۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

عشق

 
 

Sent to you by Saeed via Google Reader:

 
 

via مدرسه فمینیستی by admin on 4/20/10

مدرسه فمینیستی- ژاک پرور(1900ـ1977) با کتاب شعری به نام "کلام" مشهور شد و بخصوص به دلیل بازی با کلمات در زبانی عامیانه یکی ازمعروفترین شعرای مردمی کشورهای فرانسه زبان در قرن بیستم می باشد. فریبا عادل خواه پیش از این نیز با ترجمه آثاری دیگراز ژاک پرورخوانندگان فارسی زبان رادر فضای سایبری با این شاعرمعروف فرانسوی آشنا ساخته است . عادل خواه پژوهشگر دفترمطالعات و تحقیقات بین المللی فرانسه و دانشکده علوم سیاسی پاریس است.

عشق

خشن

شکننده انچنان

لطیف و

ناامیدآنچنان

عشق،

زیبا مثل روز

گرفته مثل

هوا

وقتی گرفته آنچنان،

حقیقی،

زیباست همه

خوشبال و خوشحال همه،

وحشت زده ازهراس سیاهی است

چو کودکی،

گستاخ و بی پرواست

چو رهگذری خرامان

در کوچه پس کوچه های شب، همه

میترساند همه را

به حرف می کشاند

مبهوتمان می گرداند

مشتاقمان می نشا ند

که مشتاقش هستیم، همه

زجر دیده، رمیده، تکیده، شکنجه دیده ایم

چرا که رنجش دادیم و تکیده اش کردیم،

شکنجه اش داده ایم ورمیده اش کردیم، همه

عشق اما!

جا به جا مانده

آب در درونش تکان نخورده

سر زنده است وسرمست

عشق من است

عشق تو

یاآنی که روزی بود،

و یاآنی که روزی هست

واقعی مثل برگ گل

لرزان چو پرنده ای بی امان

داغ است و پر غلیان

نفس گیر

بسان تابستان

من و تو

رفت و آمد می کنیم

فراموش می کنیم

و بعد از آن

به خواب فرو می رویم

دوباره به هوش می آییم

پیر می شویم، سختی کشیده

دگر باره به خواب می رویم

خواب مرگ میبینیم

لبخند زنان بیدار می شویم،

می خندیم و دوباره جوان می شویم

عشق اما

همان که بود، مانده

لجوج مثل حماقت

زنده مثل نیاز

خشن مثل گذشته

کودن مثل افسوس

لطیف مثل خاطره

سرد مثل سنگ

زیبا مثل طلوع

بی پناه چون طفل

نگاهمان میکند، عشق

با لبخند

مخاطبش هستیم اما

کلامی نمی گوید

سرا پا گوش می نشینمش،

لرزان

نهیبش می زنم

برای خودم

برای تو

و برای همه آنان که عاشقند

یا که عاشق بودند

برای خودم، برای تو و برای همه دیگران

که نمی شناسم به نام

نهیبش می زنم

بمان

بمان همان جا که بودی

بمان

همان جا که هستی

بمان

تکان مخور

ترک دلمان مکن

فراموشت کردیم

ما عاشقان دیروز

فراموشمان مکن

به جز تو نیست ما را کسی

به خود واگذارمان مکن

ای عشق

در سرما و سوزبی کسی

هرکجا رفتی

هر چقدر دور

بی خبر مگذارمان

بعدها، دیرترها

از گوشه مرغزار خاطرات

ای ناجی

بپا خیز

دستانمان بگیر

ای عشق

ای رستاخیز

.


 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر