویدئو از صحنه انفجار تاکسی پیکان در ایلام

Posted: 20 Apr 2010 05:22 AM PDT

بر اثر انفجار یک خودرو مسافربری در ایلام، دست‌کم سه نفر کشته و 30 تن دیگر زخمی شدند. این انفجار صبح سه شنبه در تاریخ 31 فروردین 1389 در خیابان فردوسی شهر ایلام رخ داده و تا زمان انتشار این خبر، جزئیات بیشتری درباره آن منتشر نشده است. گزارش شده که نیرو‌های پلیس محل انفجار را به محاصره خود درآورده‌اند.
با ۱۱۸ امتیاز و ۱۹ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

نامه بهروز جاوید تهرانی به دبیر کل سازمان ملل: بیایید ببیند پشت دیوارهای زندان گوهردشت چه خبر است

Posted: 20 Apr 2010 11:52 AM PDT

بهروز جاویدطهرانی در نامه ی خود نوشته است: بنده شاهدی زنده از ۱۰ سال جنایت، شکنجه، بی عدالتی، اعدام، فساد اداری موجب ظلم مضاعف، مرگ بیماران به علت تاخیر در درمان به موقع و خودکشی زندانیان و ... بوده ام. او از دبیرکل سازمان ملل خواسته است تا به گوهردشت بباید تا با گوشه های تاریک این زندان مخفوف و با موارد بی شمار نقض حقوق بشر در آن جا آشنا شود ...بهروز جاویدتهرانی زندانی سیاسی ای که ده سال است در زندان به سر می برد، به نمایندگی از زندانیان سیاسی زندان گوهر دشت با نوشتن نامه ای خطاب به دبیرکل سازمان ملل متحد، از او خواسته است به هنگام سفر خود به ایران، از زندان گوهردشت کرج نیز بازدید کند.
با ۱۱۸ امتیاز و ۰ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

دقایقی از فیلم اجاره نشینها با حضور زنده یاد حمیده خیر ابادی

Posted: 20 Apr 2010 01:53 AM PDT

دقایقی از فیلم اجاره نشینها با حضور زنده یاد حمیده خیر ابادی
با ۱۱۷ امتیاز و ۱۶ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

حمیده خیرآبادی در 86 سالگی درگذشت

Posted: 20 Apr 2010 12:34 AM PDT

حمیده خیرآبادی ملقب به نادره، بازیگر سرشناس سینما، تئاتر و تلویزیون ایران شامگاه دوشنبه 30 فروردین در 86 سالگی دار فانی را وداع گفت. به گزارش خبرآنلاین، مرحوم حمیده خیرآبادی سال 1303 در رشت به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد. او فعالیت در تئاتر را از سال 1326 آغاز کرد و سال 1332 با بازی در فیلم «میهن‌پرست» به کارگردانی غلامحسین نقشینه وارد دنیای سینما شد. مرحوم خیرآبادی در حدود شش دهه فعالیت سینمایی در بیش از 150 فیلم سینمایی نقش‌آفرینی کرد و سه بار نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل از جشنواره فیلم فجر شد. از جمله مجموعه‌های تلویزیونی زنده‌یاد خیرآبادی می‌توان به «پدرسالار»، «تلخ‌ و شیرین»، «خانه سبز»، «همه فرزندان من» و «پدر خوانده» اشاره کرد. «الماس 33» داریوش مهرجویی، «دختر شاه پریان» شاپور قریب، «شب فرشتگان» فریدون گله، «حسن کچل» علی حاتمی، «رضا موتوری» مسعود کیمیایی، «اجاره‌نشین‌ها» داریوش مهرجویی، «خانه ابری» اکبر خواجوی، «ریحانه» علیرضا رییسیان، «مادر» علی حاتمی، «شب بیست‌ و نهم» حمید رخشانی، «بچه‌ها طلاق» تهمینه میلانی، «بانو» داریوش مهرجویی، «جیب‌برها به بهشت نمی‌روند» ابوالحسن داودی، «هنرپیشه» محسن مخملباف و «بازیگر» محمدعلی سجادی از فیلم‌های شاخص اوست.
با ۱۱۵ امتیاز و ۴ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

عکس قدیمی از حمیده خیرابادی به همراه دخترش ثریا قاسمی

Posted: 19 Apr 2010 11:33 PM PDT


با ۱۱۱ امتیاز و ۱ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

ويدئوهاي حضور شهيد آقاسلطان در تظاهرات و اثبات دروغي ديگر از دولت دروغ

Posted: 20 Apr 2010 12:03 PM PDT

۵ ويدئو موجود در سايت يوتيوب در خصوص حضور شهيد ندا آقا سلطان در ميان تظاهرات معترضين به کودتاي 88 در مقابل دروغهاي رئيس دولت کودتا مبني بر عدم حضور ندا در هيچ تظاهراتي
با ۱۱۱ امتیاز و ۲۷ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

گزارشی تکان دهنده و موثق از کهریزک

Posted: 20 Apr 2010 09:37 AM PDT

یادداشت بنیاد عبدالرحمن برومند: استشهادیه زیر حاصل مصاحبۀ بنیاد عبدالرحمن برومند با یکی از افرادی است که پس از وقایع ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۸، روز یاد بود دهمین سالگرد حمله به کوی دانشگاه (۱۳۷۸)، بازداشت، و در آغاز به مدّت چند روز در بازداشتگاه کهریزک، و سپس به زندان اوین منتقل شد. این مصاحبه در آذر ماه ۱۳۸۸ در خارج از ایران انجام شده است. برای حفظ خویشان و نزدیکان مصاحبه شونده از آزار و اذیت نیروهای امنیتی دولت جمهوری اسلامی ایران، نام اصلی مصاحبه شونده محفوظ و از اسم مستعار استفاده شده است. یک روایت فوق العاده واقع بینانه از داستان کهریزک با رعایت کلیه جوانب انصاف تاریخ مصاحبه: ٢١ آذر ماه ١٣٨٨. بازداشت در اعتراضات روز ۱۸ تیر ١٣٨٨ سعید: من ۲۳ ساله هستم و روز ۱۸ تیر۱۳۸۸ در خیابان سهروردی شمالی دستگیر شدم. ٣ مأمور لباس شخصی من و یک نفر دیگر را بازداشت کردند در یک ماشین شخصی (سیرا) انداختند. همینطور در ماشین ما را میزدند. چندین بار با بی سیم تماس گرفتند که ما را به کدام پایگاه [پلیس] ببرند و جواب می گرفتند که جا نیست. تعداد دستگیر شدگان خیلی زیاد بود و ما یک ساعت در شهر گشتیم. ما را اول به پلیس امنیت* واقع در خیابان انقلاب بردند و در آنجا به مدت یک روز نگهداشتند. در مدتی که در پلیس امنیت بودیم نه آب داشتیم و نه غذا. آنها ما را مجبور کردند تا اتهامات را بپذیریم. اگر امضا نمی کردیم ما را با کابل یا شلنگ می زدند حیدری فر قاضی بود که در پلیس امنیت حضور داشت و ما با او ارتباط مستقیم داشتیم. او ما را به کهریزک فرستاد. [در روز اول بازداشت درپایگاه پلیس امنیت] حیدری فر یک فرم برگه آ٤ کپی گرفته بود که باید همه اطلاعات را در آن وارد می کردیم. یک صفحه برای پرکردن بود. یک صفحه هم جرمهای ما بود که از قبل نوشته شده بود. برای همه همان جرایم درج شده بود. یک صحفه اش در مورد کار و شغل و [اطلاعات مربوط به افراد]... بود. در فرم سؤالاتی از قبیل اسم، سابقه [کیفری]، آثار خالکوبی ، کجا زندگی میکنی، متأهل هستید یا مجرد، و در مورد شغل طرح شده بود. در مورد سفر به خارج کشور می پرسیدند، کدام کشور و به چه قصد رفته اید. دانشجوها گفتند که دانشجو بودند و نوشتند. اطلاعات دقیق را در فرمها نوشتیم و بعد یکی یکی رفتیم جلوی حیدری فر. صفحه جرمها برای همه یکسان بود. اقدام علیه امنیت ملی، تمرد از دستور پلیس، تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی، اجیر شده توسط رسانه‌های بیگانه بی‌بی‌سی و وی او ای...فقط باید انگشت می زدیم. یکی را توی سوپرمارکت، یکی را توی درگیری و یکی را توی اتوبان همت، نرسیده به تهرانپارس گرفته بودند. همه یک جرم داشتیم و برگه را باید انگشت میزدیم. یک درجه دار بالای سرمان ایستاده بود. میگفتیم ما قبول نداریم ولی میگفت انگشت بزن. من سعی کردم نزنم ولی کتک خوردم. با مشت و لگد و شلنگ میزدند. حتی خود حیدری فر هم گاهی از بالای سکو می آمد پایین و خودش هم چک و لگد می زد. من هم انگشت زدم. همه انگشت زدند. در پلیس امنیت چیزی در مورد اینکه فقط دانشجوها را به کهریزک میفرستند نگفتند. فقط یک لیست داشتند و اسمها را صدا میزدند. سربازی آمد و اسمها را خواند و گفت اینها میروند اوین و فقط یک مینی بوس به اوین فرستادند. تعدادشان زیاد نبود. نپرسیدند که ما دانشجو هستیم یا نه. به هر حال آنها که دانشجو بودند در فرمها نوشتند. برای اینکه کسی را بفرستند به اوین نمی دونم چطور انتخاب کردند. شاید به چهره ها نگاه می کردند. از ما سئوال خاصی نکردند که جزو کدام گروه هستید. ما را که حدود ۱۶۸ نفر بودیم و در میانمان دانشجو هم بود از پایگاه پلیس امنیت به کهریزک بردند. سن افراد بین ۱۵ تا ۷۵ سال بود. حدود ۱۵ نفر مسن بودند. متوسط سن بقیه بین ۲۲ و ۲۳ بود. ما را در سه اتوبوس به بزرگی اتوبوسهای شرکت واحد بردند. اتوبوسهای قدیمی (ولوو) شاید ٤۰-٥۰ ساله. روی هر دو تا صندلی ٣ نفر نشسته بودیم و وسط اتوبوس هم پر از آدم بود. چشم بند داشتیم و دستهایمان با دستبند پلاستیکی بسته شده بود. تعداد خیلی زیاد بود و همه جا پر بود. اتوبوسها پرده داشتند. همچنین یک اتوبوس پر از دختر نیز وجود داشت. اما ما ندیدیم که آنها را کجا بردند. بازداشتگاه کهریزک از بهشت زهرا گذشتیم. وقتی از بهشت زهرا گذشتیم، یک ستوان دو نیروی امنیتی گفت که چشم بندها را برداریم. کهریزک جایی در میان بیابان است. سه قسمت وجود دارد تحت نام "قرَن یک " [مخفف قرنطینه] و" قرَن دو" و "قفس". حیاط کهریزک در دو سطح است. قرَنها در قسمت پایین و تقریباً زیر زمین هستند. در قسمت بالای حیاط سی چهل قفس بود که در هر کدام یک نفر زندانی بود. دیواری دور این سه قسمت است که بالایش سیم خاردار دارد و همچنین با سربازان مسلح محافظت می شود. ما شنیده بودیم که کهریزک جای وحشتناکی است. وقتی وارد شدیم ما را روی زمین نشاندند. توسط سربازان محاصره شده بودیم. یک ستوان دوم برای ما صحبت کرد: "اینجا اسمش کهریزک است. کهریزک یعنی آخر دنیا. اینجا همه شما خوی وحشیگری می گیرید. از اینجا کسی زنده بیرون نمیره." آنها ما را گشتند و وارد حیاط شدیم. اسامی ما را گرفتند و مجبورمان کردند تمامی لباسهایمان را درآوریم. همگی کاملاً برهنه بودیم. مجبورمان کردند تا لباسهایمان را توی یک سطل آشغال بیندازیم. ۳۰ دقیقه ما را برهنه نگهداشتند و بعد کتک زدن با چوب و شنلگی بزرگ در حیاط شروع شد. شلنگ های کلفت که بعضی انعطاف داشتند و بعضی سفت بودند. خیلی درد داشت. حدود [ساعت] ۶ یا ۷ بعد از ظهر بود که ما را به "قرَن یک " بردند. توانستیم یک تکه لباس، هر چه به دستمان می رسید، دور کمر خود ببندیم. در آنجا کسانی بودند که از مدتی قبل آنجا زندانی بودند. برخی از آنها شبیه گرسنگان بیافرایی بودند. خیلی لاغر و گرسنه. تعداد ما خیلی زیاد بود به طوریکه در جایی که برای ۲۰ نفر بود ۱۶۰ نفر را گنجانده بودند. بنابراین نمی توانستیم بنشینیم. می بایست ایستاده بخوابیم. نیمی از ما می نشست و نیمی دیگر می ایستاد. اجازه نداشتیم به توالت برویم. همگی چند بار از حال رفتیم. خیلی گرم بود. یک دریچه کوچک برای ورود هوا وجود داشت که شبها از آن بوی گازوئیل می آمد. پنجره ای وجود نداشت. ما برای هوا به در زدیم اما آنها به جایش مثل این بود که با اگزوز ماشین گازوئیل به داخل می فرستادند. خیلی تشنه بودیم. این مشکل بزرگی بود. بازداشتی ها درخواست آب کردند اما تنها به اندازه یک تا دو لیوان آب در روز می گرفتیم. یک تانکر روی بام بود که روزی یکبار پر می شد. آب گرم و بسیار کثیفی بود. لیوانی نداشتیم. همگی از یک بطری به نوبت استفاده می کردیم. روزی یک قطعه نان و کمتر از ربع یک سیب زمینی به ما می دادند. در آن چند روز که در کهریزک بودیم گاهی ساعت ۴ صبح به داخل "قرَن" می ریختند و ما را به حیاط هل می دادند و با شلنگ می زدند. بعد ما را به خط می کردند و ستوان دوم فریاد می زد و از ما سؤال می کرد و ما باید جواب می دادیم. س: "اینجا کجاست؟" ج: "کهریزک" س: "کهریزک کجاست؟" ج: "آخر دنیا" س: "غذا خوبه؟" ج: "بله قربان" س: "فضاش خوبه؟" ج: "بله قربان" س: "از محیط اینجا لذت می برید؟" ج: "بله قربان" و او می گفت:"باید بلند بگید که صداتون به همه تهران برسه". ما گرسنه و تشنه بودیم. تشنگی خیلی آزارمان می داد. مردم را در داخل شکنجه می کردند و برخی را بیرون می بردند. برای مثال، اگر کسی آهسته تر از بقیه راه می رفت، تنبیه می شد. من را مثلا یکبار از پایم آویزان کردند. یک نفر به نام جوادی فر خیلی تشنه بود و من بطری را بردم و سعی کردم برای او آب بگیرم. وقت شمارش افراد بود. هر زمان شب یا روز امکان داشت شمارش صورت بگیرد. ما در ده ردیف در صف ایستاده بودیم. من از صف درآمده بودم تا تقاضای آب بکنم. در همین موقع مرا صدا کردند. یکی از زندانیان سابق بود [که مأمور حاضر غایب کردن بود]. آنها را به عنوان اراذل و اوباش دستگیر کرده بودند و اکنون برای مسئولان زندان کار می کردند. (دو نفر به نام محمد تیفیل و تقی کینگ کونگ) آنها در خدمت ستوانها بودند و شبها در قفسها می خوابیدند. ستوانها سه نفر بودند و هر کدام شیفت ۴۸ ساعت کار می کردند. آنها مرا [که در صف سرجای خودم نبودم] صدا زدند و پاهای من و یک نفر دیگر را با پابند بستند. هوا خیلی گرم بود و ما شدیداً عرق کرده بودیم. من را بلند کردند و زنجیری را که به پابندم وصل بود از بالای در "قرَن" رد کرده و از پا از در آویزان کردند. بعد شروع به زدن من با شلنگ کردند. بقدری درد داشت که گوشت تنم در آمده بود. مدام به من می گفتند: "بگو گه خوردم." من بلافاصله گفتم ولی آنها رها نمی کردند. زندانیان مدام صلوات می فرستادند تا زندانبانان مرا پایین بیاورند. سرانجام مرا پایین انداختند و من روی پهلویم افتادم. حس کردم دنده ام شکست. تماماً سیاه و کبود شده بودم. روز سوم یا چهارم بود که ساعت ۱۲ ظهر ما را به حیاط بردند. نیمی از ما را مجبور کردند تا روی چهار دست و پا راه برویم و دیگر زندانیان را روی پشتمان ببریم. می بایست آنها را دور حیاط می بردیم. زمین به قدری داغ بود که می سوختیم. بعد از پنج دقیقه روی زمین فقط خون می دیدم که از دستها و زانوان دیگران ریخته بود. من مرد پیری را روی پشتم حمل می کردم. ما دور حیاط را بیست تا بیست و پنج بار طی کردیم. اگر متوقف می شدیم ما را می زدند. هر کسی زخمی یا شکستگی استخوان در ناحیه ای از بدنش داشت. محیط به قدری کثیف و گرم بود که هر زخمی بلافاصله چرکی می شد. همه عفونت داشتند. من به جز یک مورد که شنیدم، شاهد تجاوزی در کهریزک نبودم. باباعلی (حدود ٤۰ ساله) به جرم مواد مخدر آنجا بود و سایر زندانیان به او تجاوز کردند. زندانیان عادی از اراذل و اوباش هم با ما در آنجا زندانی بودند. کسانی که نزدیک دستشویی بودند دیده بودند و بعداً برای ما تعریف کردند. گوشه سوله یک دستشویی بود که با یک دیوار از بقیه بند جدا شده بود. در نداشت و دستشویی هم نداشت. خیلی هم کثیف بود. [یک سوراخ در زمین] ولی چند نفر آنجا می خوابیدند چون هوا خیلی کم بود و آنجا هواکش داشت. آنها که نزدیک دستشویی بودند گفتند که در آنجا به باباعلی تجاوز شده بود. در کهریزک نگهبانان نزدیک ما نمی آمدند. آنها به خاطر بوی بد ماسک می زدند. ما کثیف و پر از عفونت و تهوع آور بودیم. به جز آنهایی که برای ستوانها کار می کردند، بقیه زندانیان رمقی نداشتند که به کسی تجاوز کنند. آنها ضعیف و بسیار لاغر بودند. ولی هم در کهریزک و هم در اوین دیدم که آنها از بطری برای تجاوز به مردم استفاده می کردند. شاید سه یا چهار نفر از دوستانمان به وسیله بطری مورد شکنجه قرار گرفته بودند. در اوین یک نفر را که اعتراض کرده بود به درختی بستند و با بطری به او تجاوز کردند. بعضی از زندانیانی که برای تمیز کردن حیاط تعیین شده بودند، شاهد این واقعه بودند. وقتی بازگشت دچار خونریزی شده بود. حدود ۲۳ یا ۲۴ ساله بود. دکتری آمد و او را ویزیت کرد. در اوین اگر تقاضا می کردید می توانستید دکتر را ببینید ولی دستگاه عکسبرداری یا نظایر آن وجود نداشت. وقتی من آزاد شدم او هنوز زندانی بود. ما را پس از پنج روز به اوین بردند. در کهریزک چندین نفر بیهوش شدند. مسئولان می دیدند که ممکن است زنده نمانیم. اوین تمیزتر بود. ما در اندرزگاه ۱ بودیم. آنها دکتری آوردند و گفتند که هیچ کس تا زمانی که آثار کبودی داشته باشد آزاد نخواهد شد. به ما دارو و پماد دادند. برای من این دوره [چند هفته] طول کشید. زندان اوین در [مدتی که در اوین بودیم] بارها بازجویی شدیم. بعضی وقتها ما را می بردند و ساعتها در انتظار بازجویی نگه می داشتند. آنها سؤالهایشان را می کردند و بعد برای ساعتها می رفتند. می بایست روی صندلی رو به دیوار بنشینیم. بعضی وقتها نمی دانستیم که آیا بازجو پشت سرمان است یا نه. می توانستیم صدای فریادها و جیغها را بشنویم. می خواستند بدانند که به چه حزبی تعلق داریم. می خواستند بدانند که با کدام رسانه مصاحبه کرده ایم. حتی پیشنهاد کمک به ما می کردند. کامپیوتر مرا آورده بودند و عکس موسوی را یافته بودند. همچنین عکسی از من در تظاهرات پیدا کرده بودند. می خواستند بدانند که کمونیست، مجاهد و یا سلطنت طلب هستیم. به آنها گفتم که حتی نمی دانم کمونیسم چی هست. از من پرسیدند که به کی رای داده ام و چرا؟ پرسیدند چرا فکر کرده ام تقلب شده است. من به بازجو گفتم که اعتراض من مسالمت آمیز بوده و چیزی نمی دانم اما به خاطر کاری که در کهریزک کرده اید سه نفر از دوستانمان مرده اند. ما را تهدید کردند که اگر نمی خواهیم که دوباره برگردیم نباید چیزی درباره کهریزک بگوییم. تا مدتها نتوانستیم به خانه تلفن کنیم. خانواده من نمی دانستند که زنده هستم یا مرده. وقتی در اوین بودیم، شاید روز بعد از اینکه شنیدیم دستور بستن کهریزک را دادند، نماینده ای از طرف خامنه ای آمد. گروهی بود که دکتر بروجردی از کمیسیون امنیت ملی مجلس و چند نفر دیگر هم در آن بودند. چند نفر با دوربین فیلمبرداری و عکاسی هم همراه آنها بودند. آنها ما را در چند اتاق جمع کردند و اطاق به اطاق آمدند و با ما صحبت کردند. آنها گفتند که "آقا درباره کهریزک نمی دانسته است" و اینکه کهریزک برای زندانیانی نظیر ما نبوده و سعی کردند ما را آرام کنند. آنها گفتند که متاسف هستند و ما را آزاد خواهند کرد. گفتند که اشتباهاتی شده و آنها حیدری فر، قاضیی را که ما را به کهریزک فرستاده بود، محاکمه و مجازات خواهند کرد. با چند نفر هم بیرون اندرزگاه مصاحبه کردند. از داخل هم عکس گرفتند. حدود دوازده روز پس از بازداشتمان، چند قاضی از "حقوق شهروندی"* به دیدار ما آمد. ما را در شرایط رقت باری دیدند. آنها خیلی غمگین بنظر می رسیدند و از شرایط تکان خورده بودند. به ما کاغذ دادند تا شرح آنچه را که بر ما گذشته بود بنویسیم. ما حقیقت را نوشتیم و اینکه چه بر سرمان آمده بود. ما تا آن روز اجازه تلفن به خانواده را نداشتیم. آنها گفتند که اجازه تلفن به خانه را خواهند داد. روز بعد، حیدری فر خیلی عصبانی داخل شد. گفت: چرا حرف زده اید؟ او حتی موفق شد که از دو تا سه زندانی اعتراف بگیرد که با آنها خوشرفتاری شده است و آنها را مجبور کرد با انگشت زدن متن اعترافاتشان را تایید کنند. او آنها را به اتاق نگهبانان در خارج از "اندرزگاه" برد. ما نمی توانستیم حرفهایشان را بشنویم به جز مواقعی که داد می زدند. او به بقیه ما گفت که شما که انگشت نزدید تا "انقلاب مهدی" در زندان خواهید ماند. من مرتضوی را یکبار در اوین دیدم. او با ۷ تا ۸ محافظ بود. نگهبانان گفتند که آماده باشید و درست بنشینید چرا که مرتضوی دیدار می کند و اینکه می خواهد ما را ببیند. اما مرتضوی هرگز داخل نیامد. او ما را از پشت میله ها نگاه کرد و رفت. پس از آزادی پس از آزادی مدت یکماه بستری بودم. بعد از پنج روز احساس خستگی زیاد داشتم. دیگر نمی توانستم بایستم. از نظر جسمی و روحی بسیار خسته و فرسوده بودم. مدام کهریزک را به یاد می آوردم. عفونت زیادی در بدن داشتم. برای چند روز در بیمارستان بودم. بعد هم در رختخواب در خانه ام بودم. شانه و دنده هایم باندپیچی شده بود. آمپول پنیسیلین و سرم به من وصل کرده بودند. بعد از یکماه حالم بهتر شد. وقتی آزاد شدم از سازمان قضایی نیروهای مسلح مرا خواستند. گفتند که می خواهند از ما دلجویی کنند. گفتند شما شکایت کنید از کسانی که شما را زدند. ما نمیدانستیم چکار کنیم. با هم مشورت می کردیم که برویم یا نه. بالاخره رفتیم. عکس کارمندان کهریزک را آورده بودند. خودشان را هم همینطور. شاید ٩۰ یا ۱۰۰ نفر شکایت کردیم. استاندارهم زنگ زده بود که بیایید دلجویی کنیم. ما رفتیم [به استانداری]. به ما گفتند با شبکه های خارجی مصاحبه نکنید. چهره نظام را خدشه دار نکنید. شبکه خبر آمد و با برخی از زندانیان مصاحبه کرد. از صدا و سیما هم آمده بودند. همچنین یک دکتر آورده بودند در یک اطاق. آنها در برابر دوربین می گفتند که از این بچه ها مراقبت می کنند. هر کس که احتیاج دارد می تواند آزمایش بدهد و دکترها به رایگان آنها را درمان می کنند. و اینکه ما غرامت دریافت خواهیم کرد. از ما پرسیدند که آیا می خواهیم مصاحبه کنیم و گفتند که این فیلم را فقط برای بیت رهبری می خواهند. گفتند که برای پخش از تلویزیون نیست. چند نفر قبول کردند. اما بخشهایی از مصاحبه ها را، سانسور شده، در تلویزیون نشان دادند. بمدت یک ماه پس از آزادی، چندین بار کسانی از اطلاعات سپاه و پلیس امنیت می آمدند و ما را می بردند تا شکایتمان را پس بگیریم. بعد که می خواستیم شکایتمان را پس بگیریم، سازمان قضایی می گفت که به آنها گوش ندهیم و شکایت خود را پس نگیریم. گیج شده بودیم. نمی دانستیم که از ما چه می خواهند. در مورد من پنج یا شش بار آمدند. آنها مرا به شیوه قپانی دستبند زدند. دو بار داخل یک ماشین با من حرف زدند. بعضی وقتها مرا می زدند. یکبار با من به خوبی حرف زدند و گفتند که تو نمی توانی علیه رژیم شکایت کنی. دفعات دیگر مرا با چشم بند به جای دیگر بردند و بعد در خیابانها رها کردند. سرانجام آنها اینقدر کردند تا رضایت دادم. گمان می کنم همه را مجبور به پس گرفتن شکایاتشان کردند. نیروهای امنیتی بودند که همه را قانع می کردند تا شکایاتشان را پس بگیرند. افراد لباس شخصی ما را به کلانتری نیروی انتظامی محل سکونتمان  بردند تا شکایتمان را پس بگیریم. نمی توانستیم با وجود این شکایات در خیابان ها راه برویم. هربار که تظاهراتی برپا می شد ما را میگرفتند. می خواستند که گزارش دهیم و اطمینان دهیم که ما درگیر نبوده ایم. در بعضی مواقع کامپیوترهای ما را گرفتند. من احساس ناامنی می کردم. تحملش برایم غیرممکن شده بود. افرادی که در دوران بازداشت جان باختند یک پدر و پسر قبل از ما در کهریزک بودند. می گفتند که مدت یکماه در آنجا بوده اند. آنها را پس از تظاهرات [خرداد ماه] دستگیر کرده بودند. پدر طی زمانی که ما در کهریزک بودیم مرد. حدود ۵۰ تا ۵۵ سال داشت. ما تنها سه روز پس از مرگش فهمیدیم. پسرش چیزی درباره مرگ پدرش نمی گفت تا بتواند سهم غذای او را بگیرد. بیشتر نمی دانم. ما وقت صحبت کردن نداشتیم. فشار آنقدر زیاد بود که ما فقط به فکر این بودیم که کجا بایستیم. امیر جوادی فر با ما بود. او بلند قامت و خوش سیما بود. آرواره اش شکسته بود و برای خوردن مشکل داشت. ما قطعات ریز نان را به دهانش می گذاشتیم تا کمکش کنیم بخورد. او بسیار ضعیف بود و نمی توانست تند راه برود. به همین خاطر مرتب کتکش می زدند. به من گفت که نمی تواند با چشم راستش ببیند. این روز سومی بود که در کهریزک بودیم. چشمش عفونت کرده بود. سعی کردیم مراقبش باشیم و او را نزدیک در"قرَن" نشاندیم تا هوا بخورد. زمانی که ما را به اوین بردند، جوادی فر بیهوش بود. ما مجبور شدیم او را تا اتوبوسها حمل کنیم. جوادی فر در اتوبوس دیگری با دوستم بود و در اتوبوس مرد. ما جسدش را در حیاط دیدیم. محسن روح الامینی هم با ما بود. او سرگیجه داشت. به سرش ضربه زیاد زده بودند. او گفت که در تظاهرات دستگیر شده است. اما نمی فهمید که چرا آنجاست. به قدری شکنجه شده بود که کمرش عفونی شده بود و پر از جوشهای چرکی بود. می توانستم پشتش را ببینم. ما همگی کم و بیش برهنه بودیم. پوست پشتش عفونی و پاره شده بود. ما همگی کتک خورده بودیم اما محسن را در خیابان هنگام دستگیری به شدت زده بودند. به نظر می رسید که چندین شکستگی استخوان داشته باشد. محسن به من گفت که چه کسی هست [فرزند یکی از مقامات عالیرتبۀ نظام]. فکر کردم دارد سربه سرم می گذارد. همگی در حیاط بودیم. نمی دانست که به آنها بگوید کیست یا نه. به او گفتم که نمی دانم باید بگوید یا نه. نمی دانم که به آنها گفته بود یا نه. اما بعضی مواقع او را صدا می زدند. دیگران را هم صدا زده و کتک می زدند. او در میان کسانی بود که بیشتر صدایشان می زدند. آخرین باری که او را دیدم زمانی بود که ما را به اوین بردند. زمانی که ما را به اوین بردند، امینی تقریبا بیهوش بود. ما مجبور شدیم او را به اتوبوس حمل کنیم. محسن وقتی که به اوین رسیدیم مرد. او خیلی تشنه بود و ما مدام تقاضای آب کردیم ولی کسی به ما توجه نکرد. وقتی که از اتوبوس خارج شد به شدت بالا آورد. او در حیاط اوین مرد. ما چک کردیم. رئیس زندان او را با همان حالت پس فرستاد کهریزک. محمد کامرانی هم با ما زندانی بود. ما همگی در اندرزگاه بخش یک [زندان اوین] بودیم. کامرانی در اتاق ۵ بود و روی تخت دوم می خوابید. حالت تهوع داشت. خیلی حالش بد بود و هر روز بیمار بود. دو روز پس از اینکه ما را به اوین بردند او بیهوش شده بود. می توانستی آثار کبودی را روی بدنش، دستهایش و بازوانش ببینی. شانه اش زخمی و عفونی شده بود. او را به بهداری اوین بردند. بعد که درباره او پرسیدیم گفتند که در بهداری است. او را به بیمارستان بردند و در آنجا مرد. کامرانی بسیار آرام و مودب بود. احتمالا حدود ۱۹ سال داشت. _________________ * پلیس اطلاعات و امنیت عمومی (پلیس امنیت) یک واحد تخصصی نیروی انتظامی است که وظیفه آن کنترل نظم و امنیت در کشور اعلام شده ‌است. از نقطه نظر نیروها امنیتی دولت جمهوری اسلامی، انتخاب آزاد پوشش، خال کوبی، استماع موسیقی یا روزه خواری، در کنار تجمعات سیاسی از جمله عوامل اختلال نظم عمومی محسوب می شوند.
با ۱۰۶ امتیاز و ۶ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

زني که در بارگاه يزيد فرياد حق سر داد ولی به اوين نرفت – سید علی ، امروز تولد زينب است

Posted: 20 Apr 2010 07:51 AM PDT

ايکاش اين مقال را کساني که به حماسه عاشورا عشق ميورزند مينگاشتند . ايکاش آنان که اين حکومت را اسلامي و زينب را نماد شجاعت زن مسلمان ميدانند اين قلم را ميزدند . اما قرعه به نام من ديوانه رقم خورده است که باورم به نفس حق و نفس آزادي است و نه نمادهاي قرون پيش که ممکن است بر اصالت خواسته شان هم راي نباشم . اما در يک چيز با زينب حسين همراهم اگر او هم حق را خواسته باشد و بر ظلم يزيد فرياد برآورده باشد . با او هم همراهم و با هر آنکس ديگري که چنين فرياد کند به وقت فرياد . ليک امروز حديثي ديگر است . بگوييد به مشتاقان علي که سيدي از خاندان او ، بر تختي تکيه زده است و حکومتي را بر حق ميداند که اگر زينبي باز به ميدان ميامد و نه در بارگاه او که بر گوشه روزنامه اي و در کنج وبلاگي ، حديث عشق و حق و آزادي را مينوشت ، اگر بر دارش نميکردند ، اگر در کهريزک به کبر مردسالاري بر خاکش نميالودند ، دستکم عمري را پشت ديوارهاي سرد اوين به بند ميرفت . بگوييد به آنها که هنوز اين حکومت را حکومت عدل و حق ميدانند که يزيد ، آنکه فرمان به قتل حسينتان را داد ، آنکه لعنش ميکنيد به خون خواري ، در پاي اين ضحاک زمان ، در پاي اين سيد خراساني ، در پاي اين علي خامنه اي ، عادل بود و شرف داشت و روحش قرين رحمت خواهد شد . بگوييد به آنان .
با ۱۰۳ امتیاز و ۵ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

وضعیت وخیم و نگران کنندۀ مهدی محمودیان، افشاگر جنایات کهریزک

Posted: 20 Apr 2010 12:26 PM PDT

وی با دستبند و پابند به بیمارستان امام خمینی برده شد جرس: مهدی محمودیان، روزنامه نگارِ افشاگرِ جنایات بازداشتگاهِ کهریزک، روز دوشنبه ۳۰ فرودین ماه، در حالی از زندان اوین به بیمارستان امام خمینی برای معاینه ریۀ عفونت کرده اش منتقل شد که شاهدانِ عینی، وی را با دستبند و پابند مشاهده کردند. به گزارش سامانه خبری- تحلیلیِ نوروز، این روزنامه نگارِ زندانیِ عضو کمیته اطلاع رسانی جبهه مشارکت، در بیمارستان با فریاد و اعتراض نسبت به وضعیتش در زندانِ اوین، خواستار رساندن صدای اعتراضش به مردم شد. این گزارش خاطرنشان می سازد پزشکان پس از معاینه محمودیان متوجه شدند هر دو ریۀ وی دچار عفونت حاد شده است؛ در حالیکه قبلا تصور می شد تنها یک ریه این روزنامه نگارِ زندانی، دچار عفونت شده و همین مسئله، پزشکان را نسبت به وضعیت سلامتِ وی، دچار نگرانیِ بسیار کرد. لازم به ذکر است محمودیان از معدود روزنامه نگارانی بود که نقش مهمی در افشای جنایات رخ داده در بازداشتگاه مخوف کهریزک (قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری) داشت و نخستین کسی بود که دو سال قبل درباره اعمال روش های غیرانسانی و غیرقانونی با متهمان در آن بازداشتگاه اطلاع رسانی کرد. این روزنامه نگارِ عضو جبهه مشارکت، پس از انتخابات ریاست جمهوری، بارها درباره کشتار مردم در خیابانها و دفن های شبانه و غیرقانونی شهدای جنبش سبز، با رسانه های مختلف گفتگو کرد. نخستین جلسۀ دادگاه رسیدگی به اتهامات وارده به ایشان، بهمن ماه گذشته برگزار شد که تا کنون رای و حکمی صادر نشده و ایشان مشمول مرخصی نوروزی نیز نگردید. هفته گذشته، بعد از انتشار اخباری پیرامون وضعیت وخیم جسمانی محمودیان، مادر وی با ارسال رنجنامه ای سرگشاده به دادستانِ تهران، وی را مسئول مستقیم صدمات وارده به فرزند خود دانست. هفته گذشته رسانه های خبری وضعیت جسمانی مهدی محمودیان را دچار وخامت اعلام کرده بودند و بنا به گزارش های رسیده، برنشیت ریۀ او مزمن و به مرحلۀ خطرناک رسیده بود.
با ۱۰۳ امتیاز و ۰ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

«شورای حقوق بشر، با عضویت ایران بی‌اعتبار می‌شود»

Posted: 20 Apr 2010 11:04 AM PDT

الهه امانی، فعال حقوق بشر و نماینده ارومیه در مجلس ششم، می‌گوید اگر ایران برای عضویت در شورای حقوق بشر سازمان ملل در سال ۲۰۱۰ انتخاب شود، اعتبار این شورا خدشه دار می‌شود. این فعال مدنی می‌گوید که جمهوری اسلامی حقوق بشر را به ویژه در سه حوزه اعدام، شکنجه و آزادی بیان و آزادی مذهب نقض می‌کند و به همین دلیل صلاحیت عضویت در شورای حقوق بشر سازمان ملل را ندارد. به گزارش میدل ایست آنلاین، خانم امانی همچنین معتقد است در شرایطی موضوع نامزدی ایران برای عضویت در شورای حقوق بشر مطرح می‌شود که در ۱۰ ماه گذشته «تاریک‌ترین» دوره نقض حقوق بشر را از انقلاب سال ۵۷ تجربه کرده است.
با ۱۰۲ امتیاز و ۱ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

شکنجه وحشیانه حمید خیرخواه و رضا جلیلوند در بند ۱ زندان گوهردشت

Posted: 20 Apr 2010 12:51 PM PDT

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" روز گذشته ۲ زندانی که نسبت به برخوردهای وحشیانه و غیر انسانی حسن آخریان رئیس بند ۱ اعتراض کرده بودند به شکنجه گاهی که اخیرا در این بند راه انداخته است برده شدند و ساعتها مورد شکنجه های وحشیانه قرار گرفتند .سپس آنها را به سلولهای انفرادی بند ۱ معروف به سگدونی منتقل کردند. روز دوشنبه ۳۰ فروردین ماه دو تن از زندانیان بند ۱ به نامهای حمید خیرخواه و رضا جلیلوند به شکنجه گاهی که حسن آخریان رئیس بند ۱ درست کرده بود منتقل کردند.ابتدا به این ۲ زندانی بی دفاع و اسیر دست بند و پابند زدند سپس حسن آخریان همراه با پاسدار کشیک امینی و پاسداربندها محمد محمدی و گودرزی که هر کدام باتونی در دست داشتند و آخریان با باتون برقی روشن آنها را آماج ضربات خود قرار دادند. ضربات باتون به سر،صورت و سایر جاهای حساس بدن آنها وارد می شد. در اثر ضربات وحشیانه با باتون ۲ عدد از باتون شکسته شد.حسن آخریان بعد مدتی طولانی شکنجه را متوقف می کند و به آنها می گوید که باید به خود و خانواده تان توهین کنید تا ما دیگر به شما نزنیم ولی آنها در طی این مدت نه تنها حاضر به تن دادن به خواسته های او نمی شدند بلکه سعی می کردند که از فریاد زدن پرهیز کنند. این چهار شکنجه گر سپس با اسپری های گاز اشگ آور و فلفل که باعث سوزش شدید چشم و ایجاد حالت خفگی در آنها می شود به سوی چشمان و مجاری تنفسی آنها می زدند. شکنجه ها به حدی شدید بود که از سر وصورت آنها خون جاری شده بود و بدن آنها کبود شده بود و محل شکنجه را آغشته به خون کرده بود.این دو زندانی بی دفاع و اسیر با تن های خون آلود و کبود بدون هیچگونه درمان به سلولهای انفرادی بند ۱ معروف به سگدونی منتقل کردند. زندانی حمید خیرخواه از بیماران روانی می باشد و ناراحتی روحی او به حدی حاد است که دارای کارت قرمز است.این زندانی در اعتراض به توهینهای خانوادگی آخریان با او درگیر شد و از خود دفاع می کند.زندانی رضا جلیلوند که یک گشاورز و اهل خرم آباد می باشد. او مدتی در حسنیه ارشاد به کارگری مشغول بوده است که توسط یک آخوند مورد توهین و بدرفتاری قرار می گیرد که منجر به درگیری فیزیکی با آخوند نامبرده می شود و او را به دیه محکوم می کنند ولی به دلیل نداشتن مبلغ دیه به بند ۱ انتقال داده می شود.او تنها بدلیل اعتراض به رفتارهای وحشیانه و غیر انسانی حسن آخریان مورد چنین شکنجه های وحشیانه قرار گرفت. از طرفی دیگر زندانی حامد پور حیدر که از نوجوانانی و در سن ۱۴ سالگی مرتکب جرم شده بود و نزدیک به ۵ سال است که در زندان بسر می برد.آقای پور حیدر در بند ۶ زندان گوهردشت کرج زندانی است. در روزهای اخیر توسط کرمانی رئیس حفاظت زندان مورد توهین و اذیت وآزار قرار گرفت و او را تهدید می کند که بهت نشون خواهم داد. شب بعد از این تهدید یکی از زندانیان شرور و خطرناک بنام سامان محمدی که در باندهای مافیایی زندان و در سرکوب زندانیان معترض و پخش مواد مخدر شرکت دارد و بدستور علی محمدی و کرمانی عمل می کنند. آقای پور حیدر را صدا می زند و در کریدور بند و در مقابل چشمان بهت زده سایر زندانیان به چهره او چاقو می کشد و باعث زخمی شدن این زندانی بی دفاع می شود. کرمانی سامان محمدی را تشویق می کند و او را به عنوان وکیل بند یکی از سالنهای بند ۶ منصوب می کند. همچنین گارد زندان در روزهای اخیر حملات خود را به زندانیان از سر گرفته است .آنها به بند ۶ یورش بردند و ضمن توهین و اذیت و آزار زندانیان آنها را به محوطه بند منتقل کردند و ساعتها زندانیان را در زیر باران نگه داشتند .گارد زندان همچنین ملافه های زندانیان را جمع آوری کرده و با خود بردند.
با ۱۰۲ امتیاز و ۰ نظر سیاست فرستاده شده در بخش
نظرات

«حمیده خیرآبادی بازیگر سینما و تلویزیون درگذشت»

Posted: 20 Apr 2010 01:03 AM PDT

حمیده خیرآبادی (نادره) بازی‌گر سینما و تلویزیون شام‌گاه دوشنبه در سن ۸۶ سالگی درگذشت. حمیده خیرآبادی بازیگر نام‌دار ایرانی پس از نیم قرن فعالیت هنری شام‌گاه گذشته (دوشنبه) در تهران و بر اثر کهولت سن درگذشت. حمیده خیرآبادی متولد ۱۳۰۳ خورشیدی در شهر رشت بود. وی کار بازی‌گری را در سال ۱۳۳۴ با بازی در فیلم «امیرارسلان نام‌دار» ساخته شاپور یاسمی آغاز کرد و در طول ۵۴ سال فعالیت در سینما و تلویزیون در بیش از یک‌صد فیلم بازی کرد.
با ۱۰۱ امتیاز و ۲ نظر هنر و ادبیات فرستاده شده در بخش
نظرات

کارگران بیکارند - روز جهانی کارگر

Posted: 20 Apr 2010 05:19 AM PDT

پوستر سبز به مناسبت اول ماه می - 11 اردیبهشت
با ۱۰۰ امتیاز و ۳ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

روز جهاني کارگر – حاکم شرعي که بهر رشوه فتوا ميدهد ، کي دهد عرض فقيران را جواب اي رنجبر

Posted: 20 Apr 2010 07:39 AM PDT

چگونه ميتوان خاموش بود در مقدم روز جهاني کارگر و ديدن و لمس فقر و اخراج و تعديل نيرو و هزار درد بي درمان که بر اين زحمتکشان ايران روا ميدارند . کجا ميتوان خاموش بود و خفقان گرفت که مبادا دلي بلرزد و سري درد بگيرد . خاموشي بر ما حرام باد که هموطنم را در اين فقر مطلق ببينم و خفه شوم زير بغض سنگين سکوت . آيا ميتوان شام امشب را به مصلحت نخورد و فرزندانت را به گشنگي بر بالين بفرستي که مبادا کسي را بازداشت کنند و يا خوني بريزند ؟ آيا ميتوان خرج مدرسه فرزند و اجاره اين مخروبه آلونک را نداد و باز هم سکوت پيشه کرد که زير ساخت فرهنگي ميخواهد و کوفت ميخواهد و درد ميخواهد و فلان و بهمان . روشن فکري خوب است اما به شرط آنکه شکلات تلخي و جام شرابي کنار دستت بگذاري و آباژور بالاي سرت نوري بر تو بتابد و کتاب پيش رويت معرفتي . اما شکم گشنه و تن لخت از پوششي ارزان و فرزنداني که به تو چشم دوخته اند و همسري که در فقر ، صورت به سيلي سرخ ميکند و وصله ميزند بر لباس کودکان ، مصلحت انديشي از ذهنت مي ربايد . آزادي بهايي دارد . يادمان بهايي که داده اند شده است اول ماه مي و آنان که اين بها داده اند ، امروز جشن ميگيرند و براي ما ، براي کارگران ايراني ، اين روز ، چون روزهاي ديگر خدا ! ، مظهر ظلم است و خشونت و فقر و ترس و مصلحت . سکوتمان محکوم ، فريادمان پيروز .
با ۹۵ امتیاز و ۶ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

خودکشی خانوادگی به دلیل فقر در استان کرمانشاه

Posted: 20 Apr 2010 07:04 AM PDT

آژانس ايران خبر: یک مرد روستائی ساکن یکی از روستاهای شهرستان كنگاور در استان کرمانشاه در یک خودکشی خانوادگی خود را به همراه دختر و پسر نونهالش به گلوله سپرد تا به زعم خودش، خود و فرزندانش را از زندگی فلاکت بار نجات دهد. وي بعد از كشتن دختر 10 ساله و پسرش به خود نيز شليك كرده بود اما وي از اين خودكشي جان سالم به در برده است. این شخص روستائی دلیل این عمل را اینگونه عنوان می‌کند که نمی خواستم فرزندانم به عاقبت من دچار شوند. با استناد به گفته های این شخص، عدم توانائی وی در تهیه مایحتاج اولیه زندگی و فقر شدید اقتصادی، وی را تا سر حد جنون پیش برده که به یک چنین عملی دست زده است.
با ۹۴ امتیاز و ۶ نظر اجتماعی فرستاده شده در بخش
نظرات

متن نامه شیرین عبادی به دبیر کل و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد

Posted: 20 Apr 2010 12:52 PM PDT

"علاوه بر ضعف های قانونی، مأمورین دولتی در موارد متعددی با زیر پا گذاشتن قوانینی‌ که حکومت وضع و تصویب نموده است نیز، مرتکب نقض حقوق بشر گردیده اند که متاسفانه در یک سال اخیر بر شدت آن افزوده شده است. پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ماه ژوئن ۲۰۰۹ چند میلیون ایرانی در راه پیمائی مسالمت آمیزی ، مخالفت خود را با نتایج انتخابات ، اعلام نمودند اما جواب آنها گلوله بود و زندان که متاسفانه هیچ اقدامی در جهت دستگیری قاتلین و حتی کاهش خشونت‌ها از سوی قوه قضائیه و سایر مسئولین حکومتی انجام نگرفته است. تعداد کثیری از فعالین سیاسی، مدنی و حتی فرهنگی‌ با دلایل واهی دستگیر شده و برخی‌ از آنان را با محاکمه ای‌ چند ساعته و پشت درهای بسته محکوم به اعدام نموده اند – با زندانیان سیاسی بسیار بد رفتاری می‌‌شود تا حدی که چند نفر از آنان نیز در زندان و زیر شکنجه جان سپرده اند. ایران تبدیل به زندان بزرگ روزنامه نگارانی شده که گناهی جز اطلاع رسانی ندارند، نه تنها روزنامه‌های کثیری را تعطیل کرده اند بلکه تعدادی از سایت‌های خبری اینترنتی را هم فیلتر کرده اند. با ارسال پارازیت‌های قوی مانع از پخش تلویزیون هایی می شوند که به زبان فارسی‌ برنامه اجراء می‌‌کنند-از طریق کنترل ایمیل‌ها و تلفن‌ها تعدادی دستگیر شده اند. دانشجویان ایرانی با کوچکترین انتقاد روانه زندان شده و یا از تحصیل محروم می‌‌گردند. زنان ایران که خواهان تساوی حقوق هستند متهم به براندازی نظام جمهوری اسلامی شده و برای بیش از یکصد نفر از آنان پرونده کیفری ایجاد شده است. کارگران و معلمین به علت شرکت در اتحادیه‌های صنفی و اعتراض به کمبود دستمزد متهم به ماجراجوئی و اغتشاش شده و تعدادی از آنان در زندان بسر میبرند و تعداد کثیری نیز شغل خود را از دست داده اند. در ایران اقوام مختلفی‌ بسر میبرند که طبق قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی ایران، حق دارند زبان و فرهنگ خود را تدریس کنند، اما تا کنون این حق از آنان مضایقه شده است. نه تنها با غیر مسلمانان بدرفتاری می‌‌شود ، بلکه حتی پیروان تشیع که مذهب رسمی‌ ایران است، نیز از خشونت‌های دولتی در امان نیستند، از جمله می‌‌توان به ضرب و شتم و بازداشت دراویش گنابادی اشاره کرد. و در این میان وضعیت مدافعان حقوق بشر از همه بدتر است زیرا مسئولین حکومتی تحت هیچ شرایطی مایل نیستند اخبار نقض حقوق بشر به خارج از ایران درز کند و به همین دلیل است که اکثر مدافعین حقوق بشر شناخته شده ایران یا در زندان هستند یا ممنوع الخروج شده یا مجبور شده اند به طریق مخفی‌ و زیر زمینی‌ زندگی کنند و متاسفانه برای چند نفر از آنان نیز به اتهام محاربه کی

--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر