۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

{تفريح و سرگرمي}, [6383] چگونگي پيدايش فرقه ضاله بهائيت - قسمت سوم





 قسمت سوم روز دوشنبه‌اي بعد از ماه رمضان كه روز بسيار گرمي بود، ميرزا حسينعلي
بها‌ء (بنيان گزار فرقه ضاله بهائيت) براي ديدن من آمد ولي من به دو فرسخي خارج
تهران رفته بودم، وقتي بازگشتم ديدم او نامه‌اي را در صندوق نامه‌ها انداخته و در
آن خبر داده است كه ديشب هنگام غروب، قائم مقام (نخست‌وزير) به خانه‌ي حكيم گيلاني
آمده بود و من به واسطه‌ي "كَل‌محمد" خادم حكيم، به عنوان ديدار قائم مقام به آن جا
رفتم. وارد آبدارخانه شدم از آن جا مي‌شنيدم كه قائم مقام مي‌گفت: اين شخص يعني
"محمدشاه" لياقت سلطنت را ندارد، او نوكر بيگانگان است، شاه بايد مانند زنديه
دل‌سوز ايران و بااصالت باشد، پس مقدمات عزل او بايد توسط بزرگان و افسران صورت
گيرد. همسايه‌ي جنوبي ما يعني بريتانيا نيز به هر شكلي حاضر است ما را ياري كند
حكيم گيلاني نيز او را تصديق مي‌كرد و مي‌گفت: با تدبيرهاي شما بود كه او به اين
حكومت رسيد و من نيز در همين خصوص بارها به شما تذكر داده بودم و در مواقع مختلف
زمينه‌ي اين كار آماده بود، ولي شما ممانعت مي‌كرديد، به خصوص وقتي كه در نگارستان
بوديم و بيشتر فرزندان شاه ادعاي سلطنت داشتند هر چند از بزرگان زنديه كسي حاضر
نبود ولي "علي ميرزا ظل السلطان" فرزند فتح علي شاه قاجار حاضر بود؛ حداقل يكي از
فرزندان شاه را كه لياقت داشت، به اين مقام نصب مي‌كرديد قائم مقام به او گفت: به
زودي مي‌بينيد كه اين جوان مريضي كه مانند پدرش نوكر اجانب است، از دنيا خواهد رفت
و از لذت‌هاي دنيا بهره نخواهد برد و حق به صاحب اصلي خود باز مي‌گردد "ملاقات مهم
با شاه ايران" بعد از خواندن اين نامه، با عجله به سفارت رفتم و غلام‌باش را خواستم
و بدون اين كه با كسي سخن بگويم به باب همايون وارد شدم و چنين گفتم از طرف دولتم،
سخني واجب با شاه دارم و بايد شخص شاه را ملاقات كنم و موضوعي را با او در ميان
بگذارم در اين هنگام شاه با حالت نگراني بيرون آمد؛ بعد از اداي احترام و تعظيم
گفتم: مطلب محرمانه است و عين نامه را به او نشان دادم. او با من مشورت كرد و گفت:
چند ماهي است كه صدراعظم با آن همه اختياراتي كه به او داده‌ام مي‌خواهد مرا به
مخالفت با دولت امپراطوري مجبور نمايد و از من مي‌خواهد كه شهرهاي تصرف شده منطقه‌ي
قفقاز را دوباره به ايران برگردانم و ارتش مجهزي را از فرانسه يا انگليس بياورم يا
تربيت نمايم و سلاح‌هاي پيشرفته از دولت‌هاي خارجي خريداري نمايم و مدرسه‌اي مانند
فرنگ تأسيس نمايم و مي‌گويد: انگلستان حاضر است مبلغ گزافي را به ما كمك بلاعوض
نمايد تا بتوانيم چنين ارتشي را آماده نماييم من از كمال سادگي او تعجب كردم، زيرا
من چند ماهي بيشتر با او رفت و آمد نداشتم و در عين حال او تمام اسرار دولت خود را
برايم فاش نمود عرض كردم لازم است كه قائم مقام و حكيم گيلاني سر به نيست شوند، او
گفت: فردا قائم مقام را به سزاي اعمال خود خواهم رساند اما كار حكيم مشكل است، چون
از يك مقام معنوي و ارشادي برخوردار است گفتم هلاك كردن او به عهده من باشد و من
متعهد اين كار مي‌شوم، بسيار خوشحال شد و مرا بوسيد و گفت بارك‌اللّه تو از وقتي كه
مسلمان شده‌اي ياور آنان گرديده‌اي، پس يك انگشتر الماس برليان و يك انگشتر زمرد
گران‌قيمت به من عطا نمود "قتل حكيم گيلا‌ني" به خانه رفتم و زهر كشنده‌اي آماده
نمودم و ميرزا حسين علي بهاء را خواستم و زهر را به همراه يك سكه‌ي طلا از سكه‌هاي
فتح علي‌شاه به او دادم و او را امر نمودم كه به هر وسيله‌ي ممكن اين زهر را در
غذاي حكيم قرار داده و او را هلاك نمايد.. حسين علي بهاء در روز 28 صفر 1251ه.ق از
راهي كه خود مي‌دانست زهر را در غذاي حكيم قرار داد و او را به قتل رسانيد؛ مرگ
حكيم باعث شد كه از خانه‌ي او ناله‌هاي عجيبي به هوا برخيزد شاه نيز قائم مقام را
به نگارستان فرا خواند و او را در آخر ماه صفر 1251 خفه كرد و به حكيم ملحق نمود.
حكومت وقت بعد از وفات حكيم، ده يا دوازده روستا را كه متعلق به او در اطراف تهران
و مازندران بود تصرف نمود و جزء اموال شاه قرار داد و از همين رو مردم فهميدند كه
مرگ حكيم كار شاه بوده است صاحب سرّ شاه ايران در نتيجه من بعد از مرگ قائم مقام
باز خدمت شاه رسيدم و با اين كه عده‌اي مثل آصف الدوله و اللّه يار خان و غير آن‌ها
داعيه‌ي صدر اعظمي داشتند، اما شاه حكم وزارت را براي ميرزا آقاسي ايرواني كه در
ايام ولايت‌عهدي شاه معلم او بود صادر نمود. او شخصي مطيع و نيك‌سيرت بود. ميرزا
آقاخان را كه از دوستان ما بود به عنوان وزير جنگ منصوب نمود و من بي‌نهايت خوشحال
شدم. من نيز رازدار و صاحب سرّ شاه گرديدم به طوري كه سفير روس بر من حسد مي‌برد و
با من به مجادله‌هاي بي‌فايده‌اي مي‌پرداخت، اما من از هر جهت از نظر مادي در حال
پيشرفت بودم و استادم شيخ محمد همه‌ي اين‌ها را از قدم دختر برادرش زيور و فرزندم
علي مي‌دانست امّا من مي‌گفتم: نه اي استاد، تمام اين‌ها از بركت اسلام و نماز است.
(شيطنت را بنگر كه تا چه اندازه اوج داشت) و او مي‌گفت: درست است فرزندممن به زيور
علاقه‌ي بسياري داشتم، شب‌ها با هم شراب مي‌خورديم و مانند يك زوج فرنگي با هم
رفتار مي‌كرديم، او بر من بسيار جسور بود به حدي كه زن عموي او گاهي او را نصحيت
مي‌كرد و مي‌گفت: چرا اين طور رفتار مي‌كني؟ اما من مي‌گفتم: كاري به او نداشته باش
من خود دوست دارم كه اين چنين باشد. هر لباس و اثاثيه‌اي مي‌خواست بدون معطلي براي
او فراهم مي‌نمودم. او لباس‌هاي متعدد طلايي و مخمل كاشي و ترمه‌ي كشمير داشت و
همچنين اقسام جواهرات را دارا بود لوازم خانگي اعياني و ممتاز براي او فراهم كرده
بودم، اما او علاقه‌اش به من بيشتر از دلبستگيش به اين چيزها بود و مرا خيلي دوست
داشت من هر روز به سفارتخانه مي‌رفتم و گزارش مي‌دادم و او نيز هر روز به خانه‌ي
علما مي‌رفت تا از وضع زندگي آن‌ها اطلاع پيدا كند و بفهمد كه با چه كساني بيشتر
دوستي و رفت و آمد دارند واز چه كساني بيشتر اطاعت مي‌كنند و بيشتر به چه كساني ميل
و علاقه دارند، اين اخبار را به من مي‌رساند و من نيز به فراخور حالشان طلا و يا
چيزهاي ديگر براي آن‌ها مي‌فرستادم و با وسايل مختلف، محوريت بزرگان و علما و
شخصيت‌ها را به دست گرفته بودم هر وزير وطن‌دوست را كه مي‌ديدم با دولت رقيب ما
يعني انگليس رفت و آمد دارد يا او را توسط علماي معتبر تكفير مي‌كردم و يا مانند
قائم مقام به نگارستان مي‌فرستادم.1 سياست من، جلب علما و شاهزادگان و شخصيت‌ها و
اشراف به وسيله پول و اموال بود. اين اولين باري بود كه با اين سياست بر رقيب خود
غلبه كرده بودم و همين سبب پيشرفت و ترقي من در دربار روس بود خرج سالانه اين كار
در ابتداي امر بيست هزار سكه‌ي طلا بود، ولي از آن جايي كه نتيجه‌ي كار خوب و عالي
بود، اين مبلغ به پنجاه هزار رسيد و هر ساله از اين مبلغ هداياي گران‌قيمتي از
روسيه و فرنگ به علما و شخصيت‌ها و شاهزادگان و صاحبان نفوذ مي‌دادم نفوذ عميق در
دربار ايران بله، چنان نفوذ من در دربار ايران گسترده شده بود، كه هر كاري را
مي‌توانستم انجام دهم و يكي از اهل دربار شده بودم، به طوري كه آن‌ها در هر محفل و
مجلسي مرا دعوت مي‌كردند و من نيز مانند يكي از علماي صاحب نفوذ در كارها دخالت
مي‌كردم توسط من "ميرزا نصراللّه اردبيلي" رئيس‌الوظايف گرديد و "ميرزا مسعود
آذربايجاني" وزير امور خارجه و "بهمن ميرزا" حاكم بروجرد و سلاخور و "منوچهر ميرزا"
حاكم گلپايگان و "فضل علي خان قره‌باغي" حاكم مازندران گرديدند. با اين كه نظر من
اين نبود كه به "آقاخان محلاتي" مقامي بدهند، ولي او را حاكم كرمان نمودند و در عوض
عده‌اي ديگر از دوستان ما را مانند "خان‌لو ميرزا"2 را به حكومت يزد و "بهرام
ميرزا" را به حكومت كرمانشاه رساندند آري، هر كدام از وزرا و فرمانروايان و حاكمان
شهرها كه با ما معامله‌ي دوستانه‌اي داشتند همگي صاحب منصب و داراي مشاغل خوبي
گرديدند حكومت فارس كه از آن "فيروز ميرزا" بود به "منوچهر خان معتمدالدوله" داده
شد و مسئوليت كل دفتر حاكم فارس به "فيروز ميرزا" عطا شد و "نصراللّه خان" فرزند
اميرخان سردار رئيس انتظاميه گرديد و "اللّه وردي بيك گرجي" كه از صاحبان راز من
بود به عنوان امين دربار همايوني انتخاب گرديد من تا حد امكان دوستان و رفقاي خود
را پيشنهاد مي‌نمودم و حضرت محمدشاه بي‌نهايت به من لطف داشت و تمام كساني را كه
مخالف ما بودند همچون "حسن علي ميرزا شجاع السلطنه" و "محمد ميرزا حسام‌السلطنه" و
"علي نقي ميرزا ركن الدوله" و "امام وردي ميرزا ايلخاني" و "محمدحسن ميرزا حشمت
الدوله" و "اسماعيل ميرزا" و "بديع الزمان ميرزا" فرزند "ملك‌آرا" و ساير دوستان
"ميرزا ابوالقاسم قائم مقام" كه با دولت رقيب ما هم پيمان بودند به اردبيل تبعيد
شدند شاهزاده ناصرالدين ميرزا وليعهد گرديد و "قهرمان ميرزا" كه از دوستان "عباس
ميرزا"3 بود در پيمان مخفيانه‌اي كه با دولت روس داشت، شاه او را از خراسان فرا
خواند و حاكم آذربايجان و دفتردار وليعهد نمود. "فريدون ميرزا" حاكم فارس گرديد و
"فيروز ميرزا" را كه حاكم فارس بود به حكومت كرمان نصب كردم تا "آقاخان محلاتي" كه
با رقيب ما ا نگليس در ارتباط بود از آن جا عزل گردد درست است كه در ظاهر ميرزا
آقاسي صدراعظم بود اما من چنان با محمدشاه در ارتباط بودم كه در اكثر كارها با من
مشورت مي‌كرد و مرا مسلماني كامل و خيرخواه مي‌دانست، از اين رو مقام من نزد او
خيلي بالا رفته بود ادامه در قسمت چهارم پي‌نوشت‌ها 1 - يعني همچون قائم مقام در
دربار شاه به قتل مي‌رسيد 2 - شايد صحيح آن "خان‌لر ميرزا" باشد 3 - عباس ميرزا
فرزند و وليعهد فتح علي شاه و پدر محمد شاه بود، اما او قبل از مرگ از قائم مقام كه
نخست‌وزير بود عهد و پيمان گرفت كه بعد از او حكومت را به فرزندش محمدشاه برساند نه
به ساير فرزندان فتح علي شاه چون مي‌دانست قائم مقام با آن لياقت قدرت اين كار را
دارد و از طرفي از فرزند خود محمدشاه هم در حرم امام رضا عليه‌السلام پيمان گرفت كه
به قائم مقام خيانت نكند و دست به خون او نيالايد اما قائم مقام به پيمان خود وفا
كرد به خلاف محمدشاه كه قائم مقام را كشت، آري از كوزه همان برون تراود كه در اوست






--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر