۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

سالگرد غروب امیری فیروز کوهی

اميري فيروز كوهي
سيد كريم اميري فيروز كوهي در سال 1288 هجري شمسي، در دهكده فرح آباد، از توابع فيروزكوه در 140 كيلومتري تهران به دنيا آمد. پدرش به نام «سيد مصطفي قلي»، به «امير عبد الله» معروف بود.
سيد كيرم در سن هفت سالگي به اتفاق پدرش، از دهكده فرح آباد به تهران آمد و تحت سرپرستي زن پدر خود قرار گرفت. او تحصيلات خود را از مدرسه «سيروس» كه نزديك‏ترين مدرسه به منزل‏ش بود، آغاز كرد. هنوز چند ماه از اقامت او در تهران نگذشته بود، كه پدرش سخت بيمار شد و به مرض حصبه گرفتار گرديد و طولي نكشيد كه اجل وي را مهلت نداد و معالجه‏ها مفيد واقع نشد و او در سن جواني ديده از جهان فرو بست و اين فرزند را تنها و غريب گذاشت. در حالي كه غربت و تنهائي و اضطراب و نگراني از خانه و مدرسه، او را در تنگناي شديدي قرار داده بود، در كنار نامادري خود در تهران زندگي مي‏كرد. اما نامادري به نحو احسن در تربيت او مي‏كوشيد و مدتي بعد مادر او نيز با نامادريش همكار را آغاز كرد و اين كودك خردسال در شرايط نسبتا خوبي قرار گرفت.
سيد كريم از همان دوران كودكي و تحصيلات ابتدائي، ذوق ادبي خود را آشكار نمود هر چند وقت يكبار، به صورت جسته و گريخته اشعاري را مي‏سرود اولويت غزل سياسي او، در غوغاي تغيير سلطنت و هنگام بحراني شدن عواطف مردم نسبت به اوضاع مملكت، در روزنامه «نسيم صبا» درج و منتشر گرديد كه اولين بيت آن به صورت زير بود:
آخر اين ملك كهن، بي سرو سامان تا چند _____ دست اعقاب فجر، كشور ايران تا چند؟
اين غزل كه باب طبع مردم آن زمان بود، بسيار مورد استقبال قرار گرفت. دومين غزل وي در مجله ارمغان به چاپ رسيد.
هنگامي كه استاد ادبيات مدرسه، غزل شاگردش را در مجله ارمغان كرد، او را بسيار مورد تشويق و تحسين قرار داد واز آن به بعد در زمينه ادبي، شاگردش را كمك و همراهي مي‏نمود، كه اين تشويق‏ها و مساعدتهاي استاد، يكي از علل مهم آينده درخشان اميري گرديد.
سيد كريم اميري در سال 1308 هجري شمسي، به خدمت دولت در آمد، اما بر اثر تمرد از دستور مافوق دو سال منتظر خدمت گرديد و بالاخره در سال 1311 شمسي، در اداره ثبت اسناد و املاك مشغول به كار شد. او به هيچ وجه نمي‏توانست خود را با ضوابط اداري وفق دهد و يك عمر تشويقات اداري و نشست و برخاستهاي اجباري و تشريفاتي و گذرانيدن روزها به يك كار معين و تكراري، برايش اصلا قابل تحمل نبود.
وي تا سال 1314 هجري شمسي، بيشتر اوقاتش را در مصاحبت با شعراء،ادباء و هنرمندان مي‏گذرانيد و در همين سال بود كه كنگره شعراء، موسيقي دانان، نوازندگان و خوانندگان تشكيل گرديد و هر گاه اديب و دانشمندي به تهران مي‏آمد و يا كنگره برنامه‏اي داشت، اميري اولين كسي بود كه به سراغش مي‏رفت و به ديدار و مصاحبت با آنها مي‏شتافت.
اميري بالاخره استاد دلخواه خود را يافت و در سال 1314 هجري شمسي، با «شيخ عبدالنبي» كه اهل «كجور» مازندران بود، آشنا گرديد و از محضر اين استاد عالي مقام رشته‏هاي مختلف علوم از قبيل، ادبيات، منطق، كلام، حكمت،، فقه و اصول را در سطح عالي فرا گرفت. اميري آن چنان شيفته و فريفته استادش قرار گرفته بود كه تا آخرين لحظات عمر استاد، با او همراه و همنشين گشت.
پس از درگذشت استاد شيخ عبدالنبي، اميري در بدر و آواره به دنبال استاد ديگري همطراز با شيخ بود. طولي نكشيد كه لطف خداوند متعال سبب آشنائي اميري با استاد «سيد حسين مجتهد كاشاني» ملقب و مشهور به «ضوء الرشد» گرديد و او توانست در تكميل علوم و فنون در رشته‏هاي مختلف از محضرش استفاده نمايد.
اميري در سال 1319 هجري شمسي، بدون دريافت ديناري از خدمت اداره ثبت كناره گرفت و يكسره از اداره به خانه رفت. در اين مدت طولاني خدمت دولتي تنها سودي كه كسب كرده بود، آشنائي اميري با تني جند از سر دفترداران فاضل و عالم تهران بود كه از همنشيني و مصاحبت با آنان بهره‏هاي علمي و ادبي و ذخاير فكري و عقلي تحصيل كرده بود.
اميري خدمت علماء و دانشمندان زيادي رسيد و از سفره گسترده علوم و فضائل و كمالات آنان بهره‏ها جست. در اين ميان به دو فيلسوف معاصر خود يعني «ميرزا طاهر تنكابني» و «ميرزا مهدي آشتياني» كه از نوابغ و بزرگان حكمت و فلسفه بودند، ارادت فراواني داشت.
استاد اميري فيروز كوهي از غزل سريان درون گراي دوره خود بود و غزليات او بيشتر در زمينه‏هاي دوران پيري و دردمندي و رنجوري سروده شده است.
او مي‏گويد: يكي از دلايل شكايت من از ايام پيري، نسبت به ساير مظاهر حيات، پيري زودرس خودم مي‏باشد و دليل ديگرش زمان سرودن غزليات در اواخر عمر بوده است.
تخيلات و صور ذهني اميري، بيشتر مبتني بر مضمون‏پردازي‏هاي هندي گونه مي‏باشد.
يكي از برجستگيهاي بي نظير اميري، اشراف و چيرگي او، بر اكثر قالبهاي شعري است. او در كنار غزليات شيوا، قصائد شكوهمند و قطعات بديع و مثنوي‏هاي شورانگيز مي‏سرود، كه اين همه ويژگي در كنار هم، در شاعري بچشم مي‏خورد. قالبهاي اشعار اميري هم در قلمرو اشعار سنتي و هم در قالب اشعار نوين، از سبك خاص و برتري ويژه‏اي برخوردار بود.
ديوان گرانسنگ اميري در دو جلد با 1124 صفحه به همت دختر فاضل و دانشمنداش خانم دكتر «امير بانو فيروز گوهي» تنظيم و منتشر گرديده است. در پايان ديوان وي، منظومه‏هائي تحت عناوين «دربان پير»، «درخت گردو»، «سماور»، «مرگ روستائي»، «كبك»، «اي زادگاه من» و...درج شده كه در هيچيك از آنها پيچيدگي و حالت معما گونه مشاهده نمي‏شود.
وي در زمينه‏هاي حكمت، منطق، كلام، فقه، اصول، رجال، صرف، نحو، معاني، لغت، نقد شعر، تاريخ، گوهر و يغما و...اشعار فراواني دارد كه مجموعه آنها بالغ بر چندين جلد مي‏باشد. علاوه بر اين، استاد در معرفي و نشر آثار «مولانا ميرزا محمد علي صائب» زحمات فراواني را متحمل گرديده و در سال 1333 هجري شمسي، نخستين بار، مقدمه مشروحي را در 48 صفحه، از طريق كتابخانه «خيام» منتشر نمود و در سال 1345 نيز پيشگفتار مبسوطي در 120 صفحه، با خط زيباي خويش از سوي انجمن آثار ملي انتشار داد.
يكي از مشهورترين قصائد اميري تحت عنوان «بانگ تكبير» مي‏باشد كه در مبعث رسول اكرم صلي الله عليه و آله سروده است. استاد اميري علاوه بر سرودن اشعار گرانبهايش، در تاريخ اسلام تسلط كاملي داشت و در علم اصول، عالمي صاحب نظر بود. او فقيهي آگاه و حكيمي باريك بين و در منطق عالمي بزرگوار بود. او حواشي زيادي بر آثار علماء و دانشمندان نگاشته و كتاب «نفس المهموم» محدث قمي را از «تازي» به «فارسي» برگردانيده و ترجمه مكاتيب نهج البلاغه را نيز تدوين نموده است. وي در جرايد و ماهنامه‏ها مانند «ارمغان» مقالات زيادي را به رشته تحرير در آورده و منتشر نموده است.
استاد اميري فيروزكوهي در طي يك بيماري طولاني، ده‏ها سال در تب و رنج بيماري مي‏سوخت و براي اينكه به اطرافيان و نزديكانش آزاري نرساند، درد را تحمل مي‏كرد و دم بر نمي‏آورد، تا اينكه در نيمه شبه پنجشنبه نوزدهم مهرماه سال 1363 هجري شمسي به 75 سالگي ديده از جهان فرو بست و پيكري كه در طول زندگان پر بار و پر تلاشش هرگز آرام نداشت، در شهر ري و در ايوان شرقي امام زاده طاهر و جوار تربت حضرت عبد العظيم عليه السلام دفن گرديد و در آنجا بياراميد.
از تاريخ درگذشت آن خدمتگزار علم و فرهنگ، به او لقب «سيد الشعرا» هم داده شده،  است
یک شعر از امیری فیروزکوهی:

زندگی با یاد ایام جوانی می کنم                        با خیال زندگانی،زندگانی می کنم

گرچه از روز ازل با مرگ پیمان بسته ام                  باز هم از سست عهدی سخت جانی می کنم

پیش از این از ذوق هستی بود برجا ماندنم            وین زمان از بیم مردن زندگانی می کنم

بر لب من خنده از عهد جوانی مانده است             من به یاد شادمانی،شادمانی می کنم

نفس من در ناتوانی هم خطاست                        گر توانم،کارها با ناتوانی می کنم

من که هرگز ناگهان،آهنگ رفتارم نبود                    از جهان آهنگ رفتن ناگهانی می کنم

خنده ی مهری ندیدم از کسی بر روی خویش         من که با نامهربان هم مهربانی می کنم

دل ز غم چون اختران آسمان لرزد مرا                   هر زمان یاد از قضای آسمانی می کنم

بهر مشتی استخوان کآخر سزاوار سگی است       روز و شب چون سگ به زحمت پاسبانی می کنم

سیر هر برگ از کتاب سرنوشت خویش را              در تماشاگه اوراق خزانی می کنم

گر چه رنج عمر و عیش این جهانم می کشد          آرزوی عمر و عیش آن جهانی می کنم

روز پیری هم گناهی دیگر از یاد گناه                     در نهانگاه خیال خود،نهانی می کنم

آرزوها تا به عمر جاودان پاینده اند                        گر کنم کاری،به عمر جاودانی می کنم

من که بودم از سبکروحی عنان دار نسیم             این زمان بر خاطر خود هم گرانی می کنم

                                زندگی با محنت  بی عشقی و پیری"امیر"

                               من به حکم عادت از عهد جوانی می کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر