وبا عرض تسلیت ایام سوگواری سالارشهیدان و یاران با وفایش
داستان عشق و عقل آغاز کرد
گوش جان بگشا گرت دل مرده نیست
حالت از سرمای هجر افسرده نیست
عشق و عقل عاشقان را گوش کن
حالشان را پیشوای هوش کن
عاشقی کاو را به جان زد برق عشق
جانش از پا تا به سر شد غرق عشق
عقل گوید زین خرابیها چه سود
عشق گوید تا شود کامل وجود
عقل گوید عاشقی دیوانگیست
عشق گوید عقل بر بیگانگیست
همچنین در کربلا سلطان عشق
چون روان گردید در میدان عشق
عقل آمد راه اورا سخت بست
عشق آمد از دو کونش رخت بست
عقل برهان گفت و استدلال یافت
عشق مستی کرد و استقلال یافت
عقل گفتا زین رهت مقصود چیست
عشق گفت این راه را مقصود نیست
عقل گفت از جوع طفلان و عطش
عشق گفت از وقت وصل و عیش خوش
عقل گفت از اهل بیت و راه شام
عشق گفت از صبح وصل و دور جام
عقل از زنجیر و آن بیمار گفت
عشق از سودای زلف یار گفت
عقل گفت از زینب و شهر دمشق
عشق گفت از شهریار شهر عشق
عقل گفتا از اسیری سر گذشت
عشق گفتا آبها از سر گذشت
عشق گفتا تر ک جان سرداری است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر