Sent to you by Saeed via Google Reader:
پس از پايان دوران دبستان به هنرستان موسيقي رفتم و تا چهار سال بعد و پايان سال نخست دبيرستان در رشته موسيقي تحصيل كردم. بعد از آن به يك هنرستان غيرانتفاعي رفتم و به مدت دو سال در رشته سينما و در دوران پيشدانشگاهي نيز گرافيك خواندم. در دانشگاه نيز رشته ادبيات نمايشي را برگزيدم. در اين مدت چيزهاي زيادي ياد گرفتم كه هرگز فراموش نخواهم كرد. اما در ميان بازيگران، همصحبتي با سه عزيز تاثير زيادي بر آموختههايم داشت. آقاي «سروش خليلي» كه مدتي با ايشان همسايه هم بودم، از گذشته و اين كه چطور وارد حرفه بازيگري شدند، تعريف كردند و از تجربياتشان گفتند كه من را تحت تاثير قرار داد. آقاي «سيروس گرجستاني» را يك بازيگر واقعي ميدانم و حتي نقشهاي كمدي ايشان در تلويزيون هم بينظير است.
بيشتر از هر چيز، شنيدن سرگذشت آقاي «كيومرث ملكمطيعي» از زبان خودشان برايم بسيار شگفتآور بود. در اينجا فقط بخشي از گفتههاي ايشان درباره ابتداي ورودشان به بازيگري را بازگو ميكنم كه گفتند:
«وقتي بچه بودم، يك گروه نمايش در شهرمان بود. نزد آنها رفتم و گفتم كه ميخواهم همراهتان بازي كنم، اما گفتند كه ما فقط براي نقش پادشاه نياز به بازيگر داريم و تو هم صدايت براي اين كاراكتر خيلي بچهگانه است. من كه تصميم گرفته بودم اين نقش را به دست بياورم، از آن به بعد روزها به جنگل ميرفتم و با صداي بلند فرياد ميكشيدم تا حالت تارهاي صوتيام را تغيير دهم. آنقدر اين كار را تكرار كردم تا حجرهام آسيب ديد و براي همين است كه هنوز بعد از سالها صدايم خش دارد. بعد از آن اتفاق نزد مدير گروه نمايشي رفتم و گفتم كه صدايم را درست كردهام، اما او باز هم بهانه آورد و گفت كه هرقدر من را گريم كنند باز هم نميتوانم نقش يك پادشاه پير را بازي كنم. همان روز كاري كردم كه ميدانستم راه بازگشتي ندارد. من تمام دندانهايم را كشيدم تا بتوانم مانند يك پيرمرد حرف بزنم. در نهايت نقش پادشاه پير را گرفتم و به عشق بازيگري، از نوجواني تاكنون دندان مصنوعي داشتهام.»
يادآوري گفتههاي آقاي ملكمطيعي در حالي دلم را ميرنجاند كه شايد برخي با شنيدن اين گفتهها تصور كنند كه او به خاطر عشق شهرت دست به چنين كارهايي زده است. اما در آن زمان هاليوود و كانال تپش و امير قاسمي نبود تا از هنرمندان يك ستاره بسازند. اگر كسي به دنبال بازيگري و هنر ميرفت، به خاطر عشقي خالص بود كه امروز كمتر يافت ميشود. قصد اهانت به بازيگران را ندارم، اما هيچ ظلمي بزرگتر از اين نيست كه هنرمنداني چون آقاي ملكمطيعي را فقط به خاطر نقش «آقا غلام شيشلول بند» و به عنوان شوهر «مهتاج خانوم» بشناسيم و بعد از مدتي نيز همه چيز را فراموش كنيم.
در ايران هيچ چيزي سر جايش نيست. اين روند از زمان رضاشاه آغاز شد كه ماشين فرهنگسازي خاموش شد تا پل و جاده آسفالته ساخته شود و بعد از آن هم ديگر براي احياي فرهنگ ايران دير شده بود، چون «الويس پريسلي» و و «مايكل جكسون» و «Abba» بازار فرهنگ را قبضه كردند و خيليها در آن غرق شدند.
خبر درگذشت آقاي كيومرث ملكمطيعي را در غربت شنيدم و جز تسليت گفتن به آقاي كامران كه در واشنگتن است، كار ديگري از دستم بر نميآمد. اما امروز وقتي عكسهاي سايتهاي خبري از مراسم تشييع پيكر را ديدم، صحنهاي را مشاهده كردم كه عصبانيتم را برانگيخت.
آقاي دوربيني كسي است كه عشق مشهور شدن دارد و هميشه در همه تظاهراتهاي سياسي و برنامههاي اجتماعي و فرهنگي و هنري حضور پيدا ميكند و در جايي ميايستد كه ميداند به طور حتم تصويرش در رسانهها منتشر ميشود. تاكنون چندين نشريه با او مصاحبه كردهاند و اقدامات اين فرد براي خيليها جالب بوده است.
اينطور فكر ميكنم كه ادامه يافتن رفتار آقاي دوربيني، كمكم تبديل به توهين ميشود. زماني حضور او در همه تشييع جنازهها جالب به نظر ميرسيد اما ديگر كافي است و يك نفر بايد جلوي او را بگيرد. اين شخص در راهپيماييهاي سانديسخورها عكس احمدينژاد را در دست ميگيرد، در نماز جمعه شعار «مرگ بر آمريكا» سر ميدهد و هر جايي خودش را همرنگ گروهها ميكند و شايسته نيست كه در ميان هواداران هنرمندان هم حاضر باشد. او يك آفتابپرست است و نبايد در جمع هنردوستاني باشد كه با عشق و اندوه در حال وداع با فرد مورد علاقهشان هستند. نبايد فراموش كرد كه حضور آقاي دوربيني در يك مراسم تشييع پيكر از روي نيت قلبي نيست و برايش يك سرگرمي محسوب ميشود.
آقايي پول زيادي دارد و الكي هم آن را خرج ميكند. وقتي اتفاق بدي رخ ميدهد و يكي از بستگان نزديك او فوت مي شود، مراسم يادبود آبرومندي را برايش تدارك ميبيند، چندين مدل حلوا و خرما سفارش ميدهد و بهترين مداح را هم هماهنگ ميكند و براي تمام افراد سرشناسي كه خودش را ميشناسند يا با آن مرحوم در ارتباط بودند، كارت دعوت ارسال ميكند. اما آيا اين فرد حاضر است «حميد ماهيصفت» را هم دعوت ميكند؟ حتي اگر با آن مرحوم رابطه هم داشته است، كارت را ارسال نخواهد كرد.
تمام اينها را نوشتم تا اين را بگويم كه مدتي قبل وقتي فرد بسيار عزيزي را از دست داده بوديم و تلاش ميكرديم مراسم بسيار مرتب برگزار شود، در اينترنت مشغول بررسي عكسهاي سايتها بودم و ناگهان ميان آنها تصوير آقاي دوربيني را ديدم كه در محوطه تالار وحدت، كنار پيكر آن مرحوم ايستاده بود. با ديدن اين صحنه ناگهان خشم سراسر وجودم را فرا گرفت و با خودم فكر كردم كه اگر در مراسم او را ديده بودم، بدون شك از نيروهاي حراست تالار براي بيرون كردن او كمك ميگرفتم.
از نظر من هيچ چيزي توهينآميزتر از حضور آقاي دوربيني در مراسم تشييع پيكر هنرمندان نيست. از او خواهش ميكنم به حضور خود در نماز جمعه و تظاهراتهاي سانديسخورها ادامه دهد، اما دست از سر هنرمندان بردارد. مطمئن هستم ديگر فرصتي فراهم نميشود تا اين فرد را از نزديك ببينم، اما اگر اين اتفاق رخ دهد، حتما مشت محكمي بر بيني او خواهم كوبيد تا احساسم را درك كند.
Things you can do from here:
- Subscribe to وبلاگ فرورتيش رضوانيه » دو راز ناگفته درباره كيومرث ملكمطيعي using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر