«طنین صلح» به روایت فرخ آهی
پژمان اکبرزاده
http://pejighorghoru.blogspot.compejman@radiozamaneh.com
امسال در برنامههای نوروزی «زمانه»، ترانهای را از حدود بیست سال پیش بارها پخش کردیم: «طنین صلح»؛ سرودهای بیادماندنی از لیلا کسرا (هدیه) با موسیقی و تنظیم فرخ آهی.
«طنین صلح» در یکی از تلخترین دوران زندگی ایرانیان ساخته شد، روزهای پایانی جنگ هشت سالهی ایران و عراق، که صلح به آرزوی بسیاری از مردم تبدیل شده بود.
گروه هنرمندان ایرانی در زمان تدارک برای ضبط «طنین صلح»، در جام جم - عکس از مجله طپش، لوسآنجلس
«طنین صلح» با اجرای گروهی از خوانندگان ایرانی در لوسآنجلس، نخستین بار در نوروز ۶۷ به گوش مردم رسید، اما ۲۲ سال پس از آن، این اثر همچنان از جهاتی پیوند عاطفی خود را با ایرانیان حفظ کرده است. فرخ آهی، سازندهی موسیقی «طنین صلح» یکی از مهمانان نوروزی «زمانه» بود که از به وجود آمدن این ترانه گفت:
فرخ آهی: این آهنگ زمانی به بازار آمد که داشت صلح میشد. ما تقریبا یک روزه تصمیم گرفتیم این آهنگ را درست کنیم و با همت چند هنرمند به بازار بدهیم بهعنوان استقبال از صلح که بسیار عزیز بود. صلح چیزی است که هیچوقت قدیمی نمیشود.
چه شد که لیلا کسرا تصمیم گرفت با شما در این کار همکاری کند؟
خانم لیلا کسرا یکی از بهترین ترانهسرایان هستند و همیشه هم خواهند بود. آقای علیرضا امیرقاسمی فکری داشتند که برنامهای برای نوروز بگذارند. همه از صلح صحبت میکردند. وقتی با خانم کسرا صحبت کردیم ایشان یک روزه این شعر را سرودند و حدود ساعت ۴ بعدازظهر این شعر به دست من رسید و من این آهنگ را درست کردم.
فرخ آهی، آهنگساز و لیلا کسرا، ترانهسرا در بستر بیماری
آهنگ را به آقای معین، مرتضی، اندی و کورس، خانم فتانه و خانم هایدهی عزیز دادم، برای همه تکههای مختلفی از آن را گذاشتم تا ببینم دوست دارند یا خیر. هر کدام نظری داشتند که این قسمتش را مثلا عوض کن که من به منزل خانم هایده رفتم. آپارتمانی کنار دریا داشتند و مرتضیجان هم که آن موقع با هم کار می کردیم، کار را گوش کردند. برای آقای معین هم گذاشتم. هر کدام نظراتشان را که کجا دوست دارند بخوانند گفتند. همان شب، من کار را تنظیم کردم و فردای آن، بچهها به استودیو آمدند که بخوانند.
در عکسهایی که از آن زمان هست و همچنین ویدیویی که در آرشیو تلویزیون جامجم وجود دارد، زمانی که خوانندگان در استودیو هستند خانم هایده نیز هستند ولی صدایشان در کار شنیده نمیشود. آقای امیرقاسمی در یکی از برنامههایشان اشاره کردند ایشان با حضور خانم فتانه در این اثر مشکل داشتند و به همین خاطر نخواندند. آیا این موضوع صحت دارد؟
ابتدا خانم هایده مخالفت کردند اما بعد مشکل نداشتند ولی خیلی حالشان خوب نبود. عکس را هم گرفته بودند و قرار بود در برنامه شرکت کنند اما متاسفانه وقت نشد. حتی من مقداری از آهنگ را برای خانم هایده عوض کردم و آنطوری تغییر دادم که ایشان میخواستند.
ویدئوی "طنین صلح"، اجرای 1988
هنگامی که برنامهی ضبط را گذاشتیم حدود ۳ صبح بود. یادم میآید که در نهایت تصمیم گرفته بود بیاید اما نتوانسته بود. برنامه قرار بود روز شنبهی هفتهی آیندهاش پخش شود و ما در روز چهارشنبه، پنجشنبه بودیم. خیلی فوری بود. ساعت ۴ صبح ضبط به پایان رسید، فردایش نیز یک ویدئوی خیلی ساده که شما در یوتیوب میبینید درست شد. همان موقع که خوانندهها میخواندند ضبط میشد.
وقتی کار در حال ضبط بود خانم لیلا کسرا نیز در استودیو حضور داشتند؟
خیر، خانم کسرا هم حالشان خوب نبود. سرطان داشتند و هر چند وقت یک بار ایشان را به بیمارستان میبردند. من باورم نمیشود که ایشان با چه ذوق و عشقی کار درست میکردند و همیشه برای کمک حاضر بودند. همیشه بهترین شعرها را درست میکردند، بهترین آهنگهایی که من در زندگیام نوشتهام با همکاری ایشان بوده است.
وقتی این کار را ضبط میکردید چه فضایی در استودیو بود، از آن دوران چه در ذهنتان مانده است؟
اینکه محبت و عشق بود در استودیو. شب خیلی خوبی بود و خیلی خندیدیم.
وقتی آدم به این آهنگ گوش میکند، علیرغم این که آهنگ سعی میکند به شنونده روحیه بدهد و انرژی مثبتی را منتقل کند اما بازهم غمی بهویژه در موسیقی این ترانه حس میشود...
این خاصیت دستگاههای ایران است. این آهنگ در دستگاه اصفهان ساخته شده است. دستگاه اصفهان غم و شادی توامانی دارد اما با این حال به دل هم مینشیند.
آن زمانی که این کار را میکردید فکر می کردید به لحاظ احساسی چنین تاثیری را بر مردم بگذارد یا فکر می کردید مانند دیگر کارهای پاپ است...؟
متاسفانه هیچ آهنگساز و شاعری نمیتواند پیشبینی کند که کار در بین مردم چه تاثیری دارد. ما همیشه امیدوار هستیم که به دل مردم بنشیند. من بهترین کاری که خودم را نیز ارضا میکرد انجام دادم و امیدوار بودم که همیشه ماندگار باشد.
پس از اینکه این ترانه پخش شد چه واکنشهایی از مردم دیدید؟
اثر خیلی جالبی روی همه داشت، هر روز من تلفنهای زیادی حتی از دوستانی که با من کار نکرده بودند داشتم که تشکر میکردند، دوست داشتند به خاطر آن کار از من کار بگیرند. باعث افتخار من بود که همه این آهنگ را قبول کردند. از ایران خیلی زنگ میزدند، نامه می نوشتند و من باور نمی کردم که روی هموطنانم اینقدر اثر بگذارد.
آقای اندی که خودشان جزو گروه خوانندگان «طنین صلح» بودند، چند سال پیش این کار را به صورت تکی دوباره اجرا کردند، شما در این اجرای تکی نقش داشتید یا اینکه ایشان با موزیسینهای دیگری تنظیم کرده بودند؟
اندی از من خواهش کرد که برای اجرای جدید، دوباره ترانه را تنظیم کنم. تنظیمی انجام دادم که یادآور همان نسخه قبلی باشد. کمی مدرناش کردم تا شنوندگان امروزی هم دوست داشته باشند. خیلی از جوانان وقتی این آهنگ ساخته شده بود، کودک بودند و این آهنگ را نشنیده بودند. این باعث شد ارتباط جدیدی با آنها برقرار شد و شنوندگان جدیدی به آن اضافه شد.
اجرای اندی از "طنین صلح"
از گذشته به حال بیاییم و مقداری از فعالیتهای جدیدتان و برنامههایی که برای سال جدید دارید بگویید.
تازگیها بیشتر روی موسیقی فیلمهای هالیوودی کار میکنم اما موسیقی ایرانی همیشه در قلبم است. سعی میکنم همیشه به آن نزدیک باشم. البته فعالیت موسیقی تقریبا در آمریکا نصف شده است زیرا کارهای پاپ در ایران کمی آزاد شده است.
آخرین کارهایی که ارائه کردید فکر میکنم با منصور بود، درست است؟
بله، من با منصور، اندی و سوزان روشن کار می کنم، البته در ماههای آینده آلبومی با خانم امیتیس دارم که دختری ایرانی هستند. آلبوم دوم فرزان هم هست که با همکاری یکدیگر به بازار میفرستیم. در شروع کار آلبوم تازهی اندی هستیم.
گفتوگو با هما میرافشار، شاعر و ترانهسرا
هما میرافشار و ترانهی ماندگار نوبهار
پژمان اکبرزاده
pejman@radiozamaneh.comهموطن آمد دوباره نوبهار
شد سراسر خاک ایران لالهزار
شد فلک از باد نوروزی جوان
باز کرده چتری از گل، ارغوان
باز شد چشم بهاران بر خزر
شد صدفها خانهی دُرّ و گوهر
دشت ارژنگ باز هم بیدار شد
از شقایق دامناش گلنار شد
خانم هما میرافشار، از لسآنجلس میهمان برنامهی نوروزی رادیو زمانه هستند؛ با ایشان به گفتوگو نشستهایم.
خانم میرافشار درود بر شما! نوروز بر شما مبارک!
درود بر شما! انشاالله نوروز پیروز باشد برای همهی ایرانیانی که در سراسر دنیا هستند و برای ایرانیان نازنینی که در قفسی به نام وطن، اسیرند.
خانم میرافشار، کاری که بخشی از آن را برای شنوندگان پخش کردیم و شما هم آغاز آن را دکلمه کردید، در سالهای گذشته همواره در برنامههای نوروزی ما و بقیهی رسانههای ایرانی پخش شده است. علیرغم این که این سرود برای خیلی از مردم آشناست، اما ممکن است کمتر کسی از داستان شکلگرفتن آن باخبر باشد. خوشحال خواهیم شد که چگونگی بهوجود آمدن این ترانه را برایمان تعریف کنید.
این کار برای پخش در برنامهی تلویزیون جام جم تدارک دیده شد. برای شروع کار آقای مرتضی برجسته که آهنگساز این کار هستند، با من تماس گرفتند و قرار شد کلام را روی آهنگ پیاده کنم. ابتدا قرار بود تعداد ۱۲ بیت برای این سرود بنویسم. اما چون تعداد خوانندههای سرود زیاد شد و هرکدام مایل بودند ترجیع سرود را با کلام تازهای بخوانند، ۱۲ بیت برای آنها کافی نبود.
یادم میآید، روزی که برای ضبط این کار رفته بودیم، من بیرون استودیو بودم و بچهها که در استودیو مشغول ضبط بودند، یکبهیک پیش من میآمدند و هرکدام تمایل خود را برای خواندن قسمتی از سرود با من در میان میگذاشتند. من هم آنقدر از شرایط نوروزی و دوری از وطن پر بودم که کلمات همینطور بیاختیار در مغزم میآمد و جفت میشد. مینوشتم و گوشه گوشههای ایران را در این کار میآوردم. خوانندهها آمدند و خواندند. هرکدام هم قسمت خود را برای خواندن داشتند. فکر میکنم، این کار حدود ۲۵ تا ۳۰ بیت شده باشد.
هما میرافشار
اسم این سرود «نوبهار» است که من خودم آن را بسیار دوست میدارم. البته قبل از آن هم، سرود دیگری به نام «نوروز رسیده است» نوشته بودم و خانمها مهستی، گلوریا روحانی، شهلا سرشار و شایسته آن را خواندند.
فکر میکردید که «نوبهار» تا این حد همهگیر شود؟
بله فکر میکردم؛ چرا که خوانندههایی که کار را خواندند، همه خوانندههای بسیار خوبی بودند. میدانستم که این کار ویدئو میشود و به سراسر دنیا میرود. همچنین آن کار قبلی را هم همینطور؛ میدانستم آنچه از قلب من برآمد و بر صفحهی کاغذ نشست و با آن آهنگ زیبا به وسیلهی این خوانندگان عزیز به صورت سرود و ترانه پخش شد، خواهد درخشید. زیرا تمام وجود و قلب من در این کار بود.
اگر آن را نوشتم، برای این بود که مردم به یاد بیاورند نوروز یعنی چه. میدانستم که میماند و میدانم این سرود سالها و سالها بعد از من هم پخش خواهد شد. شاید در آن روزها هم مردم بگویند که شاعری دور از وطن، این سرود را برای ایران نوشت.
خانم میرافشار، اشاره کردید که موسیقی این سرود بهاری قبلا ساخته شده بود و شما شعر را بر روی آن سرودید. این که اول شعر سروده شود بعد موسیقی روی آن گذاشته شود، یا برعکس اول موسیقی کار شده و بعد شعر روی آن سروده شود، هرکدام چه تاثیری روی کار میگذارند؟
وقتی سرودهای را به دست یک آهنگساز میدهم، برایام راحتتر است. چون قبلا تحت تاثیر مسالهای آن کار را پیاده کردهام و کامل است. کار به دست آهنگساز سپرده میشود و او روی آن کار میکند و بالا و پایین کردن ملودیها با آهنگساز است.
اما وقتی روی آهنگ کار میکنم، آن وقت آهنگ است که من را جذب میکند و دوست دارم تمام جملات با آن ریتم پیاده شود. برای آهنگساز خواهناخواه، این حالت راحتتر است. چرا که او هم تحت تاثیر شرایطی ملودی را ساخته و بعد من سرودهام را متأثر از کار او، روی آهنگ پیاده میکنم. اما طبیعتاً برای من راحتتر است که بتوانم شعر را به دست آهنگساز بدهم و او روی آن کار کند.
خاطرهای هم از زمانی که این کار را ضبط میکردید، دارید؟
این بچهها (خوانندگان سرود) هنوز هم میگویند که ما یک به یک سهم خود را از ایران و زیباییهای نوروز در این فصل، از هما میگرفتیم و میآمدیم داخل استودیو میخواندیم. برای من این خاطره زیباترین است. وقتی هم که پخش شد، به قدری برای من زیبا بود که کناری نشسته بودم و زار زار برای ایران گریه میکردم.
کار شاعر با کار ترانهسرا چه تفاوتی دارد؟
ترانهسرا کسی است که شاعر هم باشد. چند جملهی احساساتی و کوتاه و بلند را پیاده کردن و بعد سپردن آن به آهنگساز که روی آن کار کند، مسالهی آنچنانی نیست. ترانهسرا کسی است که بتواند روی آهنگ هم کار کند. یعنی ملودی را بشناسد، با موسیقی آشنا باشد و در درجهی اول شاعر باشد.
وقتی شاعر باشد، آن وقت ترانهسرایی داستان دیگری است. آن وقت اندازهها و قافیهها است که باید جفت شود. آوردن جملات به صورت نشاندن جواهر روی یک انگشتر و درست نشاندن آنها کنار هم است؛ طوری که زیبا پیاده شود و وقتی به دستش میکنی یا به گردن یا گوشاش میاندازی، آن جلوه و جلا را داشته باشد.
آن زمان که ما شروع به کار کردیم، ۹۸درصد ترانهسرایان به نام ایران شاعر بودند. از اکثر آنها کتاب باقی مانده و اشعاری که ترانه هم نشده، در کتابهایشان هست. خود من دو کتاب دارم؛ یکی از آنها کتاب «گلپونهها» است که در ایران منتشر شد و هنوز هم چاپ میشود. دیگری هم کتاب «آلالهها» است که در امریکا چاپ کردهام.
در مقایسهای میان فضای ترانهسرایی در سالهای پیش از انقلاب و زمانی که شما کار را شروع کردید با امروز، چه تغییری در این فضا حس میکنید؟
خیلی از ترانههای امروز ایران را دوست دارم. برای این که با حال و احوال من جور است. آنها هنوز در ایران هستند؛ با همان حال و هوا. با همان عشقی که در آن سرزمین زیبای مشرقی موج میزند. من از ۷۰-۸۰ درصد آنچه از آن طرف میشنوم، خوشام میآید. ممکن است ۳۰- ۴۰درصد هم کارهایی باشند که بیشتر به تعزیه شبیهاند.
ممکن است نمونههایی از کارهایی را که در سالهای اخیر از ایران شنیدهاید و برایتان جالب بوده، نام ببرید؟
متاسفانه اسامی همهی کسانی را که روی ترانه کار میکنند، نمیدانم. ولی گاه که اشعارشان را میشنوم، بسیار خوشم میآید. کارهایی که روی سرودههای آقای افشین یداللهی پیاده شدهاند را دوست دارم. گاها تکه تکه ترانههایی را در ابتدای فیلمهای ایرانی میشنوم که بیشتر آنها را خیلی دوست دارم. بعضی از آنها آنقدر با احساسات من جور است که گاه حس میکنم، آنها را خودم گفتهام.
تفاوتی هم در فضای این کارها با دورانی که خود شما در ایران فعالیت داشتید، حس میکنید؟
میتوانم بگویم که فضای آن زمان مقداری شادتر بود. الان فضا خیلی غمانگیز است و آنچه نوشته میشود، از دلهایی برمیخیزد که پر از غم است. ممکن است پر از غم عشق هم باشد. اما آنچه در آنجا ممنوع است، عشق است و ممنوعیت عاشق بودن هم خود داستانی دارد. وقتی جوانها این سرودهها را میخوانند، من حس میکنم غم زیادی در دل این ترانهسرایان است.
در حالی که ترانههای نوروزی آن زمانها خیلی شاد بودند. خود من هم خیلی از این ترانهها را مینوشتم. یادم میآید سال ۵۱ و یا ۵۲ شش کار من در یک سال اول شد. از جمله: «دلام میخواد که روزی صدهزار بار بهت بگم دوست دارم عزیزم» که هایده خوانده بود، «بذار بگم دیوونهتم، آره دیوونهتم من»، «دل میگه دلبر میآد» و «دلقک» که مهستی خوانده بود و «هوس میکده داره دل دیوونهی من، نمیدونه بیتو ایام بهارو چه کنه» با صدای آقای گلپایگانی و غیره.
بعضی از این ترانهها آنقدر شاد بودند که از هرجا رد میشدم، میدیدم مردم شیشههای ماشینشان پایین است و این آهنگها را گوش میدهند. صدای این خوانندهها که میآمد، خدا میداند من چه احساسی داشتم.
اما الان نوروز هم که هست، ممکن است به مناسبت نوروز کارهایی سردستی نوشته باشند، اما آن ترانهها نیستند. بیشتر ترانهها هم پر از غم است.
به کارهای گذشته اشاره کردید؛ یکی از کارهای پرطرفدار شما، ترانهای به نام «شب» بود که موسیقی و تنظیم آن از ناصر چشمآذر است و خانم حمیرا سالها پیش آن را خواندهاند. ویدئویی هم در تلویزیون ملی ایران از آن ضبط شده است. این کار چند سال پیش توسط خانم سپیده، البته با فضایی بسیار متفاوت از اصل کار، بازخوانی شد. اینگونه بازخوانیها و به طور خاص بازخوانی ترانهی «شب» را چگونه میبینید؟
البته خانم سپیده برای بازخوانی این آهنگ هم از من و از خانم حمیرا اجازه گرفت و گفت که میخواهد این ترانه را به سبکی نوین و با ریتم موزیکی که جوانها خوششان میآید به بازار بدهند و حیف است که این کار فقط در حالت موسیقی سنتی بماند. ما هر دو پذیرفتیم. وقتی هم آن را اجرا کرد، مثلا بچههای من که اینجا بزرگ شدهاند و با موسیقی اینجا بیشتر آشنا هستند، خیلی خوششان آمده بود.
البته اصل کار چندان هم سنتی نیست و در آن زمان فضای بسیار نوآورانهای داشت.
بله تقریباً. کارهای آقای ناصر چشمآذر که حرف ندارد.
این نسخهی جدید برای خود شما، به صورت شخصیتر چگونه بود؟
از نظر احساسی که نمیتوانست حالتی را به من بدهد که در آن زمان نوشته بودم و خانم حمیرا آن را خوانده بودند. حالتهایی که در آن کلام بود، داستان دیگری بود و حمیرا هم حق مطلب را ادا کرده بود که همیشه این کار را میکند. اما وقتی به سبک جدید خوانده شد، بچههای اینجا که با موزیک اینجا آشنا هستند، تازه به آن توجه کردند.
برای خودتان هم برداشت تازه از کار جالب بود؟
وقتی نگاه میکنم و میبینم که جوانها با آن کمی بالا و پایین میپرند (با خنده) بدم نمیآید. فکر میکنم کاری است که خوشحالشان میکند. اسم من هم میآید و میدانند ترانهسرایانی هستند که این سری کارها را نوشتهاند.
چقدر با ایران در تماس هستید؟
از نظر کاری همانطور که میدانید، به کارهای ما اجازهی انتشار نمیدهند. اما مثلا یکی از کارهای کتاب «گلپونهها» را آقای ایرج بسطامی، خوانندهای که متاسفانه در زلزلهی بم از بین رفتند، خواندند و چقدر هم آن را زیبا خوانده بودند. گویا آهنگ آن از آقای پرنیان بود. کار بسیار قشنگی بود که از کتاب «گلپونهها»ی من برداشته بودند.
هما میرافشار میگوید: «اولین کسی که در جریان جنبش سبز کشته شد، گفتم توی این موج نمیآیم، برای این که نمیخواهم دستم به خون کسی آلوده بشود.»
سه الی چهار سرودهی دیگر از کتاب گلپونهها را هم خواندهاند که کارهای بسیار خوبی هستند. یک سری کارهای شادروان اسدالله ملک را هم آقای افتخاری بازخوانی کردهاند. البته خودم این کارها را نشنیدهام و فقط میدانم آنها را خواندهاند.
خودتان شخصا چقدر با ایران در تماس هستید؟
تلفنهای بسیاری از ایران دارم. نمیدانم شمارهام را از کجا پیدا میکنند. از تمام شهرستانها تلفن دارم. همهی آنها هم جوان هستند. یکی از آنها رفته بود جلوی خانهی ما عکس گرفته بود و برایم فرستاده بود که «اینجا یک روزی خانهی تو بوده».
بعضی هم تلفن میکنند و میخواهند که من کارشان را به خوانندهها بدهم یا به خوانندهها بگویم که چرا پول آنها را ندادهاند. هرچند بعضی وقتها هم دلشان خوش است که دستکم اسمشان را بنویسند. بچهها که تلفن میزنند، دلم شور میزند که نکند تلفنهایشان را کنترل و اذیتشان کنند. به آنها التماس میکنم و میگویم: «به من زنگ نزنید!» یا سعی میکنم جواب ندهم. چون میدانم که ممکن است برایشان دردسر درست شود، سعی میکنم کوتاهتر صحبت کنم و فقط راجع به ترانه باشد. دلشان میخواهد به ایران بروم و میپرسند: «کی میآیی؟ بیاییم بغلت کنیم و ببوسیمت.» به هرحال خوشحالام میکنند. احساس زنده بودن میکنم.
خانم میرافشار، شما جدا از فعالیتهایتان در زمینهی ترانهسرایی، در زمینهی رسانهای و مسائل اجتماعی نیز فعالیتهای وسیعی دارید. برای ما که از لسآنجلس دور هستیم، میگویید به چه فعالیتهای دیگری مشغول هستید؟
تقریبا ۱۱ تا ۱۲ سال، هفتهای یک روز سرمقالههای یکی از روزنامههای سیاسی اینجا را مینوشتم. ضمن این که در فعالیتها و تظاهراتی که اینجا برگزار میشود نیز بودهام. برای این که نمیتوانم بنشینم و نگاه کنم که آن طرف چه بر سر جوانها میآید. اینها بچههای من هم هستند. چه فرقی میکند. خانوادهام هم همه آن طرفاند. ۲۶ سال است که آنها را ندیدهام. اما جریان سبزها که به وجود آمد، من مشکل داشتم. نه این که سبز را دوست نداشته باشم، ولی میفهمیدم به وسیلهی سبز، بچهها را گول زدهاند. بچهها را به خیابان کشاندند و آنها را به کشتن دادند.
ممکن است دقیقتر توضیح بدهید که منظورتان چیست؟ یعنی مخالف آمدن مردم در چند ماه اخیر به خیابانها بودید؟
نه؛ مخالف نبودم. اما سر ۳۰ سال بود و آنها میخواستند بدانند چقدر مخالف دارند. چون همیشه این صحبت بود که آنها سر ۳۰ سال وضع دیگری پیدا خواهند کرد. در نتیجه برنامهریزی کردند. چون اینها همه با هم هستند. مگر میشود؟! آقای موسوی فامیل آقای خامنهای است. آقای کروبی از خودشان است. زمان موسوی چقدر کشته شدند و یا زمان آقای خاتمی، چگونه فروهرها را کشتند. اینها همه آن زمان بودهاند. حالا دوباره برمیگردند که بچهها بگویند «یا حسین، میرحسین»؟! این که درست نیست. به اینها اجازه دادند، ظاهرا بیرون بیایند. ضمن این حرکتها معلوم شد چه کسانی مخالف هستند و الان ۹۸درصدشان را گرفتهاند. اما آنهایی که دارند راه میروند، آقای خاتمی و آقای موسوی هستند. حالا آقای کروبی هنوز دارد مقداری با آنها کلنجار میرود.
از دید من، اینها بچهها را فریب داده بودند. به خاطر همین بود که من ایستادم و گفتم برای جریان سبز کار نمیکنم. آیا چنین حرکت عظیمی که شروع شد و آن دسته دخترها و پسرهایی که با آن نظم و ترتیب و زیبایی برای رأی دادن بیرون آمدند، ظرف یک روز، دو روز درست شده بود؟ یا نه ظرف ماهها بود؟ فرصت داشتند این کارها را انجام بدهند. چطور شد که وزارت اطلاعات هیچ اطلاعی نداشت؟
اولین کسی که کشته شد، گفتم من توی این موج نمیآیم، برای این که نمیخواهم دستام به خون کسی آلوده بشود. فردای همان روز ندا کشته شد. کشتن ندا، درست مانند کشتن همان دانشجویی بود که اول انقلاب جلوی دانشگاه کشتند. به کسانی امثال همسر آقای موسوی و دیگران که نمیخواهم اسمشان را بیاورم و متاسفانه کشته شدهاند میگفتند که اینها میآیند و چادر سر شما میاندازند. پاسخ میدادند: «ما گونی سرمان میکنیم، فقط این آدم از این مملکت برود». همان زمانی که اینها جلوی دانشگاه جمع میشدند، آن پسر دانشجو را کشتند. جنازهاش را روی کولشان انداختند و راه افتادند توی خیابان. در نتیجه، چیزهایی که الان دارد مشابهاش پیش میآید، قابل پیشبینی است.
منتها این طرف، موج را آوردند و چنان سبزش کردند. یا آقای گنجی که فرار کرده بود و به اینجا آمده بود، سبز شد. پشتیبان آقای موسوی شد. یک عده خواننده و شاعر همه سبز شدند و رفتند قاطی آنها. خود سبز بهنفسه بد نیست، ولی باز به وسیلهی سبز، بچههای ما را فریب دادند. حالا یا من اشتباه میکنم و یا نه؛ یک روز معلوم خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر