درود بیاران گرامم.چگونه از اینهمه لطف شما سپاسگزاری کنم.همزمان بانمایش فیلم زندگی یار نازنینم پرویز یاحقی.پیام های شما نازنینان از راه می رسد. همین چند روز پیش برایتان نوشتم که هنوز در سوکش نشسته ام و اینک گویی این فیلم داستان زندگی من است که با او به پیش میرود چند سال از من بزرگتر بود اما انچنان در روحم عجین که گویی او منم.سازش که سحرم میکرد و بی نغمه ان هرگز کاری را بپایان نبردم.حرفهایش.عکسهای متنوع ازو ازان سالیان جوانی در کنار صبا و پیرنیا و قوامی واستادش .دایی گرامش حسین خان یاحقی.از عبادی که همواره سه تار را در دستان او میدید.وتار را که جلیل شهناز دفترش را بست.و نوازنده مورد علاقه اش مهدی خالدی که به اندازه کافی گفتند و شنیدیم.و صدای زنی که همچنان در 48 ساعتی که هیچ کس ازو خبر نداشت 43 بار زنگ زد و کویری که فرمان ارا سراب دریافت جواب تمامی پیامها را بخشکی خاک باران خورده بتصویر کشیده و کجاست انکس که بار دیگر بسیل این پیام ها جوابی بدهد.همان سراب و همان نغمه خاموش. بیش از پنجاه سال دوری.جدایی. رفتن در پی کار خویش و انگاه که جسم میرود تا در شیار دیگری بر روی زمین جا گیرد و روح پشت ستاره ها پشت ابر ها پشت نور خورشید پرواز میکند.ان دیگری باندازه تمامی سالهای فراق احساس دلتنگی میکند.واین بار دیگر پاسخی نیست
با تمامی وجودم و بهمراه اشکی که اینک ساعت هاست همچنان میبارد از شما نازنینان بخاطر اینهمه لطف سپاسگزارم
همواره دلت شاد و لبت خندان باد
فرامرز سمیعی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر