۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

{تفريح و سرگرمي}, [6382] : چگونگي پيدايش فرقه ضاله بهائيت - قسمت چهارم




قسمت چهارم سرگشتگي بشر در غيبت امام (عليه‌السلام مقدمه كينياز دالگوركي جاسوس
دولت روسيه تزاري توسط شيخ محمد (از مريدان حكيم گيلاني) به دروغ، اسلا‌م آورد و با
خواندن دروس حوزوي نزد او به كسوت روحانيت در آمده و با برادر زاده‌اش زيور ازدواج
كرد. او چنان رفتار مقدس مأبانه و تظاهر به آداب روحانيت داشت كه توانسته بود علما
را نيز فريب دهد و در تدارك تربيت كردن جاسوساني زبردست چون ميرزا حسينعلي بها و
برادرش ميرزا يحيي صبح ازل (بنيان گذاران فرقه ضالّه بهائيت) بود تا آن‌ها را
ستون‌هاي اصلي فرقه ضالّه بهائيت قرار دهد. او با سخن چيني نزد محمد شاه قاجار مسبب
اصلي قتل قائم مقام فراهاني گرديد، سپس توسط حسينعلي بهاء حكيم گيلاني را مسموم
نمود و صاحب سرّشاه شد، همچنين با اعطاي هدايا به درباريان و صاحب منصبان نفوذ
فوق‌العاده‌اي در دربار ايران پيدا نمود. و اينك ادامه داستان به نقل از كتاب
كينياز دالگوركي ترجمه "حيدر بهرمن" كه اصل آن در مجله‌ي "الشرق" اتحاد جماهير
شوروي سابق به عنوان افشاي مفاسد رژيم سرنگون شده روسيه تزاري به چاپ رسيده است
"دست انتقام الهي" با تمام اين خوشي‌هاي فراوان ناگهان روزم چون شب، تاريك شد، زيرا
در تهران بار ديگر "وبا" شايع گشت و يك‌باره مرا بي‌يار و ياور و تنها گذاشت به
خاطر اين كه فرزندم دچار آبله گرديد و بعد از پنج روز از دنيا رفت و شيخ محمد
استادم كه از پدر به من مهربان‌تر بود و همسرم "زيور" كه همچون جان او را دوست
داشتم و زن عمويم همگي مبتلا گرديدند و در يك هفته همه از دنيا رفتند. در اين شهر
كم جمعيت، بيشتر از هشت هزار نفر بر اثر بيماري وبا تلف شدند و مانند سال اول ورود
من، قحطي و گراني و وبا فراگير شد و با اين كه تلفات اين دفعه به‌اندازه‌ي يك سوم
دفعه‌ي قبل نيز نبود، اما چنان تصور مي‌كردم كه گويا تمام دنيا واژگون و خراب شده
است و اين سال هزاران بار بدتر از سال اول بر من گذشت. آري گويا اسرافيل در صور
دميده بود و من هر لحظه منتظر مرگ بودم. چند روزي در حالت بهت‌زدگي به سر مي‌بردم و
ازكارهاي گذشته‌ي خود پشيمان بودم، چرا كه من زمينه‌ي مرگ انسان‌هاي پاكدامني مانند
حكيم گيلاني آن مرد زاهد و رباني و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام را با خبرچيني ميرزا
حسين علي بها‌ء فراهم كرده بودم در اين هنگام وزير "كراف سيمنويچ" كه مأمور دولت
روسيه و شخصي جسور و دسيسه‌باز و متهوّر بود نامه‌اي به وزارت دولت روس نوشت كه
"دالگوركي" در سال، پنجاه هزار سكه طلا را صرف اقوام و همسر و مخارج شخصي و شهواني
خود مي‌كند. پنج سال قبل ماهي ده تومان به پدر زن خود مي‌داد و الان هر ماه‌ه
سي‌هزار تومان بابت او محاسبه مي‌كند و حال آن كه پدر زن او مدتي است كه در گذشته
است و شايد اصل قصه‌‌ي ازدواجش دروغ بوده باشد‌ وزارت خارجه نيز از من توضيح مفصلي
خواست و من چون ديدم تمام علاقه‌ي من به تهران با آن پيشامدهاي ناگوار و دلخراش
يكباره از بين رفته است، به طوري كه نه خواب و نه خوراك دارم و نزديك است از غصه
جان از بدنم بيرون رود و هجرت از تهران برايم بهتر است، در جواب نوشتم كه لازم است
توضيحاتم را حضوري عرض نمايم لذا مرا به روسيه احضار كردند. من به تمام دوستان
تهراني خود سفارش كردم كه تا مي‌توانند براي "كراف سيمنويچ" كارشكني كنند. تمام
قضايا را به شاه عرضه كردم و گفتم: كه چون من مسلمان شده‌ام "كراف سيمنويچ"، اين
مسيحي متعصب باعث عزل من گرديده و از همين رو مرا به روسيه احضار كرده‌اند. شاه نيز
نوشته‌اي به عنوان اعلام رضايت و حسن سابقه برايم نوشت و عهد كرد كه با "كراف
سيمنويچ" هم‌كار نكند و به زودي تعويض و انتقال او را درخواست كند اين وزير، حقوق
تمام دوستانم حتي "ميرزا حسين علي بهاء" و برادرش "ميرزا يحيي صبح ازل" و "ميرزا
رضاقلي" و غير آنان كه مخفيانه پول دريافت مي‌كردند را قطع نمود و با اين كار تمام
بناهاي مرا ويران ساخت و هر چه رشته بودم، همه را پنبه كرد و تمام كارهاي مرا
وارونه ساخت من بعد از پنج سال و اندي كه در ايران بودم، به اين نتيجه رسيدم كه دين
اسلام بر حق است و آن ديني است كه مي‌تواند بشريت را به سعادت برساند و هيچ شكي
برايم نمانده بود تصميم گرفته بودم كه در حضور امپراطور و شخصيت‌ها و بزرگان دولتي
استدلال كنم كه دين اسلام ناسخ تمام اديان است و بعد از آن دين ديگري نيست و پذيرش
اين دين براي تمام مردم موجب پاداش دنيا و آخرت مي‌شود. من اين فكر را طرح ريزي
كردم تا دنيا را در آينده به سوي صلح و آرامش سوق دهم. اما متأسفانه بعد از اين‌كه
در وزارت خارجه حاضر شدم و اوضاع سياسي كشور را مشاهده كردم، صلاح را در آن ديدم كه
ساكت بمانم و كلمه‌اي از مَنويّاتَم را بر زبان جاري نسازم، زيرا بعد از توضيح‌ها و
گزارش‌هاي مفصلي كه از اوضاع ايران دادم و بعد از هزاران سؤال و جواب، دانستم كه
اگر كلمه‌اي از آن‌چه در دل داشتم را به زبان آورم شخص "الكساندر دوم" با دستان خود
مرا خفه خواهد كرد به همين جهت فقط شروع به دفاع از خود نمودم و گفتم: اسلام آوردن
من از روي تزوير و نيرنگ بود تا بتوانم در هر محفل و مجلسي وارد شوم و زمام سياست
ايران را در دست بگيرم و به ظاهر مسلمان شدم تا به نتيجه‌ي دلخواه برسم و همان‌طوري
كه مي‌خواستم، شد. شما به گزارش‌هايي كه پيش‌تر داده‌ام و به كارهايي كه انجام
داده‌ام مراجعه كنيد و بالاخره من با هزار دليل خدمات خود و كج فكري مخالفم را ثابت
كردم آري، ‌بعد از چند ماه كه در كارهاي گذشته ي من مطالعه مي‌كردند، همگي به خدمات
ارزنده‌ي من اعتراف كردند و تمام كارهاي من قابل اثبات بود. با اين همه اگر بعضي از
دوستانم در دربار نبودند، پاداش تمام زحمت‌هاي با ارزش من چيزي‌ به جز اعدام و كشته
شدن نبود در آن‌جا به ياد صحبت‌ها و نصيحت‌هاي "سرجان ملكم" وزير مأمور انگليس
افتادم كه به من مي‌گفت نتيجه‌ي كوشش‌ها و كارهاي خود را به زودي در كشور خود بر
عكس خواهي ديد و در ايران باعث رقابت و دشمني "كراف سيمنويچ" خواهي شد روزي "سرجان
ملكم" از من هنگام ملاقات با استادم شيخ محمد درخواست كرد تا فرزندم "علي كينياز"
را ببيند و با همديگر قليان محبتي بكشيم معلوم شد كه جناب سفير، يعني سرجان ملكم،
از تمام اوضاع سفارت روس باخبر است و حتي از كارهاي شخصي و اوضاع داخلي من نيز خبر
دارد من در جواب او عذر خواستم و گفتم: مي‌دانم كه سفير "كراف سيمنويچ" با من دشمن
است واين ملاقات برايم گران تمام خواهد شد و نفعي ندارد و ممكن است مرا زنداني كند
و به قتل برساند؛ او نيز بعد از اين سخن ديگر چيزي‌ نگفت هر ماه از سوي دوستان
تهراني نامه‌هايي مي‌رسيد و همگي مرا به تهران دعوت مي‌كردند، حتي بعضي از
شكم‌پرستان مانند "ميرزا رضاقلي" و "ميرزا حسين علي بهاء" و بعض ديگر مرا به صرف
حليم بوقلمون و ته‌چين پلو و پلوفسنجان دعوت مي‌كردند تا به ايران برگردم، اما
اظهار دوستي و علاقه‌ي بيشتر آنان براي گرفتن سكه‌هاي طلا بود، همان‌طوري كه اظهار
نفرت آنان از "كراف سيمنويچ" نيز به علت قطع مستمري آنان بود بيشتر نامه‌هاي رفقا،
اخبار فتح هرات و افغانستان و مطيع شدن دولت آن‌ها را در بر داشت. من نيز فرصت را
غنيمت شمرده و تمام آن اخبار را به عرض امپراطور رساندم و پيشنهاد كردم و گفتم:
مساعدت كردن دولت ايران در اين زمان لازم است و بايد محمدشاه را از نظر مالي و
نظامي‌تقويت نمود، زيرا كه اين پيروزي‌ها با وجود محمد شاه و سلسله‌ي قاجار به نفع
امپراطوري روس مي‌باشد. اما بعد از تشكيل شدن مجلس شورا، وزير خارجه با اين كار
مخالفت كرد و گفت: در اين زمان نبايد با دولت انگليس مخالفت كرد به علاوه معلوم
نيست كه دولت ايران بعداز قوي شدن، قول و قرارهاي پنهاني را فراموش نكند. من هزار
دليل آوردم كه محمدشاه باوفا است ولي سخنانم اثري نبخشيد حتي هنگامي‌كه كشتي‌هاي
انگليسي جزيره‌ي خارك را اشغال كردند و اين امر باعث اختلافاتي در ايران شد، روسيه
هيچ مساعدت و كمكي به دولت ايران نكرد و دولت ايران با كمال نااميدي مجبور به ترك
سرزمين‌هاي به‌دست آمده، شد و با تحمل ضرر سنگين و بدون گرفتن هيچ نتيجه‌اي، ارتش
خود را از سرزمين افغان عقب راند و در طول اين مذاكرات بر من معلوم گشت كه اكثر
مسئولين ما رابطه‌ي سري با دولت انگليس دارند و اخبار سري را به آن دولت گزارش
مي‌دهند آري من با هر وسيله‌اي كه مي‌توانستم براي مسئولين وزارت خارجه استدلال
آوردم كه اين خرج‌ها و كمك‌هايي كه به ايران مي‌دهيم بسيار ضروري است بلكه هر چه
بيشتر خرج كنيم سود بيشتري مي‌بريم و به هر حال وزارت خارجه را قانع ساختم كه حقوق
ماهانه‌ي افرادي از نزديكان مرحوم استاد محمد و نيز ميرزا حسين علي بهاء و برادرش و
عده‌اي ديگر را مانند گذشته پرداخت نمايد. آن‌ها نيز اخبار را براي من در روسيه
مي‌فرستادند من چند ماه در وزارت خارجه مشغول ترجمه‌ي اين نامه‌ها و نوشته‌ها بودم
و دستورهاي لازم را از روسيه براي اين رفقا مي‌فرستادم و از طريق اين نامه‌ها از
اوضاع سفير در تهران با خبر مي‌شدم اثاثيه‌ام در تهران نيز به وسيله‌ي يك تاجر
آذربايجاني كه دوستم بود به من رسيد و دوستانم تمام اثاثيه‌ي خانه و لباس‌هاي
آخوندي و لباس‌هاي زنم "زيور" حتي چادر و شلوار، جوراب و همچنين بادبزن‌هاي حصيري
كه از برگ‌هاي درخت خرما ساخته شده بود و نيز مسواك و مهر و تسبيح و هرچه در آن‌جا
داشتم را برايم فرستادند شبي از شب‌هاي زمستان لباس آخوندي را به تن كردم و نزد
عمويم كه همنشين امپراطور بود رفتم، با ديدن من خيلي تعجب كرد و به شدت خنديد، اما
من با كمال وقار هيچ صحبتي با او نكردم و مانند يكي از علماي تهران او را تحقير
مي‌نمودم آري روزي خود و همسرش هنگام صبح به منزل ما آمدند، همين كه آن همه
لباس‌هاي زنانه را مانند ترمه‌ي كشميري و طلابافت‌هاي اصفهاني و مخمل‌هاي كاشاني و
چادرهاي يزدي و شلوار و جوراب‌هاي پشمي و اطلسي و بافتني‌هاي ابريشمي كه همه متعلق
به همسرم زيور بود، مشاهده كرد به من پيشنهاد داد كه نمونه‌اي از اين لباس‌ها را به
يكي از زن‌ها بپوشانم و خود نيز يكي از لباس‌هاي اعلاي آخوندي را بپوشم و شب
يك‌شنبه در قصر تابستاني امپراطوري حاضر شوم، من نيز پذيرفتم و زني را كه به قد و
قامت همسرم بود پيدا نمودم و روز و شب آداب زن ايراني و طريقه‌ي پوشيدن لباس و چادر
و شلوار و جوراب و طرز انداختن روبند و برداشتن آن و چگونگي بيرون گذاشتن چشم و
ابرو و نيز چند جمله‌ي فارسي را به او تعليم دادم در شب يك‌شنبه هفتم ماه فوريه سال

ترمه‌ي كشميري و روبند و كفش زردرنگ پوشانده بودم، در قصر امپراطوري حاضر شدم و از
علماي ايران تقليد كردم و همسرم را با عصا زدم، او مانند شغال ناله مي‌كرد و در
نتيجه نمايش عجيبي شد، ‌اثر اين تلقين و نمايش از تمام كارهاي من در طول پنج سال در
ايران بيشتر بود و باعث شد مورد توجه بي‌حد امپراطور قرار گيرم. بعد از اين بيشتر
خدمت امپراطور مي‌رسيدم شخص امپراطور كارها و برنامه‌هاي مرا در ايران مورد مطالعه
قرار داد و اين خدمات مورد توجه زياد او قرار گرفت سفر به عتبات من در جلساتي كه
حضور پيدا كردم پيشنهاد دادم كه عتبات مقدسه، مركز سياست ايران و هند است، ‌آن‌ها
نيز به من اجازه دادند كه به آن‌جا بروم و درس اجتهاد را كه عبارت از فقه و اصول و
اخبار است، تكميل نمايم و برنامه‌هايي را كه در ايران داشتم تعقيب كنم و نتيجه‌ي
مطلوبي براي امپراطوري، بهتر از آن‌چه در ايران به دست آورده بودم، به دست آورم و
اوضاع سياسي آن‌جا را كه مهم‌تر از ايران بود، به دست بگيرم و تحت كنترل خود قرار
دهم خلاصه اين‌كه من طبق فرمان امپراطوري در اواخر سپتامبر با يك حقوق كافي از
روسيه به عتبات عاليات رفتم و با لباس روحانيت و نام مستعار "شيخ عيسي لنكراني"
وارد كربلاي معلّا شدم خانه‌اي را كه مطابق ميلم بود اجاره كردم و در درس
حجت‌الاسلام سيد كاظم رشتي شركت نمودم. با بعضي از طلبه‌ها رفاقت گرمي‌برقرار كردم
و با دقت مشغول درس خواندن شدم. اغلب در جلسه‌ي درس حاضر مي‌شدم. پس از مدتي مورد
توجه آن استاد محترم قرار گرفتم، اما در عين حال او به من مانند ديگران نگاه
نمي‌كرد، گويا از درون من خبر داشت و از ضمير من آگاه بود و اطمينان به من نداشت.
در هنگام پاسخ به سؤال‌هايم با چشم ترديد به من نظر مي‌افكند، مانند اين‌كه
مي‌دانست درس خواندن و مطالعه كردن من دروغين است اما من هيچ خجالت نمي‌كشيدم و با
كمال وقاحت و پررويي سؤال‌هاي ديگري مطرح مي‌نمودم آشنايي با سيد علي محمد باب (از
رهبران معروف فرقه بابيت نزديك خانه‌ي من، خانه‌ي طلبه‌اي به نام سيد علي محمد بود،
او اهل شيراز و از بقيه‌ي طلبه‌ها، پول‌دارتر بود. پدرش در شيراز كاسب بود و حقوق
مناسبي براي او مي‌فرستاد، محاسن او كم پشت و طلايي بود و چشم و ابرويي زيبا و بيني
كشيده و قامت بلند و لاغري داشت و بسيار خون‌گرم بود علاقه‌ي زيادي به قليان داشت و
به من اظهار دوستي زيادي مي‌كرد من تصور مي‌كردم كه اين رفت و آمد او با من شايد به
سفارش سيد رشتي باشد تا از من اطلاعاتي كسب نمايد، اما طولي نكشيد كه فهميدم هوش و
ادارك من باعث توجه او به من شده است من نيز با گرمي‌و كمال صميميت با او طرح دوستي
ريختم و علاوه بر اين با گروهي از طلبه‌هاي شيخي مذهب نيز رفت و آمد داشته و انس
گرفته بودم زيرا آنان در ميان شيعه ايجاد اختلاف كرده بودند و من به اصطلاح به سوي
ركن چهارم1 ميل پيدا كرده بودم و به قول سيد علي محمد جزء گروه "كاسه از آش داغ‌تر"
شده بودم، زيرا اين دسته افراد در حق امامان دوازده گانه بيش از حد، غلو مي‌كردند
سيد علي محمد خيلي اهل مزاح بود و مي‌گفت: خود اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) اعتراف
مي‌نمود كه من غلامي‌از غلامان محمد; هستم، اما اين گروه مي‌گويند كه از همه‌ي علما
و حكما بالاتر بود، من كه به حقيقت اسلام به خوبي آشنا بودم و ديگر به توضيح‌هاي او
احتياجي نداشتم، با حال تعصب به او گفتم: من حق را به آنان مي‌دهم و آنان را دوستان
خود مي‌دانم. فردا ديدم تمام شيخي مذهب‌ها با من به گرمي‌دوستي و رفاقت مي‌نمايند و
محبت آنان به من افزون گرديده است سيد علي محمد نيز دوستي با من را كنار نگذاشت و
بيشتر از گذشته مرا مهمان مي‌كرد و با يكديگر قليان محبت مي‌كشيديم، او بسيار باهوش
و بي‌قيد و در عين حال فرصت طلب و سست اعتقاد بود و به طلسم و دعا و رياضت و جفر و
غيره عقيده داشت همين كه فهميد در علم حساب و جبر و نسبت و هندسه مهارت دارم، براي
رسيدن به اهداف خود شروع كرد نزد من حساب بياموزد. اما با آن هوشي كه داشت با
هزاران مشقت چهار عمل اصلي رياضيات را ياد گرفت.2 و در آخر گفت: مغزم استعداد
رياضيات و حساب را ندارد شب‌هاي جمعه همراه تنباكو چيزي‌ را شبيه موم بر سر قليان
قرار مي‌داد و بدون اين‌كه اعتنايي به من نمايد مي‌كشيد به او گفتم: چرا به من
نمي‌دهي؟ گفت: ‌تو هنوز لايق اسرار نشده‌اي تا از اين قليان بكشي، پس اِصرار نمودم
تا اين‌كه به من داد و كشيدم. دهان و تمام روده‌هايم خشك گرديد و تشنگي شديد و
خنده‌ي زيادي به من دست داد. او به من شربت آبليمو و مقدار زيادي شير داد، ولي من
تا نزديك صبح مي‌خنديدم روزي درباره‌ي آن چيز از او سؤال كردم گفت: اين ماده به
عقيده‌ي عرفا "اسرار" است و به گفته‌ي مردم حشيش است و از برگ شاه‌دانه گرفته
مي‌شود من دانستم كه تنها فايده‌ي اين ماده اين است كه باعث پرخوري و خنده‌ي زياد
مي‌گردد ولي سيد مي‌گفت: به اين وسيله مطالب دقيق و اسراري برايم آشكار مي‌شود علي
الخصوص هنگام مطالعه، بي‌نهايت دقيق مي‌شوم به او گفتم: پس چرا هنگام فراگيري حساب،
آن را استعمال نمي‌كني؟ خوب است از آن بكشي تا مطالب را خوب درك كني او گفت: ‌من
حال يادگيري حساب را ندارم، او همواره در اثر كشيدن حشيش بي‌حال بود و رغبتي به درس
و مطالعه نشان نمي‌داد ادامه در قسمت پنجم پي نوشت‌ها 1- ركن چهارم يكي از اصطلاحات
رايج ميان فرقه‌ي شيخيه است 2- اين مسأله نشان مي‌دهد‌ كه او كودن بوده است نه
بسيار باهوش

1838 به همراه همسر ناشناسم كه به او لباس‌هاي ايراني از چادر و شلوار طلايي و


--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر