۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

{تفريح و سرگرمي}, [6464] مرا ببخش - حتما بخوانید

مرا ببخش

 

ساعت زنگ مي زند عقربه ها ساعت 7/30 را نشان ميدهند.
عليرضا به سختي از رختخواب جدا مي شود به سمت دستشوئي ميرود صورت خود را مي شويد واي که ديشب چقدر گريه کرده بود.
به آثار دعواي ديشب با نرگس نگاه ميکند . چند ظرف شکسته گلدان ترک خورده. به طرف مبل داخل پذيرايي نزديک شد نر گس را ديد که با صورتي معصومانه روي آن خوابيده . خانه راکمي مرتب کرد و صبحانه اي که درست کرده بود را خورد و آماده رفتن به سر کار شد.
دوباره به سمت نرگس رفت خواست او را بيدار کند و مثل روزهاي اول ازدواج لبهاي کوچک او را ببوسد و به او بگويد که چقدر عاشق اوست و بعد خداحافظي کند.
اما ترسيد که بيدار بشه و دوباره......
پس از نرگس خداحافظي نکرد و به اميد اينکه عصر به خانه باز ميگردد و دوباره عاشقانه او را در آغوش ميگيرد و از او عذر خواهي ميکند راه افتاد.
در راه به اشتباهات خودش فکر ميکرد که چقدر نرگس بيچاره را آزار داده و خود را سرزنش ميکرد.
به ياد سيلي محکمي افتاد که به صورت (ماه روي) نرگس زد افتاد . يک لحظه اشک در چشمانش حلقه زد يک قطره اشک از روي گونه هاش سر خورد و بر چانه ي او فرود آمد. در طول مدت روز دائم به نرگس و ماجراي ديشب فکر ميکرد و اينکه چه طور اين دل خوري را از دل او در آورد .
در منزل: عقربه ها ساعت 9 را نشان ميدهند . نرگس از خواب بلند ميشود و به طرف آشپزخانه ميرود. واي که چقدر احساس گرسنگي ميکرد . کمي جلو تر رفت ، سماور در حال جوشيدن بود و سفره ي آماده نان وپنير انتظار او را مي کشيد . به اطراف نگاه کرد آثاري از دعواي ديشب نديد به سمت سفره رفت و شروع به خوردن کرد. اما با برداشتن اولين لقمه او هم مانند عليرضا به ياد روزهاي تلخ وشيرين زندگي مشترکشان افتاد. به ياد روز عقد کنان و خوردن عسل که چقدر بي رحمانه انگشت عليرضا را گاز گرفت. ميخندد و بعد از چند لحظه قطرات بلوري اشک از چشمان سياهش که مثل مرواريد مي درخشيد سرازير شد و بر تکه ناني که برداشته بود آرام گرفت. فکري در ذهنش جرقه زد و تصميم گرفت آنرا عملي کند.
به سرعت مانتو و روسري خود را پوشيد و راه افتاد به سمت بازار. اول به يک فروشگاه عطر فروشي رفت و يک شيشه عطر تقريبا گران را با پولي که پس انداز کرده بود خريد و بعد هم به يک شيريني فروشي و بعد هم گلفروشي. خيلي دلش مي خواست ساعت زودتر 5 شود و عليرضا به خانه برگردد و از او معذرت خواهي کند و به بگويد چقدر اشتباه کرده و او را از صميم قلب دوست دارد حتي بيشتر از قبل.
به خانه رسيد همه چيز براي يک مراسم آشتي کنان آماده بود . جلوي آينه ايستاد و کمي صورت معصوم و رنگ پريده اش را آرايش کرد و بعد عطري را که عليرضا براي اولين سالگرد ازدواجشان به او هديه داده بود زد و منتظر عليرظا چشم به در خانه دوخت و دقيقه ها را پشت سر مي گذاشت تا عليرضا در را باز کند.
در راه منزل: عليرضا هم به فکر يک آشتي کنان به ياد ماندني بود . به سرعت به سمت بوتيک حميد دوست صميمي خدش و نرگس رفت و با وسواس زياد يک شال ابريشمي قرمز رنگ و بسيار گرانرا خريد . خدا مي داند که رنگ قرمز چقدر به صورت سفيد نرگس مي آمد او را زيبا و خواستني ميکرد و بعد مانند نرگس به شيريني فروشي و گلفروشي رفت . در راه با خود فکر ميکرد که به او چه بگويد . چه بگويد که نرگس باور کند در زندگي فقط او را دارد وفقط به او فکر ميکند دوباره اشکهايش سرازير شد. از ذوق ديدار دوباره نرگس گامهايش را دو تا يکي ميکرد و شايد هم ميدويد.
به آخرين چهار راه نزديک خانه نزديک شد نفس عميقي کشيد و آماده گذر از چهار راه شد که يکباره تلفن همراهش زنگ خورد و او هم مشغول در آوردن گوشي از جيب کتش شد که صداي ترمز شديد يک ماشين همه را ميخ کوب کرد.
اتفاقي که نبايد مي افتاد افتاد ماشين با عليرضا برخورد کرده بود وعليرضا غرق در خون روي زمين افتاده بود . خون از گوشها و بيني او روان بود. همه جا را سکوت فرا گرفت. با حرکتي آرام گوشي را بر روي سينه اش گذاشت و آرام زير لب کلماتي را تکرار ميکرد. راننده دوان دوان خود را بر بالين او رساند . مردم دور او حلقه زده بودند
عليرضا همچنان کلماتي را تکرار مي کرد. راننده گوش خود را به لبهاي او نزديک کرد و کلمات بريده بريده او را به سختي شنيد.
دو.. دوست... دوستت دارم نرگس در همين لحظه خون از لبهاي او سرازير شد و بعد از چند لحظه عليرضا چشمانش را براي هميشه بست.
نرگس هم سالهاست که چشم به در دوخته تا ,عليرضاي او برگردد وبه او بگويد مرا ببخش.....

 

--
Mehrdad Afshari

--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر