۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

Re: با درود

حقیر نیستی ای عزیز!نازنینی و ناز می کنی /با کرشمه ی شعر /خلوتت را/پر
می کنی/آری آری /یادم هست.....

On 28 سپتـ, 13:36, hooman aasemaani <forooghefarva...@gmail.com>
wrote:
> شعری از حقیر، تقدیم محضر دوستان نازنین :
>
> گاه از پوچی خود به تنگ می آیم
>
> و از شیشه ی اتوبوس زمان ،
>  جهان را درست می پایم
> " چه مغازه های زیبایی
> " چه زندگی شلوغ و بی فردایی "
> اما نه
> باید لحظه ای تنها نشست
> باید سکوت را در آغوش کشید ، با او دمی حرف زد
> من بیلچه تفکر را در شنِ رویا می برم
> خاطره را می خرم
> و پچ پچ معکوس سرنوشت را از نوار تاریک ذهن می شنَوم
> و اما در این وقت دلم به اندازه ی یک سایه می گیرد
> یادم هست
> یادت نیست ؟
> که غنچه لب می گشود
> و در محراب شقایق ها الله اکبر را می غنود
> آری آنروز به همراه گندمها نور را سجده می کردند
> و خدا را در زلالی آب می جستند
> آری آنروز در هر ترک دست پدر لبخند خدا بود
> سلامها ، کلامها ، محبت ، صفا را می نمود
> و اما در این سوی زمان به چه دادید خدا را
> به که دادید صفا را
> به دروغ و به ریا
> می شود نور را در قفس برد
> بودم در این فکر
> که نگه گرگ صدا تنهایی ام خورد
> باز هم آمدم در این جهان
> در این زمان
> پُر امید و آرزومان
> سیلی از چشم مروت
> یادی از خدا و همت
> آوَرد گذشته هامان
>  .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر