تهاجم فرهنگی، هنر متعهد، هنرمند ارزشی، هنرمندان مسلمان، هنر دینی، هنر و ادبیات مقاومت و واژههایی از این دست جزو ادبیات رایج کارگزاران و و تئوریپردازان فرهنگی جمهوری اسلامی از بدو پیروزی انقلاب بوده است. از ابتدای انقلاب و پس از فروکش کردن جو پر التهاب آن و همزمان با تسویه حساب با احزاب و گروهک های غیر دینی مانند حزب توده، هنرمندان دگر اندیش نیز زیر تیغ جمهوری اسلامی رفتند. هر کس که کمی متفاوت میاندیشید سرنوشتش اگر زندان و اعدام نبود، دستکم ناچار به گوشه نشینی یا مهاجرت میشد. جمهوری اسلامی همان طور که با انقلاب فرهنگی سعی در یکدست کردن دانشگاه ها و محیط های علمی داشت، با تشکیل حوزه هنری همین هدف را در میان قشر هنرمند و نویسنده دنبال میکرد. همین شد که بعد ها بسیاری از عرصههای فرهنگی و هنری از مدیریت تا بهرهمندی از بودجه های کلان، نصیب کسانی شد که زیر چتر حوزه هنری و سازمان های مشابه گرد آمده بودند. این افراد البته بیشتر از آنکه به سبب هنرمند بودن یا خلاق بودن مورد ستایش قرار گیرند از آن جهت حمایت میشدند که ترویج دهنده ایدئولوژی جمهوری اسلامی بودند. بسیاری از این دست افراد با استفاده از بودجه عمومی و بدون هیچ گونه پیشینه هنری قابل ذکر، آنقدر آزمون و خطا کردند تا اینکه تازه بیاموزند چگونه میتوان یک اثر هنری خلق کرد. این نگاه ایدئولوژیک به هنر البته تنها مختص به انقلاب ایران نبود و سابقهای طولانی تر در انقلاب های ایدئولوژیک جهان داشت. از سال ۱۹۲۲ و همزمان با پا گیری شوروی، حزب کمونیست آن کشور با هدف جلوگیری از نفوذ فرهنگ غرب دست به تصفیه گسترده هنرمندان و نویسندگان مخالف دیکتاتوری زد. حرکتی که سرانجام در سال ۱۹۳۴ به رئالیسم سوسیالیستی ختم شد. سبکی رسمی که همه هنرمندان و نویسندگان تنها حق داشتند به آن سبک نقاشی کنند، تئاتر و فیلم بسازند، داستان بنویسند، سمفونی اجرا کنند و مهمتر از همه فکر کنند. رئالیسم سوسیالیستی سبکی بود که تنها به هنرمند اجازه میداد به کار و پیشرفت جامعه بپردازد و از ابهامگوییهای هنر مدرن غربی پرهیز کرده و رابطی باشد میان حزب، طبقه کارگر و فرهنگ کار به شیوه کمونیستی. البته روشن است که اینگونه نگاه دستوری به هنر هیچگاه نتیجه مثبت نخواهد داشت و با تمام بگیر و ببند های کا گ ب و وزارت فرهنگ مخوف شوروی کمونیست، سرانجام در سالهای میانی دهه ۸۰ میلادی به پایان راه خود رسید. راهی که البته در دوران خود موفق به نابودی باقی مانده ادبیات و هنر غنی قرن نوزده روسیه و میراث گرانقدر داستایوفسکیها و پوشکینها شد. اما جمهوری اسلامی بر خلاف تمامی شعارهای دهن پر کن خود عملا تاکنون موفق نشده به انسجامی که بلوک شرق یا آلمان نازی در برخورد با مقوله هنر داشتند، برسد و همواره در دوران حکومت خود با وجود محدودیتهای همیشگی، حرکتی سینوسی در برخورد های فرهنگی داشته است. سالهای سختگیری اوایل دهه شصت، آزادی نسبی اواخر دهه شصت، مجددا سرکوب های شدید فرهنگی اوایل دهه هفتاد و باز آزادی نسبی فرهنگی دوران اصلاحات و سرانجام فرا رسیدن دوران احمدی نژاد. دورانی که تمام عرصه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران را دگرگون کرد. همواره از دوران وزارت «مصطفی میرسلیم» به عنوان سیاهترین دوران فرهنگی ایران یاد میشود. دورانی که وزارت ارشاد با قدرت هر چه تمامتر در مقابل هر حرکت هنری و فرهنگی میایستاد. بسیاری از کتابها، فیلمها و دیگر آثار هنری دهه اول انقلاب در این دوران به محاق توقیف رفت و مجوزهای جدید بسیار سخت صادر میشد. این رویه پس از ۸ سال کمرنگ شدن در سالهای اصلاحات، در دوران احمدینژاد به روش سابق برگشت. اما پس از مدتی دولت متوجه شد که این رویه اگر چه در سالهای ابتدایی دهه هفتاد کارگشا بود اما در دوران جدید با گسترش ماهواره، اینترنت، شبکههای مجازی و تکنولوژی دیگر محدود کردن ارایه آثار هنری به سادگی سابق امکان پذیر نیست. فیلمهای توقیفی، نقاشیهای راه نیافته به گالریها، موسیقی زیرزمینی، کتابهای غیر قابل انتشار و هر نوع اثر هنری مخالف با ارزشهای جمهوری اسلامی به راحتی تکثیر شده و در تیراژ وسیع منتشر میشود بدون اینکه دولت بتواند با تمام ابزارهایش در مقابل این جریان ایستادگی کند. به خصوص پس از انتخابات ریاست جمهوری و گسترش جنبش سبز و پیوستن بسیاری از هنرمندان حرفهای به جریان آزادی خواهی مردم، دولت فهمید که سی سال نظام جمهوری اسلامی راه به بیراهه رفته است. نه تنها موفق نشده هنر مکتبی و انقلابی را نهادینه کند، بلکه آن دسته از افرادی را که نیز با هزینه سرسام آور در طول این سالها حمایت کرده و به جای هنرمند جا زده است، کوچکترین قدرت ایستادگی در مقابل جریان خلاق و واقعی هنری را ندارند. پس اینجا بود که دولت احمدی نژاد از آنجا که برخاسته از پادگان است، تصمیم گرفت از همین پشتوانه نظامی برای مقابله با هنرمندان استفاده کند. بخش بزرگی از بودجه فرهنگی را از وزارت ارشاد به نهادهایی مانند بسیج، مساجد و هیاتهای مذهبی تحت نفوذ سپاه منتقل کرد. همچنین مدیریت فرهنگی دولت را به سپاهیان و بسیجیان سابق سپرد و در نهایت دست به دامن بزرگترین ابزار همیشگیاش شد. یعنی قوه قضائیه، که در طول این سی سال نشان داده همواره ابزار دست رهبری و دست نشاندههای جناح راستیاش است. اینجا بود که «عباس جعفری دولت آبادی» دادستان تهران که پس از جنجالهای بسیار جانشین مرتضوی شده است میگوید: «متاسفانه هنرمندان فراموش کردهاند که باید هنرشان در خدمت حفظ انقلاب باشد ... درست است ما سرمان شلوغ است و درگير سياست هستيم، اما دادستان از هيچ جا غافل نميشود ... اميدوارم هنرمندان به ياد داشته باشند كه بزرگترين كار آنها حفظ انقلاب بايد باشد و ما حق نداريم در قالب هنر به بسياري از ارزشها اهانت كنيم.» دادستان تهران همچنین از متوقف شدن اجرای «یک تئاتر زننده» خبر داده و گفته است: «برای برخی عوامل این تئاتر پرونده تشکیل شده و به دادگاه معرفی شدهاند.» این گفتهها را چنانچه در کنار جنجالهای اخیر میان خانه سینما و وزارت ارشاد بگذاریم، همچنین نگاهی بکنیم به کتابها و آثار موسیقی معطل مانده در وزارت ارشاد و همچنین فهرست بلند بالای هنرمندان ممنوع الفعالیت به روشنی خواهیم دید که هدف جمهوری اسلامی چیست. به نظر میرسد دولتی که با کودتای انتخاباتی بر سر کار میآید و فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم است، به راحتی خواهد توانست در عرصه فرهنگ که به هیچ وجه دغدغه روزمره مردم نیست، دخالت کند و به سلیقه خود به آن جهت دهد. شاید هم باید در انتظار چیزی باشیم، شبیه آنچه بر هنر شوروی رفت. یعنی ساخت روشی مشترک برای فکر کردن همه هنرمندان. روشی که دادستان هم به آن اشاره کرده است. یعنی حفظ انقلاب و به تبع آن حفظ ولایت فقیه. که اگر چنین شود با تاخیری چند ساله شاهد به عرصه رسیدن سبکی جدید با الهام گرفتن از ایدئولوژی جمهوری اسلامی خواهیم بود، که شاید نامش «رئالیسم ولایت فقیه» باشد. دادگاه مهسا امرآبادی، روزنامهنگار و همسر مسعود باستانی در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب، به صورت غیرعلنی برگزار شد. در این دادگاه که ریاست آن را قاضی مقیسه بر عهده داشت اتهامات امرآبادی، اقدام تبلیغی علیه نظام و توهین به رییس جمهور عنوان شد. در این جلسه که علیزاده طباطبایی و مینا جعفری به عنوان وکلای مهسا امرآبادی در دادگاه حضور داشتند، وی پس از قرائت کیفرخواست توسط نماینده دادستان به دفاع از خود پرداخت. گفتنی است مهسا امرآبادی در روز ۲۴ خرداد ۸۸ بازداشت و پس از۷۲ روز توانست با قرار وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شود. همسر وی مسعود باستانی نیز که بیش از یک سال است در زندان به سر میبرد به اتهام اقدام تبلیغی علیه نظام و اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی به ۶ سال زندان و پرداخت جریمه نقدی محکوم شد. وی هم اکنون دوران محکومیت خود را در زندان رجایی شهر سپری میکند. همچنین خبرگزاری فارس، در خبری کوتاه، به نقل از «یک منبع آگاه در دادسرای تهران» دستگیری مهدی خزعلی را به دستور «مقام قضایی» و جرم وی را «تبلیغ علیه نظام»، «نشر اکاذیب» و همچنین «تشویش اذهان عمومی» اعلام کرد. مهدی خزعلی عصر چهارشنبه ٢١ مهر ماه، در حالی که عازم سفر بود توسط ماموران امنیتی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد. وی از جمله منتقدین سرسخت دولت است و وبلاگش به خاطر مطالب انتقادی و گاه جنجال برانگیز در باره ی محمود احمدی نژاد، از جمله وبلاگ های پر بازدید محسوب می شود. پدر وی، آیت الله ابوالقاسم خزعلی، از روحانیون تند رو و حامی دولت، از فرزندش به دلیل داشتن این عقاید اعلام برائت کرده است. ابوالقاسم خزعلی، در بیانیه ای کوتاه پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران نوشته بود: «مدت مدیدی است از راه مستقیم منحرف شده... او از ما جدا هست و هر چه از من نقل کند، نپذیرند.» مهدی خزعلی، به دلیل داشتن موضعگیریهای مخالف حکومت، توسط شورای نگهبان، برای نامزدی در انتخابات مجلس رد صلاحیت شد و هم چنین اجازه شرکت در انتخابات سازمان نظام پزشکی را به دست نیاورد. گفتنی است وی سال گذشته و پس از برگزاری انتخابات، به دستور دادگاه ویژه روحانیت بازداشت و برای مدتی زندانی و پس از مدتی به قید وثیقه آزاد شده بود. کروبی، پیرامون بحثهای مطرح شده در بین ایرانیان خارج از کشور پیرامون شکست جنبش با توجه به عدم تکرار تظاهرات میلیونی سال گذشته گفته است: «به دلیل سرکوب گستردهٔ حکومت، مردم در خیابآنها در حال شعار دادن و تظاهرات نیستند، ولی جنبش بسیار عمیق است. اگر حکومت اجازهٔ هر گونه تجمعی در خیابآنها را میداد، دنیا شاهد حضور میلیونها نفر میبود. محافل قدرت این را به خوبی میدانند و به همین دلیل است که به شدت در این شانزده ماه سرکوب کردند و به بیرحم ترین صورت ممکن هر مخالفتی را ساکت کردند. دولت در حال حاضر مشکلات زیادی دارد....مسائل اقتصادی و سیاست خارجی هر دو بسیار بحرانی هستند. تمام این مشکلات شرایط را برای اینکه دولت کنونی بتواند به چیزی دست یابد را بسیار سخت کرده است. در ماههای و روزهای اولیه بعد از انتخابات تعداد بسیار زیادی از چهرهها از ردههای بالا تا پائین زندانی شدند و این روش ادامه دارد. تمام اینها نشان این است که جنبش هنوز زنده است.» وی با تاکید بر تعلق داشتن ایران به تمام ایرانیان درباره ی فعالان سیاسی خارج از کشور و این مساله که چه نقشی میتوانند در جنبش سبز ایفا کنند عنوان کرده است: «من نمیتوانم به ایرانیان خارج از کشور بگویم چه کار کنند، ولی میتونم بگویم که بسیار خوب میشود اگر بتوانند افکار عمومیو دیدگاههای روشنفکرانهٔ ایران را در خارج از کشور همراهی کنند تا بتوانند صدای کسانی باشند که در داخل ایران صدایشان به جای نمیرسد.» کروبی در پاسخ به سوال خبرنگار نیویورکر درباره ی سیاسیت دولت آمریکا در قبال جنبش سبز با اشاره به این مساله که نگاه جنبش معطوف «به مردم خودمان، کشور خودمان و منافع خودمان» است، جنبش را مسوولیتی صرفا برای ایرانیان دانسته است: « و ما از ملتها و دولتهای دیگر انتظار نداریم که کاری برای ما انجام بدهند، ولی اگر آنها از روی انساندوستی احساس وظیفه میکنند که از ما حمایت کنند آن مسالهٔ جدایی است.» مهدی کروبی در بخشی از گفت و گوی خود، درباره ی محدودیتها و سلب آزدیهای صورت گرفته در مورد خود و خانوادهاش اشاره کرد: «مخالفان ما از هیچ کاری واهمه ندارند، آنها دفتر حزب من و حتی دفتر شخصی من را بستند. من میدانستم که ممکن است چنین رفتارهای خصمانه ای با من بشود. از زمانی که من رئیس مجلس بودم تا امروز که هیچ پست دولتی ندارم، همیشه از حق مردم دفاع کرده ام. من برای هر رویداد یا تصادفی آماده هستم، و هیچ ترسی ندارم. ولی من در مورد اسلام نگرانم، میترسم که این افراد که به نام اسلام مردم را مورد حمله و آزار قرار میدهند به این وسیله در چشم جهانیان آسیبهای جدی به دین ما وارد میکنند.» پیگیری اتهامات مربوط به آزار جنسی در زندآنهای ایران به صورت عمومی، سوال دیگری است که خبرنگار نیویورکر از کروبی پرسیده و اینکه آیا این چنین آزارهایی همچنان اتفاق میافتند و پیگیری این مساله چگونه بوده است؟ :« در فرهنگ ما، قربانیان تجاوز جنسی از شرم و افسردگی رنج میبرند. ضمنا مسئولین شرایط را بسیار تهدید آمیز کرده اند به شکلی که قربانیان تجاوز جنسی میترسند که این مساله را مطرح کنند. به همین دلیل بعضی از قربانیان تجاوز جنسی به من مراجعه کردند و به دنبال آن بعضی از آنها مجبور شدند یا سکوت کنند یا کشور را ترک کنند. من حتی نمیدانم این افراد در چه شرایطی هستند یا در رو به بهبود هستند. من تنها شکایتهای آنها را ثبت کردم و فیلمیاز اتفاقاتی که گفتند بر سر آنها در مدتی که در زندان بودند آمده بود تهیه کردم، تا اگر کسی خواست انکار کند که زندانیان مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بودند من مدرکی دستم باشد. من بطور واضح میگویم: روزهای اولیه بعد از جنبش آنها مردم را در زندآنها مورد تجاوز جنسی قرار دادند و هنوز آنها به شکنجه زندانیان به وحشی ترین شکل ممکن ادامه میدهند. من مدرکی که اخیرا نشانگر آزار جنسی در زندآنها یا به صورت مداوم باشد ندارم.» سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با انتشار نامه ای خطاب به مدیر کل سیاسی وزارت کشور، اعلام کرد که نامه دریافتی از ناحیه دبیر کمیسیون ماده 10 احزاب را فاقد وجاهت قانونی می داند و کماکان به فعالیت خود در چارچوب قانون ادامه خواهد داد. این نامه پس از آن منتشر می شود که رای شعبه 15 دادگاه انقلاب مبنی بر انحلال سازمان مجاهدین انقلاب توسط مدیر کل سیاسی وزارت کشور، به دفتر این حزب ابلاغ شد. محمد سلامتی، دبیرکل سازمان مجاهدین، در این نامه که خطاب به «مدیر کل محترم سیاسی و دبیر کمیسیون مادة ۱۰ قانون فعالیت احزاب و جمعیت ها»، نوشته است: « عطف به مرقومه شمارة ۱۰۸۸۵۷/۴۴ مورخ ۱۹/۷/۸۹ که عصر روز جاری از طریق نمابر دریافت شده است، به استحضار می رساند این سازمان تا این لحظه هیچگونه اطلاعی از اقدامات دادسرای محترم در مراحل مختلف تحقیق و بررسی و صدور کیفر خواست و تشکیل دادگاه و صدور حکم و مفاد آن ندارد و ضمناً هیچ یک از اعضای سازمان نیز به نمایندگی از سوی سازمان در هیچ جلسه مرتبط با موضوع شرکت نداشته اند. همچنین خاطر نشان می سازد حسب قانون، شیوه ابلاغ آراء محاکم بر عهده دایره ابلاغ احکام دادگستری است، لذا از نظر سازمان نامه دریافتی از ناحیه دبیر محترم کمیسیون ماده ۱۰ احزاب و جمعیت ها وجاهت قانونی ندارد و این سازمان کماکان خود را قانونی دانسته و به فعالیت خود در چارچوب قانون ادامه خواهد داد. گفتنی است؛ عصر روز یکشنبه مورخه ۱۸/۷/۸۹ مدیرکل سیاسی وزارت کشور طی نامه ای خطاب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران اعلام داشته که شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب بر اساس دادنامه مورخ ۲۰/۵/۸۹ که در تاریخ ۶/۷/۸۹ به اداره کل سیاسی وزارت کشور ارسال شده، مستند به بندهای «ب ، هـ ، و ، ز و ح» ماده ۱۶ و ماده ۱۷ قانون احزاب رای به انحلال سازمان داده است. محمد علی دادخواه، در گفتوگو با کمپین بین المللی حقوقبشر با بیان اینکه هیچ یک از اتهامات وارده را نپذیرفتهاست گفت: «در روزنامه های حامیدولت نوشتهشد من مقدار زيادی فشنگ جنگی ومواد مخدر با خود داشتم . من فعال حقوقبشرم ، من با کاغذ ، قلم و کلام گفتگو میکنم چه احتياجی به اسلحه دارم. من مخالف جنگم و آدم صلح طلبيم. پيشينهام هم همين را نشان میدهد. به کرات از دادگاه خواستم که اشيای که اظهار شده برای من است لطفا به مراکز علمی بدهند تا معلوم شود آيا آثار انگشت من روی آنهااست يا نه، اما تا کنون هيچ کدام از مراجع تحقيق و رسيدگی به پرونده من به اين خواسته توجه نکردند.» دادخواه هم چنین با اشاره به چگونگی دستگیری خود توسط ماموران اطلاعات، به فیلمی اشاره کرد که ماموران گفتهاند در هنگام دستگیری وی ضبط کردهاند: «من اميدوارم اين فيلم را دردادگاه بگذارند تا من و بقيه مواد مخدر، اسلحه و فشنگهای کشف شده از من را ببينيم. ديگر هيچ چيز نمیدانم جز اينکه اميدوارم با عدالت در مورد پروندهام قضاوت شود که اگر اينطور باشد بی گمان من بايد تبرئه شوم و بايد شخص مرتضوی از من معذرت بخواهد.» وی هم چنین در خصوص وکالت پروندههای مربوط به جریانات پس از انتخابات، به مساله عدم ملاقات موکلانش تا قبل از برگزاری دادگاه- جز در یکی دو مورد- اشاره کرد و افزود: «متاسفانه وقتی برای تقاضای ديدار میروم ، میگويند که اين زندانی به دليل مقرراتی خاص اجازه ديدن وکيل ندارد. در حاليکه طبق قانون وقتی وکيل به دادگستری برای تقاضای ديدن موکلش میرود اين حق بايد به زندانی داده شود. ما هرگز در تحقيقات بدوی و پيش از آنکه پرونده به دادگاه برود در روند بازجويی هاو پروندههاقرار نمیگيريم. در دادگاه فرصتی پيش بيايد پروندههارا میخوانيم ، پروندههایی که غالبا هزار و اندی صفحه هستند و نمیتوان در آن فرصت کوتاه خواند . در اين رهگذر طبيعتا حق موکلانم ضايع میشود.» دادخواه در پایان گفت و گوی خود با بیان این مساله که «به عنوان ناظر و حاضر وقايع پروندههافکر میکنم در اين پروندهها عدالت اولين قربانی است که درهنگام تدوين اتهامات و حکمها ذرهای رعايت نمیشود.» به پروندهی حسین رونقی ملکی اشارهکرد و گفت: «من نسبت به پرونده حسين رونقی ملکی خيلی احساس بدی دارم. به نظرم يکی از دانشمندان ايران است که میتوانست به مملکتش خدمت کند و حالا در عنفوان جوانی به ۱۵ سال حبس محکوم شدهاست. درحاليکه خيلی از دانشجويان ايرانی در آمريکا و اروپا مشغول تحصيل هستند او در دورافتادهترين نقطه ايران توانسته رشد کند. پس چرا او را به ۱۵ سال زندان محکوم میکنيم. عدالت و مردانگی غير از اين حکم میکند. اگر به فردای روشن کشورمان علاقه داريم بايد به نيروهای کشور فضای بالندگی بدهيم.او درباره وضعيت جسمی و روحی اين زندانی در ديدارش نيز گفت:« من دوبار حسين را در دادگاه ديدم و يکبار در سلول زندان ، به او اجازه ندادند که از سلولش بيرون بيايد . آخرين باری که ديدم وضعيت جسمی ناهنجاری نداشت . اما از لحاظ روحی وقتی کسی حدود ۱ سال در سلول انفرادی باشد معلوم است که چه میشود .» سفر احمدینژاد به لبنان را میتوان از جهاتی یک تراژدی کامل دانست. تراژدی از این جهت که احمدینژاد محبوبیت خود را نه مدیون شخصیت و مرامش بلکه مدیون دلارهایی است که از کیسه ملت ایران خرج حزب الله کرده است. براستی اگر این دلارهای نفتی به حزبالله و نسخه مشابهش حماس ارسال نمیشدند چه کسی حاضر میشد استقبال رسمی از مردی به عمل آورد که به زور تقلب و قتل و تجاوز و دستگیری بر روی کار مانده و دستانش تا مرفق به خون جوانان وطن آلوده است؟ این دلارها که همگی از فروش نفت سرمایه ملی ایرانیان به دست آمده به کیسههای گشاد حماس و حزب الله سرازیر شدتا به زور اسلحه سد راه نفوذ و زیاده خواهی اسراییل شوند و لبنانیهایی که زورشان به اسراییل نمیرسد در پناه احمدینژاد و حمایت وی از حزب الله سرپناهی بیابند و برای این «سرپناه» ساخته شده از دلارهای نفتی ملت ایران هورا بکشند. این سفر تراٰژدی است. تراژدی برای ملتی که فقط بر روی صفحه مجازی اینترنت و از دریچه تنگ مانیتور کاربرانش بزرگ و شریف است ولی درعمل سرنوشتش در چهارراه استانبول و دردستان بانک مرکزی این روزها خالی از دلار و دلالان تشنه خرید دلار رقم میخورد. ملتی که میتوانست خیلی کارها بکند. میتوانست مسیر سرنوشتش را برای همیشه تغییر دهد و از چنگال اهریمن جمهوری اسلامی خلاص شود ولی هربار خواست تکانی بخورد مصلحان و روشنفکرانش «هیس هیس» کنان ساکتش کردند و از سقوط احتمالی جمهوری اسلامی ترساندندش تا بازهم خفت جمهوری اسلامی راتحمل کند و در زیر فشارهای اقتصادی خرد بشود و دم بر نیاورد که اگر کلامی برزبان آورد سروکارش با جلادان جمهوری اسلامی خواهد بود. برای کارتون موسوی و کاریکاتورهای پیامبر اسلام فریادهای «وامصیبتا» سرداده شد که «ای داد! مقدسات مردم مورد استهزا و توهین قرار گرفتند!» ولی برای سرنوشت تحقیر آمیز یک ملت مفتخر به تمدن ۲۵۰۰ ساله و منشور حقوق بشر کوروش دردستان آلوده به خون احمدی نژاد و دلارهای نفتی در جیبهایش برای حزب الله و به موازات آن گسترش بحران اقتصادی در ایران کسی فریادی نکشید و فریاد وامصیبتا از کسی شنیده نشد تا بازهم زیر سایه جمهوری اسلامی خفیفتر و خفیفتر شود. تا بازهم حزب الله لبنان برای احمدی نژاد قاتل و دروغگو و متقلب هورا بکشد و دلارهای نفتی را نوش جان کند و دردل بگوید: «ازکوزه همان برون تراود که دراوست.» براستی برای سرنوشت این ملت باید گریست و تاسف خورد. ملتی که درکوزهاش همین است که میبینیم. ملتی که یک روز مرگ برشاه میگوید. یک روز از«خمینی بت شکن» که خودش بت اعظم شد! دلزده میشود. روزی دیگر برای خاتمی و موسوی و کروبی هورا میکشد ولی درنهایت فقط سرنوشت محتومی را دنبال میکند که از بانک مرکزی و گریز دلارهای نفتیاش آغاز میشود. همانهایی که درنهایت به جنوب لبنان و جیبهای گشاد حزبالله و حماس سرازیر میشود تا سرنوشت تلخ دلارهای نفتی را رقم بزند. دربی The Derby (که تلفظ آمریکایی آن داربی است) تقریباً هیچ ارتباطی با دنیای فوتبال نداشت و یک مسابقه اسبدوانی در ۱۷۸۰ میلادی و زمان دوازدهمین اِرلِ در منطقهای به نام دربی انگلستان بود، اما به تدریج از سال ۱۸۴۰ کلمه «دربی» در انگلیسی مدرن جا افتاد و به مسابقهی دو تیم ورزشی که همشهری باشند اتلاق میشود. البته در ایران نیز این کلمه به شهراورد ترجمه شده است که به نظر من ترجمهی بدی نیست. اگرچه این کلمه در انگلستان بوجود آمد، اما دربیهای فوتبال انگلیس فقط یک بازی از لیگ یا جام حذفی هستند و بحثهای پیچیده اجتماعی را یدک نمیکشند. تنها دربی انگلیس که تقریباً شبیه به یک جبهه بندی جدی میشود، دیدار لیورپول و اورتون است. دلیل این موضوع هم جدا شدن لیورپول از دل اورتون بود. صاحب ورزشگاه معروف آرمفیلد لیورپول با صاحب باشگاه اختلاف پیدا میکند و برای این که عمق این اختلاف را نشان دهد به تلافی، تیمی را راه میاندازد و نام شهر را بر روی آن قرار میدهد. دو دربی مهم دیگر نیز در انگلستان وجود دارد. یکی دربی منچستر بین دو تیم منچستر یونایتد و منچستر سیتی و دربی لندن بین دو تیم آرسنال و تاتنهام. البته تیمهای یونایتد و سیتی، اسامی دیگری در اولین بازی خود در ۱۸۸۱ داشتند که به ترتییب نیوتون هیث و وست گورتون (سینت مارکس) بودند و این بازی را یونایتد ۳ بر صفر برنده میشود. در اسپانیا، به دلیل حکومت فرانکو، بحث فوتبال سیاسیتر میشود. در این کشور دو دربی مهم برگزار میشود. یکی دربی مادرید بین رئال مادرید و آتلتیکو مادرید و دیگری دربی بارسلون بین بارسلون و اسپانیول. هنوز این تیمها برای بازی با یکدیگر جنگنده، پر برخورد برگزار میشود و البته تماشاچیان نیز از روزها قبل کریخوانی و شعار و بعضاً زد و خورد هم پیدا میکنند. اما همهی اهمیت این دو بازی به دلیل حمایت فرانکو و دولت از یکی از این تیمها بوده. در مادرید، رئال همیشه تیم قدرتمندان سیاسی و نخبگان بود و آتلتیکو تیم شورشیها که البته از پشتیبانی ارتش فرانکو برخوردار بود. دولت فرانکو و شخص او ابتدا طرفدار آتلتیکو بودند، اما پس از انکه در ۱۹۵۰ درشرایطی که اسپانیا در انزوای بین المللی بود توانست در جام باشگاههای اروپا بدرخشد، رئال را «بهترین سفیر کشور تاکنون» خواندند و بهتدریج به آنها کمک بیشتری کرد. این موضوع خشم طرفداران آتلتیکو را به همراه داشت و آنها هم با شعار «تیم دولتی، شرم کشوری» به استقبال رئال میرفتند. رئال در طول زمان پر و بال بیشتری گرفت و تبدیل به یک باشگاه سرمایهدار شد ولی آتلتیکو در حد یک تیم با طرفدارانی از جنس کارگران معمولی باقی ماند. اما در دربی شهر بارسلونا نیز تقریباً همین موضوع صادق است. اسپانیول از حمایت پادشاهی برخوردار بود که مدیریت آن کاملا اسپانیایی بود و در عوض بارسلونا تیم مدیریتی چند ملیتی داشت. همچنین طرفداران اسپانیول وابستگی خود را به دولت مرکزی نشان میدادند، در حالیکه طرفداران بارسلونا خود را شورشی مینامیدند. البته از وقتی که اسپانیول هم به نوعی در مورد خودمختاری بخش کاتالان اسپانیا (که بارسلونا تیم فوتبال و شاخصه مهم این منطقه است) نظر مثبت داده است، حساسیت این بازی کم شده است، اما هنوز دو تیم همشهری به حساب میآیند. دیدار دو تیم رئال و بارسلونا نیز دقیقاً به همین دلایل، اگرچه دربی نیست، اما یکی از پرتماشاچیترین بازیها در دنیاست. در ایتالیا نیز، پشت بازی دربی معروف میلان، بحث اجتماعی و سیاسی است. این بازی هم یکی دیگر از پربینندهترین بازیهای دنیاست. در سال ۱۸۹۹ کنسول وقت انگلیس در ایتالیا، باشگاه کریکت و فوتبال میلان را راه اندازی کرد. این تیم فوتبال نتایج خوبی را در فاصله کم تأسیس خود کسب کرد و ۴ بار قهرمان ایتالیا شد. اما در ۱۹۰۸ و با آمدن بازیکنان خارجی به تیم میلان، تیمی از دل میلان بیرون آمد که نام خود را اینتر میلان گذاشت. طرفداران تیم اینتر به «رجز خوانها» معروف هستند و در مقابل طرفداران تیم میلان معمولاً از طبقه کارگر و اتحادیههای کارگری که از جنوب ایتالیا مهاجرت کرده بودند تشکیل شده بودند و طرفداران تیم اینتر به آنها «پیچ گوشتی»، «کارگران یقه آبی» و «زمختها» میگفتند. اما آنچه که موضوع بازی این دو تیم را جذاب کرده، مدیران باشگاههای هر دو طرف است. رئیس باشگاه میلان کسی نیست جز برلوسکونی که از حزب محافظهکار است و در مقابل رئیس باشگاه اینترموراتی یک بازرگان متمایل به چپ است. بنابراین بازی این دو، نه تنها ارزش اقتصادی برای هر دو رئیس متمول دارد، بلکه به نوعی «رو کم کنی» سیاسی نیز میشود. و بالاخره در ایران هم میدانید که استقلال همان تاج قبل از انقلاب است که در سال ۱۳۲۳ با نام باشگاه دوچرخهسواران افتتاح شد. بهتدریج و با حضور جمعی دیگر، باشگاه به نام تاج تغییر نام پیدا کرد و بعداً هم با توجه به اسم میتوان فهمید که از حمایتهای دربار بهرهمند میشد. تا اینکه پس از انقلاب به نام استقلال وارد عرصههای فوتبال و دیگر ورزشها شد. از طرف دیگر، باشگاه شاهین که باشگاه مردمی بود و طرفداران زیادی هم داشت، در سال ۱۳۴۶ توسط دولت منحل شد و بسیاری از بازیکنان و مربی تیم شاهین (مرحوم دهداری) با مذاکراتی که با علی عبده کرده بودند، وارد تیم او شدند و پرسپولیس را تشکیل دادند. دیدار این دو تیم هم به دلیل حکومتی بودن و مردمی بودن، به نوعی جالب بوده که البته پس از انقلاب این حس از بین رفته است و البته به همین دلیل هنوز تعداد تماشاگران پرسپولیسی بیش از استقلال است (در یکی از برنامههای نود فردوسی پور از مردم خواست تا به تیم محبوب خود رای دهند و پرسپولیس بیشترین رای را آورد). فردا، اما ۶۹مین دربی تهران برگزار میشود. آخرین باخت پرسپولیس مربوط به حدود ۵ سال پیش است و پس از یک دوره ی پرسروصدا و حاشیه دار تساوی که ۳ سال یا ۶ بازی را در پی داشت، بالاخره سال گذشته و با حضور علی دایی به عنوان مربی با شوت زیبای کریم باقری پرسپولیس برنده شد. بهترین برد پرسپولیس (که شعار این تیم هم هست) برد عجیب ۶ بر صفر در سال ۱۳۵۲ بود و بهترین برد استقلال نیز با نتیجه ۳ بر صفر در سال ۱۳۵۶ بود. به جز بازیهایی که به دلیل جنجال و اعتراض و مشکلات دیگر متوقف نشدهاند، سهم استقلال از برد ۲۰، پرسپولیس ۱۷ و۳۰ بازی نیز مساوی شده است ولی پرسپولیس ۶۵ گل و استقلال ۶۰ گل وارد دروازه یکدیگر کردند. صفر ایرانپاک بیشترین گل را در مجموع بازیهای دربی وارد دروزاه استقلال کرده (۷گل) و سه بازیکن، یعنی غلامرضا فتح آبادی، شاهرخ بیانی و مهدی هاشمینسب برای هر دو تیم بازی کردهاند. حالا باید از شما پرسید... قرمزته یا آبیته؟! داستان شگفتی است حکایت جمهوری اسلامی. واقع امر این است که مراد از این ترکیب عجیب را کسی جز آقای خمینی و مرحوم مطهری نمیدانست. این ترکیب (که قطعا به روزگار شیخ فضل الله نوری دستار به حیرت از سرش میربود) همانقدر شگفتیآور است که پامنبری کردن فداییان اسلام در دفاع از آزادی بیان در جلسه با آقای هاشمی! مراجعه به خاطرات آقای هاشمی نشان میدهد که تصور امثال ایشان که در قیاس با آیت الله مطهری صرفا در ردههای اجرایی نقش بازی میکرد و در زمینههای فکری بهویژه در ساختار حکومت انقلابی از منظر دین صاحب نظر نبود در بدو پیروزی انقلاب تصور مبهمی بوده که با اظهار نظر بزرگان و بخصوص شخص آقای خمینی و ایشان به نوبه خود از آرای شیخ فضل الله نوری تاثیر میگرفته است. آرای شیخ نوری در باب آزادی بیان، مساوات در برابر قانون، تدریس علوم جدیده، بالخصوص علوم انسانی نشان میدهد که «نقشه راه» از ابتدا بر مبنای تاسیس حکومت مشروعه بر این نمط بوده، و اصرار بنیانگذار نظام بر جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد در همین تلقی و آرزومندی برای رجعت به آرای شیخ شهید نوری ریشه داشته است. وارد نکردن اصل ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسی در روزگاری که بسیاری از گروههای انقلابی خود را ذیحق میدیدند ناظر به همین درایت سیاسی بوده و نشان میدهد که این مسیر از ابتدا در مراحل مختلف طراحی و مرحله به مرحله اجرا شده است. این البته به این معنا نیست که تلقی آقای هاشمی و کروبی و موسوی و خامنهای از روز اول چنین ساختاری بود که امروز میبینیم، اما به جرات میتوان گفت که اگر یوتوپیای شیخ شهید مبنای تئوریک نظام انقلابی بوده باشد، دور اندیشی و نبوغ سیاسی آیتالله خمینی در فرایندی جادویی که حواریون امام را سالها پس از رحلتش بالمره غافلگیر کرده، گام به گام ما را به آن نزدیک میکند. جالب اینجاست که در چارچوب طرح آقای خمینی که بر الگوی فکری شیخ فضلالله نوری و مشخصا تئوری ولایت فقیه شکل گرفته بود، جایی برای آزادی بیان آنهم به شکلی که «مارکسیستها هم در بیان نظر آزاد هستند» وجود نداشت. سوالی که بیپاسخ میماند این نیست که چرا این در بدو امر با ملت در میان گذاشته نشد، یا در رفراندم جمهوری اسلامی تعجیل شد، یا مجلس موسسان به مجلس خبرگان تبدیل شد، و یا حتی چرا اصول همین قانون اساسی به کرات در دوره دو رهبر نقض شد. در پرسپکتیو مراحل تاسیس حکومت مشروعه تحت ولایت فقیه، که فرایندی است که از مشروطه تا انقلاب بهمن ۵۷ و سالهای بعد از آن گسترده میشود، هر یک از اینها که گفتیم وجاهت عقلی، گاه شرعی و همواره سیاسی مییابد. پرسش اینجاست که فرزانه ای چون آقای هاشمی که در مکتوبات شیخ شهید خوانده است «آزادی در اسلام کفر است. بخصوص این آزادی که این مردم تصور کردهاند. این آزادی کفر در کفر است. من شخصاً از روی آیات قرآن بر شما اثبات و مدلّل میکنم که در اسلام آزادی کفر است!»، و «تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس، مخصوص است به امام(ع) با نواب او و ربطی به دیگران ندارد.» یا خوانده که «آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟» یا همانجا دیده که شیخ میفرماید «یکی از موارد آن ضلالتنامه [قانون اساسی] این است که افراد مملکت متساوی الحقوقند.» چرا و به چه استنادی در جمع فداییان اسلام که پایبندیشان به آزادی بیان از تاریخشان پیداست، میگوید: «تلاش در ايجاد فضايي مطلوب براي آزادي بيان و عقايد ميتواند افتخارات و بركات وسيعي براي نظام جمهوري اسلامي به همراه داشته باشد و اين يكي از اصول اسلامي بسيار مترقي است.» البته هستند و (در همان دوره هم امثال آیت الله طباطبایی و بهبهانی و آخوند خراسانی) بودهاند کسانی در همین حوزههای علمی که قرائت آزادمنشانهای از حکومت در عصر غیبت داشته اند، ولی در مورد عجیب شما بهتر این نیست که دستکم به قرائت خود از حکومت اسلامی وفادار بمانید و تظاهر به لیبرتاریانیسم اسلامی نکنید؟ | | |
--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر