۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

شغر

کمی دل بر طبیعت ،گاه دادن/به روی سنگ و ماسه پا نهادن
کمی گلگشت در هامون و صحرا/نشستن در کنار موج دریا
غروبی را دمی نظاره کردن/نگاهی بر پر پروانه کردن
دویدن زیر باران ،شاد بودن/کمی هم ،همنفس با باد بودن
گلی را با محبت آب دادن/و بوسه بر لب مهتاب دادن
سه تاری را لب دیوار بستن/و با گل ،وعده ی دیدار بستن
به نرمی ،سوی دلها خانه کردن/و انگور و اناری دانه کردن
عجب مستانگی دارد عزیزان!/عجب دیوانگی دارد عزیزان
عجب عشقی درین بینش نشسته/چه معنایی درین جنبش نشسته!
چه راحت می توان رنگ خدا شد/ و از وابستگی هایی جدا شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر