۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ترانه‌های نوروزی در روزهای تلخ جنگ

ترانه‌ای نوروزی در روزهای تلخ جنگ

«طنین صلح» به روایت فرخ آهی

پژمان اکبرزاده
http://pejighorghoru.blogspot.com
pejman@radiozamaneh.com

امسال در برنامه‌های نوروزی «زمانه»، ترانه‌ای را از حدود بیست سال پیش بارها پخش کردیم: «طنین صلح»؛ سروده‌ای بیادماندنی از لیلا کسرا (هدیه) با موسیقی و تنظیم فرخ آهی.

«طنین صلح» در یکی از تلخ‌ترین دوران زندگی ایرانیان ساخته شد، روزهای پایانی جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق، که صلح به آرزوی بسیاری از مردم تبدیل شده بود.


گروه هنرمندان ایرانی در زمان تدارک برای ضبط «طنین صلح»، در جام جم - عکس از مجله طپش، لوس‌آنجلس

«طنین صلح» با اجرای گروهی از خوانندگان ایرانی در لوس‌آنجلس، نخستین بار در نوروز ۶۷ به گوش مردم رسید، اما ۲۲ سال پس از آن، این اثر هم‌چنان از جهاتی پیوند عاطفی خود را با ایرانیان حفظ کرده است. فرخ آهی، سازنده‌ی موسیقی «طنین صلح» یکی از مهمانان نوروزی «زمانه» بود که از به وجود آمدن این ترانه گفت:

Download it Here!

فرخ آهی: این آهنگ زمانی به بازار آمد که داشت صلح می‌شد. ما تقریبا یک روزه تصمیم گرفتیم این آهنگ را درست کنیم و با همت چند هنرمند به بازار بدهیم به‌عنوان استقبال از صلح که بسیار عزیز بود. صلح چیزی است که هیچ‌وقت قدیمی نمی‌شود.

چه شد که لیلا کسرا تصمیم گرفت با شما در این کار همکاری کند؟

خانم لیلا کسرا یکی از بهترین ترانه‌سرایان هستند و همیشه هم خواهند بود. آقای علیرضا امیر‌قاسمی فکری داشتند که برنامه‌ای برای نوروز بگذارند. همه از صلح صحبت می‌کردند. وقتی با خانم کسرا صحبت کردیم ایشان یک روزه این شعر را سرودند و حدود ساعت ۴ بعداز‌ظهر این شعر به دست من رسید و من این آهنگ را درست کردم.


فرخ آهی، آهنگساز و لیلا کسرا، ترانه‌سرا در بستر بیماری

آهنگ را به آقای معین، مرتضی، اندی و کورس، خانم فتانه و خانم هایده‌ی عزیز دادم، برای همه تکه‌های مختلفی از آن را گذاشتم تا ببینم دوست دارند یا خیر. هر کدام نظری داشتند که این‌ قسمتش را مثلا عوض کن که من به منزل خانم هایده رفتم. آپارتمانی کنار دریا داشتند و مرتضی‌جان هم که آن موقع با هم کار می کردیم، کار را گوش کردند. برای آقای معین هم گذاشتم. هر کدام نظرات‌شان را که کجا دوست دارند بخوانند گفتند. همان شب، من کار را تنظیم کردم و فردای آن، بچه‌ها به استودیو آمدند که بخوانند.

در عکس‌هایی که از آن زمان هست و همچنین ویدیویی که در آرشیو تلویزیون جام‌جم وجود دارد، زمانی که خوانندگان در استودیو هستند خانم هایده نیز هستند ولی صدایشان در کار شنیده نمی‌شود. آقای امیر‌قاسمی در یکی از برنامه‌هایشان اشاره کردند ایشان با حضور خانم فتانه در این اثر مشکل داشتند و به همین خاطر نخواندند. آیا این موضوع صحت دارد؟

ابتدا خانم هایده مخالفت کردند اما بعد مشکل نداشتند ولی خیلی حالشان خوب نبود. عکس را هم گرفته بودند و قرار بود در برنامه شرکت کنند اما متاسفانه وقت نشد. حتی من مقداری از آهنگ را برای خانم هایده عوض کردم و آن‌طوری تغییر دادم که ایشان می‌خواستند.


ویدئوی "طنین صلح"، اجرای 1988

هنگامی که برنامه‌ی ضبط را گذاشتیم حدود ۳ صبح بود. یادم می‌آید که در نهایت تصمیم گرفته بود بیاید اما نتوانسته بود. برنامه قرار بود روز شنبه‌ی هفته‌ی آینده‌اش پخش شود و ما در روز چهارشنبه، پنج‌‌شنبه بودیم. خیلی فوری بود. ساعت ۴ صبح ضبط به پایان رسید، فردایش نیز یک ویدئوی خیلی ساده که شما در یوتیوب می‌بینید درست شد. همان موقع که خواننده‌ها می‌خواندند ضبط می‌شد.

وقتی کار در حال ضبط بود خانم لیلا کسرا نیز در استودیو حضور داشتند؟

خیر، خانم کسرا هم حالشان خوب نبود. سرطان داشتند و هر چند وقت یک بار ایشان را به بیمارستان می‌بردند. من باورم نمی‌شود که ایشان با چه ذوق و عشقی کار درست می‌کردند و همیشه برای کمک حاضر بودند. همیشه بهترین شعرها را درست می‌کردند، بهترین آهنگ‌هایی که من در زندگی‌ام نوشته‌ام با همکاری ایشان بوده است.

وقتی این کار را ضبط می‌کردید چه فضایی در استودیو بود، از آن دوران چه در ذهن‌تان مانده است؟

اینکه محبت و عشق بود در استودیو. شب خیلی خوبی بود و خیلی خندیدیم.

وقتی آدم به این آهنگ گوش می‌کند، علیرغم این که آهنگ سعی می‌کند به شنونده روحیه بدهد و انرژی مثبتی را منتقل کند اما بازهم غمی به‌ویژه در موسیقی این ترانه حس می‌شود...

این خاصیت دستگاه‌های ایران است. این آهنگ در دستگاه اصفهان ساخته شده است. دستگاه اصفهان غم و شادی توامانی دارد اما با این حال به دل هم می‌نشیند.

آن زمانی که این کار را می‌کردید فکر می کردید به لحاظ احساسی چنین تاثیری را بر مردم بگذارد یا فکر می کردید مانند دیگر کارهای پاپ است...؟

متاسفانه هیچ آهنگ‌ساز و شاعری نمی‌تواند پیش‌بینی کند که کار در بین مردم چه تاثیری دارد. ما همیشه امیدوار هستیم که به دل مردم بنشیند. من بهترین کاری که خودم را نیز ارضا می‌کرد انجام دادم و امیدوار بودم که همیشه ماندگار باشد.

پس از این‌که این ترانه پخش شد چه واکنش‌هایی از مردم دیدید؟

اثر خیلی جالبی روی همه داشت، هر روز من تلفن‌های زیادی حتی از دوستانی که با من کار نکرده بودند داشتم که تشکر می‌کردند، دوست داشتند به خاطر آن کار از من کار بگیرند. باعث افتخار من بود که همه این آهنگ را قبول کردند. از ایران خیلی زنگ می‌زدند، نامه می نوشتند و من باور نمی کردم که روی هم‌وطنانم این‌قدر اثر بگذارد.

آقای اندی که خودشان جزو گروه خوانند‌گان «طنین صلح» بودند، چند سال پیش این کار را به صورت تکی دوباره اجرا کردند، شما در این اجرای تکی نقش داشتید یا اینکه ایشان با موزیسین‌های دیگری تنظیم کرده بودند؟

اندی از من خواهش کرد که برای اجرای جدید، دوباره ترانه را تنظیم کنم. تنظیمی انجام دادم که یادآور همان نسخه قبلی باشد. کمی مدرن‌ا‌ش کردم تا شنوندگان امروزی هم دوست داشته باشند. خیلی از جوانان وقتی این آهنگ ساخته شده بود، کودک بودند و این آهنگ را نشنیده بودند. این باعث شد ارتباط جدیدی با آن‌ها برقرار شد و شنوندگان جدیدی به آن اضافه شد.


اجرای اندی از "طنین صلح"

از گذشته به حال بیاییم و مقداری از فعالیت‌های جدیدتان و برنامه‌هایی که برای سال جدید دارید بگویید.

تازگی‌ها بیشتر روی موسیقی فیلم‌های هالیوودی کار می‌کنم اما موسیقی ایرانی همیشه در قلبم است. سعی می‌کنم همیشه به آن نزدیک باشم. البته فعالیت موسیقی تقریبا در آمریکا نصف شده است زیرا کارهای پاپ در ایران کمی آزاد شده است.

آخرین کارهایی که ارائه کردید فکر می‌کنم با منصور بود، درست است؟

بله، من با منصور، اندی و سوزان روشن کار می کنم، البته در ماه‌های آینده آلبومی با خانم امیتیس دارم که دختری ایرانی هستند. آلبوم دوم فرزان هم هست که با همکاری یکدیگر به بازار می‌فرستیم. در شروع کار آلبوم تازه‌ی اندی هستیم.



گفت‌وگو با هما میرافشار، شاعر و ترانه‌سرا

هما میرافشار و ترانه‌ی ماندگار نوبهار

پژمان اکبرزاده
pejman@radiozamaneh.com

هم‏وطن آمد دوباره نوبهار
شد سراسر خاک ایران لاله‏زار
شد فلک از باد نوروزی جوان
باز کرده چتری از گل، ارغوان
باز شد چشم بهاران بر خزر
شد صدف‏‌ها خانه‏ی دُرّ و گوهر
دشت ارژنگ باز هم بیدار شد
از شقایق دامن‏اش گل‏نار شد

Download it Here!

خانم هما میرافشار، از لس‏آنجلس میهمان برنامه‏ی نوروزی رادیو زمانه هستند؛ با ایشان به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

خانم میرافشار درود بر شما! نوروز بر شما مبارک!

درود بر شما! انشاالله نوروز پیروز باشد برای همه‏‌ی ایرانیانی که در سراسر دنیا هستند و برای ایرانیان نازنینی که در قفسی به نام وطن، اسیرند.

خانم میرافشار، کاری که بخشی از آن را برای شنوندگان پخش کردیم و شما هم آغاز آن را دکلمه کردید، در سال‏های گذشته همواره در برنامه‏های نوروزی ما و بقیه‏ی رسانه‏های ایرانی پخش شده است. علی‏رغم این که این سرود برای خیلی از مردم آشناست، اما ممکن است کم‏تر کسی از داستان شکل‏گرفتن آن باخبر باشد. خوشحال خواهیم شد که چگونگی به‏‌وجود آمدن این ترانه را برای‏مان تعریف کنید.

این کار برای پخش در برنامه‏ی تلویزیون جام جم تدارک دیده شد. برای شروع کار آقای مرتضی برجسته که آهنگ‏ساز این کار هستند، با من تماس گرفتند و قرار شد کلام را روی آهنگ پیاده کنم. ابتدا قرار بود تعداد ۱۲ بیت برای این سرود بنویسم. اما چون تعداد خواننده‏های سرود زیاد شد و هرکدام مایل بودند ترجیع سرود را با کلام تازه‏ای بخوانند، ۱۲ بیت برای آن‏ها کافی نبود.

یادم می‏‌آید، روزی که برای ضبط این کار رفته بودیم، من بیرون استودیو بودم و بچه‏ها که در استودیو مشغول ضبط بودند، یک‏به‏یک پیش من می‏آمدند و هرکدام تمایل خود را برای خواندن قسمتی از سرود با من در میان می‏گذاشتند. من هم آن‏قدر از شرایط نوروزی‏ و دوری از وطن پر بودم که کلمات همین‏طور بی‏اختیار در مغزم می‏آمد و جفت می‏‌شد. می‏نوشتم و گوشه گوشه‏های ایران را در این کار می‏آوردم. خواننده‏ها آمدند و خواندند. هرکدام هم قسمت خود را برای خواندن داشتند. فکر می‏کنم، این کار حدود ۲۵ تا ۳۰ بیت شده باشد.


هما میرافشار

اسم این سرود «نوبهار» است که من خودم آن را بسیار دوست می‏دارم. البته قبل از آن هم، سرود دیگری به نام «نوروز رسیده است» نوشته بودم و خانم‏‌ها مهستی، گلوریا روحانی، شهلا سرشار و شایسته آن را خواندند.

فکر می‏کردید که «نوبهار» تا این حد همه‏گیر شود؟

بله فکر می‏‌کردم؛ چرا که خواننده‏هایی که کار را خواندند، همه خواننده‏های بسیار خوبی بودند. می‏دانستم که این کار ویدئو می‏شود و به سراسر دنیا می‏رود. هم‏چنین آن کار قبلی را هم همین‏طور؛ می‏دانستم آن‏چه از قلب من برآمد و بر صفحه‏ی کاغذ نشست و با آن آهنگ زیبا به وسیله‏ی این خوانندگان عزیز به صورت سرود و ترانه پخش شد، خواهد درخشید. زیرا تمام وجود و قلب من در این کار بود.

اگر آن را نوشتم، برای این بود که مردم به‏ یاد بیاورند نوروز یعنی چه. می‏دانستم که می‏ماند و می‏دانم این سرود سال‏ها و سال‏‌ها بعد از من هم پخش خواهد شد. شاید در آن روزها هم مردم بگویند که شاعری دور از وطن، این سرود را برای ایران نوشت.

خانم میرافشار، اشاره کردید که موسیقی این سرود بهاری قبلا ساخته شده بود و شما شعر را بر روی آن سرودید. این که اول شعر سروده شود بعد موسیقی روی آن گذاشته ‏شود، یا برعکس اول موسیقی کار شده و بعد شعر روی آن سروده شود، هرکدام چه تاثیری روی کار می‏گذارند؟

وقتی سروده‏ای را به دست یک آهنگ‏ساز می‏دهم، برای‏ام راحت‏تر است. چون قبلا تحت تاثیر مساله‏ای آن کار را پیاده کرده‏ام و کامل است. کار به دست آهنگ‏ساز سپرده می‏شود و او روی آن کار می‏کند و بالا و پایین کردن ملودی‏ها با آهنگ‏ساز است.

اما وقتی روی آهنگ کار می‏کنم، آن وقت آهنگ است که من را جذب می‏‌کند و دوست دارم تمام جملات با آن ریتم پیاده شود. برای آهنگ‏ساز خواه‏ناخواه، این حالت راحت‏تر است. چرا که او هم تحت تاثیر شرایطی ملودی را ساخته و بعد من سروده‏ام را متأثر از کار او، روی آهنگ پیاده می‏کنم. اما طبیعتاً برای من راحت‏‌تر است که بتوانم شعر را به دست آهنگ‏ساز بدهم و او روی آن کار کند.

خاطره‏ای هم از زمانی که این کار را ضبط می‏کردید، دارید؟

این بچه‏‌ها (خوانندگان سرود) هنوز هم می‏گویند که ما یک به یک سهم خود را از ایران و زیبایی‏های نوروز در این فصل، از هما می‏گرفتیم و می‏آمدیم داخل استودیو می‏خواندیم. برای من این خاطره زیباترین است. وقتی هم که پخش شد، به قدری برای من زیبا بود که کناری نشسته بودم و زار زار برای ایران گریه می‏کردم.

کار شاعر با کار ترانه‏سرا چه تفاوتی دارد؟

ترانه‏سرا کسی است که شاعر هم باشد. چند جمله‏ی احساساتی و کوتاه و بلند را پیاده کردن و بعد سپردن آن به آهنگ‏ساز که روی آن کار کند، مساله‏ی آن‏چنانی نیست. ترانه‏سرا کسی است که بتواند روی آهنگ هم کار کند. یعنی ملودی را بشناسد، با موسیقی آشنا باشد و در درجه‏ی اول شاعر باشد.

وقتی شاعر باشد، آن وقت ترانه‌‏سرایی داستان دیگری است. آن وقت اندازه‏ها و قافیه‏ها است که باید جفت شود. آوردن جملات به صورت نشاندن جواهر روی یک انگشتر و درست نشاندن آن‏ها کنار هم است؛ طوری که زیبا پیاده شود و وقتی به دستش می‌کنی یا به گردن یا گوش‏اش می‏اندازی، آن جلوه و جلا را داشته باشد.

آن زمان که ما شروع به کار کردیم، ۹۸درصد ترانه‏سرایان به نام ایران شاعر بودند. از اکثر آن‏ها کتاب باقی مانده و اشعاری که ترانه هم نشده، در کتاب‏های‏شان هست. خود من دو کتاب دارم؛ یکی از آن‏ها کتاب «گل‏پونه‏ها» است که در ایران منتشر شد و هنوز هم چاپ می‏شود. دیگری هم کتاب «آلاله‏ها» است که در امریکا چاپ کرده‏ام.

در مقایسه‏ای میان فضای ترانه‏سرایی در سال‏های پیش از انقلاب و زمانی که شما کار را شروع کردید با امروز، چه تغییری در این فضا حس می‏کنید؟

خیلی از ترانه‏های امروز ایران را دوست دارم. برای این که با حال و احوال من جور است. آن‏ها هنوز در ایران هستند؛ با همان حال و هوا. با همان عشقی که در آن سرزمین زیبای مشرقی موج می‏زند. من از ۷۰-۸۰ درصد آن‏چه از آن طرف می‏شنوم، خوش‏ام می‏آید. ممکن است ۳۰- ۴۰درصد هم کارهایی باشند که بیشتر به تعزیه شبیه‏اند.

ممکن است نمونه‏هایی از کارهایی را که در سال‏های اخیر از ایران شنیده‏اید و برای‏تان جالب بوده، نام ببرید؟

متاسفانه اسامی همه‏ی کسانی را که روی ترانه کار می‏کنند، نمی‏دانم. ولی گاه که اشعارشان را می‏شنوم، بسیار خوش‏م می‏‏آید. کارهایی که روی سروده‏های آقای افشین یداللهی پیاده شده‏اند را دوست دارم. گاها تکه تکه ترانه‏هایی را در ابتدای فیلم‏های ایرانی می‏شنوم که بیشتر آن‏ها را خیلی دوست دارم. بعضی از آن‏ها آن‏قدر با احساسات من جور است که گاه حس می‏کنم، آن‏ها را خودم گفته‏ام.

تفاوتی هم در فضای این کارها با دورانی که خود شما در ایران فعالیت داشتید، حس می‏کنید؟

می‏توانم بگویم که فضای آن زمان مقداری شادتر بود. الان فضا خیلی غم‏انگیز است و آن‏چه نوشته می‏شود، از دل‏هایی برمی‏خیزد که پر از غم است. ممکن است پر از غم عشق هم باشد. اما آن‏چه در آن‏جا ممنوع است، عشق است و ممنوعیت عاشق بودن هم خود داستانی دارد. وقتی جوان‏ها این سروده‏ها را می‏خوانند، من حس می‏کنم غم زیادی در دل این ترانه‏سرایان است.

در حالی که ترانه‏های نوروزی آن زمان‏ها خیلی شاد بودند. خود من هم خیلی از این ترانه‏ها را می‏نوشتم. یادم می‏آید سال ۵۱ و یا ۵۲ شش کار من در یک سال اول شد. از جمله: «دل‏ام می‏خواد که روزی صدهزار بار بهت بگم دوست دارم عزیزم» که هایده خوانده بود، «بذار بگم دیوونه‏تم، آره دیوونه‏تم من»، «دل می‏گه دل‏بر می‏آد» و «دلقک» که مهستی خوانده بود و «هوس میکده داره دل دیوونه‏ی من، نمی‏دونه بی‏تو ایام بهارو چه کنه» با صدای آقای گلپایگانی و غیره.

بعضی از این ترانه‌‏ها آن‏قدر شاد بودند که از هرجا رد می‏شدم، می‏دیدم مردم شیشه‏های ماشین‏شان پایین است و این آهنگ‏ها را گوش می‏دهند. صدای این خواننده‏ها که می‏آمد، خدا می‏داند من چه احساسی داشتم.
اما الان نوروز هم که هست، ممکن است به مناسبت نوروز کارهایی سردستی نوشته باشند، اما آن ترانه‏ها نیستند. بیشتر ترانه‏ها هم پر از غم است.

به کارهای گذشته اشاره کردید؛ یکی از کارهای پرطرف‏دار شما، ترانه‏‌ای به نام «شب» بود که موسیقی و تنظیم آن از ناصر چشم‏آذر است و خانم حمیرا سال‏ها پیش آن را خوانده‏اند. ویدئویی هم در تلویزیون ملی ایران از آن ضبط شده است. این کار چند سال پیش توسط خانم سپیده، البته با فضایی بسیار متفاوت از اصل کار، بازخوانی شد. این‏گونه بازخوانی‏ها و به طور خاص بازخوانی ترانه‏ی «شب» را چگونه می‏بینید؟

البته خانم سپیده برای بازخوانی این آهنگ هم از من و از خانم حمیرا اجازه گرفت و گفت که می‏خواهد این ترانه را به سبکی نوین و با ریتم موزیکی که جوان‏‌ها خوش‏شان می‏آید به بازار بدهند و حیف است که این کار فقط در حالت موسیقی سنتی بماند. ما هر دو پذیرفتیم. وقتی هم آن را اجرا کرد، مثلا بچه‏های من که این‏جا بزرگ شده‏اند و با موسیقی این‏جا بیشتر آشنا هستند، خیلی خوش‏شان آمده بود.

البته اصل کار چندان هم سنتی نیست و در آن زمان فضای بسیار نوآورانه‏ای داشت.

بله تقریباً. کارهای آقای ناصر چشم‏آذر که حرف ندارد.

این نسخه‏‌ی جدید برای خود شما، به صورت شخصی‏تر چگونه بود؟

از نظر احساسی که نمی‏‌توانست حالتی را به من بدهد که در آن زمان نوشته بودم و خانم حمیرا آن را خوانده بودند. حالت‏هایی که در آن کلام بود، داستان دیگری بود و حمیرا هم حق مطلب را ادا کرده بود که همیشه این کار را می‏کند. اما وقتی به سبک جدید خوانده شد، بچه‏های این‏جا که با موزیک این‏جا آشنا هستند، تازه به آن توجه کردند.

برای خودتان هم برداشت تازه از کار جالب بود؟

وقتی نگاه می‏کنم و می‏بینم که جوان‏ها با آن کمی بالا و پایین می‏پرند (با خنده) بدم نمی‏آید. فکر می‏کنم کاری است که خوشحال‏شان می‏کند. اسم من هم می‏‏آید و می‏دانند ترانه‏سرایانی هستند که این سری کارها را نوشته‏اند.

چقدر با ایران در تماس هستید؟

از نظر کاری همان‏طور که می‏دانید، به کارهای ما اجازه‏ی انتشار نمی‏دهند. اما مثلا یکی از کارهای کتاب «گل‏پونه‏ها» را آقای ایرج بسطامی، خواننده‏ای که متاسفانه در زلزله‏ی بم از بین رفتند، خواندند و چقدر هم آن را زیبا خوانده بودند. گویا آهنگ آن از آقای پرنیان بود. کار بسیار قشنگی بود که از کتاب «گل‏پونه‏ها»ی من برداشته بودند.


هما میرافشار می‌گوید: «اولین کسی که در جریان جنبش سبز کشته شد، گفتم توی این موج نمی‌‏آیم، برای این که نمی‌خواهم دست‏م به خون کسی آلوده بشود.»

سه‏ الی چهار سروده‏ی دیگر از کتاب گل‏پونه‏ها را هم خوانده‏اند که کارهای بسیار خوبی هستند. یک سری کارهای شادروان اسدالله ملک را هم آقای افتخاری بازخوانی کرده‏اند. البته خودم این کارها را نشنیده‏ام و فقط می‏دانم آن‏ها را خوانده‏‏اند.

خودتان شخصا چقدر با ایران در تماس هستید؟

تلفن‏های بسیاری از ایران دارم. نمی‏دانم شماره‏ام را از کجا پیدا می‏کنند. از تمام شهرستان‏ها تلفن دارم. همه‏ی آن‏ها هم جوان هستند. یکی از آن‏ها رفته بود جلوی خانه‏ی ما عکس گرفته بود و برایم فرستاده بود که «این‏جا یک روزی خانه‏ی تو بوده».

بعضی هم تلفن می‏کنند و می‏خواهند که من کارشان را به خواننده‏ها بدهم یا به خواننده‏ها بگویم که چرا پول آن‏ها را نداده‏اند. هرچند بعضی‏ وقت‏ها هم دل‏شان خوش است که دست‏کم اسم‏شان را بنویسند. بچه‏‌ها که تلفن می‏‌زنند، دلم شور می‏زند که نکند تلفن‏های‏شان را کنترل و اذیت‏شان کنند. به ‏آن‏ها التماس می‏کنم و می‏گویم: «به من زنگ نزنید!» یا سعی می‏کنم جواب ندهم. چون می‏دانم که ممکن است برایشان دردسر درست شود، سعی می‏کنم کوتاه‏تر صحبت کنم و فقط راجع به ترانه باشد. دل‏شان می‏خواهد به ایران بروم و می‏پرسند: «کی می‏آیی؟ بیاییم بغلت کنیم و ببوسیمت.» به هرحال خوشحال‏ام می‏کنند. احساس زنده بودن می‏کنم.

خانم میرافشار، شما جدا از فعالیت‏‌هایتان در زمینه‏ی ترانه‏سرایی، در زمینه‏ی رسانه‏ای و مسائل اجتماعی نیز فعالیت‏های وسیعی دارید. برای ما که از لس‏آنجلس دور هستیم، می‏گویید به چه فعالیت‏های دیگری مشغول هستید؟

تقریبا ۱۱ تا ۱۲ سال، هفته‌‏ای یک روز سرمقاله‏های یکی از روزنامه‏های سیاسی این‏جا را می‏نوشتم. ضمن این که در فعالیت‏ها و تظاهراتی که این‏جا برگزار می‏شود نیز بوده‏ام. برای این که نمی‏توانم بنشینم و نگاه کنم که آن طرف چه بر سر جوان‏ها می‏آید. این‏ها بچه‏های من هم هستند. چه فرقی می‏کند. خانواده‏ام هم همه آن طرف‏اند. ۲۶ سال است که آن‏ها را ندیده‏ام. اما جریان سبزها که به وجود آمد، من مشکل داشتم. نه این که سبز را دوست نداشته باشم، ولی می‏فهمیدم به وسیله‏‌ی سبز، بچه‏ها را گول زده‏اند. بچه‏ها را به خیابان کشاندند و آن‏ها را به کشتن دادند.

ممکن است دقیق‏تر توضیح بدهید که منظورتان چیست؟ یعنی مخالف آمدن مردم در چند ماه اخیر به خیابان‏ها بودید؟

نه؛ مخالف نبودم. اما سر ۳۰ سال بود و آن‏ها می‏خواستند بدانند چقدر مخالف دارند. چون همیشه این صحبت بود که آن‏ها سر ۳۰ سال وضع دیگری پیدا خواهند کرد. در نتیجه برنامه‏ریزی کردند. چون این‏ها همه با هم هستند. مگر می‏شود؟! آقای موسوی فامیل آقای خامنه‏ای است. آقای کروبی از خودشان است. زمان موسوی چقدر کشته شدند و یا زمان آقای خاتمی، چگونه فروهرها را کشتند. این‏ها همه آن زمان بوده‏‏‌اند. حالا دوباره برمی‏گردند که بچه‏ها بگویند «یا حسین، میرحسین»؟! این که درست نیست. به این‏ها اجازه دادند، ظاهرا بیرون بیایند. ضمن این حرکت‏ها معلوم شد چه کسانی مخالف هستند و الان ۹۸درصد‏شان را گرفته‏اند. اما آن‏هایی که دارند راه می‏روند، آقای خاتمی و آقای موسوی هستند. حالا آقای کروبی هنوز دارد مقداری با آن‏ها کلنجار می‏رود.

از دید من، این‏ها بچه‏ها را فریب داده بودند. به خاطر همین بود که من ایستادم و گفتم برای جریان سبز کار نمی‏کنم. آیا چنین حرکت عظیمی که شروع شد و آن دسته دخترها و پسرهایی که با آن نظم و ترتیب و زیبایی برای رأی دادن بیرون آمدند، ظرف یک روز، دو روز درست شده بود؟ یا نه ظرف ماه‏ها بود؟ فرصت داشتند این‏ کارها را انجام بدهند. چطور شد که وزارت اطلاعات هیچ اطلاعی نداشت؟

اولین کسی که کشته شد، گفتم من توی این موج نمی‌‏آیم، برای این که نمی‏خواهم دست‏ام به خون کسی آلوده بشود. فردای همان روز ندا کشته شد. کشتن ندا، درست مانند کشتن همان دانشجویی بود که اول انقلاب جلوی دانشگاه کشتند. به کسانی امثال همسر آقای موسوی و دیگران که نمی‏خواهم اسم‏شان را بیاورم و متاسفانه کشته شده‏‌اند می‏گفتند که این‏ها می‌‏آیند و چادر سر شما می‏اندازند. پاسخ می‏دادند: «ما گونی سرمان می‏کنیم، فقط این آدم از این مملکت برود». همان زمانی که این‏ها جلوی دانشگاه جمع می‏شدند، آن پسر دانشجو را کشتند. جنازه‏‏اش را روی کول‏شان انداختند و راه افتادند توی خیابان. در نتیجه، چیزهایی که الان دارد مشابه‏اش پیش می‏آید، قابل پیش‏بینی است.

منتها این طرف، موج را آوردند و چنان سبزش کردند. یا آقای گنجی که فرار کرده بود و به این‏جا آمده بود، سبز شد. پشتیبان آقای موسوی شد. یک عده خواننده و شاعر همه سبز شدند و رفتند قاطی آن‏ها. خود سبز به‏نفسه بد نیست، ولی باز به وسیله‏ی سبز، بچه‏های ما را فریب دادند. حالا یا من اشتباه می‏کنم و یا نه؛ یک روز معلوم خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر