۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

Re: کسی می آید


بی یاد تو هرگز

 

یاسها شاهدند ، ماهیهای قرمز و سبزه هـا نیـــز،

همین امروز به خودم قول دادم که هرگزبی یاد تـو نباشم،

و هرگزنام تـو را ازاولین برگ دفترم پاک نکنم،

اگردفترها نباشند ،اگرکلمه ها ومدادها نباشند،

در خود فرومیریزم ، میشکنـم ، اما نمیمیـرم ،

مثل آینــه ای که هزارتــکه میشـود،

اما هرتــکه اش هنـــوزآینـــه است

و میتواند هرچند کوچک و ناچیزخورشید رامنعکس کند،امــــا

اگرنام ویاد تـو نبا شد ، اگر تـو رادردوردست ترین نقطه دنیا احساس نکنم

و عطرحرفهایت مشامم را ننوازد، میــمیــرم،

 به خدا میمیرم نازنینم ، به خدا میمیـــرم،

بدون کلمه ها میتوانم زندگی کنم ،

اما زندگی بدون تـو ، برایم یک مرگ غریب است!

دلم رابه یاد تـو با دریاها وآرزوهای سبز آمیخته ام،

کاش یک تکه ابربودم فارغ از کلمه و حرف و صوت،

و هروقت دلم برایت تنگ میشد، باران میشدم وبر سر ورویت میباریدم،

کاش قسمتی ازیک اقیانوس بودم و هرروزبا آفتاب داغ نگاهت به ابرها میرسیدم

وهرشب به اتفاق بارانهای عشق ازناودان خانه ات سرازیرمیشدم،

کاش فقط  برای تـو میخواندم، برای تـو مینوشتم، برای تـو لبخند میزدم،

برای تـو میگریستم، برای تـو زندگی میکردم، و بــرای تـو میـمــردم،

اگر گلها نباشند ، اگر پرنده ها نباشند ، اگر رودها نباشند ،

 اگر نسیم و شبنم وخورشید نباشند ،هیچ اتفاقی نمی افتد،

اما اگرتـو نباشی ! قلب من وقلب همه ساعتها برای همیشه ازحرکت میایستد،

اگرتـو نباشی ، زندگی برایم معنا ومفهومی نخواهد داشت ،

و زندگی بدون عشق تـو و وجود پاک وبی آلایش تـو ، یعنی مــرگ ونیستــی!!

بی یاد تـو هرگز نخواهم زیستن را، و بی عشق تـو میمیرم

دوستت دارم وتـو را میپرستم و بی عشق تـو هرگزنخواهم زیست،

اگرفردا پایان من است میخواهم تاصبح با تـو زندگی کنم

مرا دوست داشته باش تا هرگــــز به زمستان نرسم

روح خسته مرا به شاخه های پر شکوفه عشقت پیوند بزن

و دل خفته ام رادرپشت نزدیکترین سیاره صدا کن

ای شیرین ترازانگورهای باغ عشق،

ای نازنین فرشته پاک ،

لبهایم همیشه ازنام زیبای تـو و ناز نگاهت تروتازه اند

باید تـو را چنان دوست داشته باشم که همه عاشقان به من حسادت کنند

باید چنان از تـو بگویم که هیچ نقطه ای اززمین بی عشق نماند

بی یاد تـو هرگز نخواهم زیستن را، و بی عشق تـو میمیرم.

 


2010/11/25 mahmood nickhah <nickhah.m@gmail.com>
ازپس این شب هولناک روزروشن می شود پیدا
قفای هرزمستان آخربهاری می شود پیدا
مکش ای جباربا افسرده حالان گردن دعوا
که در خاکسترما هم شراری می شود پیدا
پس ازفرهاد باید قدراین جانسخت دانستن
که بعد ازروزگاری مرد کاری می شود پیدا
میازاربیش ازین ما را تو ای ظالم
که در ملک جم هم آهنگری می شود پیدا
من خونین جگرازبسکه با خود داغ او بردم
کنی هرجا بخاکم لاله زاری می شود پیدا
فراموشم نخواهد کرد آن سرو روان اما
بهاررفته بعد ازانتظاری می شود پیدا
منال از جورایام و مباش نومید
کسی می آید و شهسواری می شود پیدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر