۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

{تفريح و سرگرمي}, [7085] بوسه اي در شب

شب چو بوسیدم لب گلگون او

گشت لرزان قامت موزون او

زیر گیسو کرد پنهان روی خویش

ماه را پوشید با گیسوی خویش


گفتمش : ای روی تو صبح امید

در دل شب بوسه ما را که دید؟


قصه پردازی در این صحرا نبود

چشم غمازی به سوی ما نبود


غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت

بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت


با خبر از راز ما گردید شب

بوسه ای دادیم و آن را دید شب


بوسه را شب دید و با مهتاب گفت

ماه خندید و به موج آب گفت


موج دریا جانب پارو شتافت

راز ما گفت و به دیگر سو شتافت


قصه را پارو به قایق باز گفت

داستان دلکشی ز آن راز گفت


گفت قایق هم به قایقبان خویش

آنچه را بشنید از یاران خویش


مانده بود این راز اگر در پیش او

دل نبود آشفته از تشویش او


لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد

با زنی آن راز را ابراز کرد


گفت با زن مرد غافل راز را

آن تهی طبل بلند آواز را


لا جرم فردا از آن راز نهفت

قصه گویان قصه ها خواهند گفت


زن به غمازی دهان وا می کند

راز را چون روز افشا می کند
رهي معيري

--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر