| | يه شب قرار بود با دوستام بریم بیرون. به شوهرم گفتم من ساعت 12 خونه هستم. قول میدم. اون شب نفهمیدم چه جوری وقت گذشت مشروب هم خورده بودم ساعت 3 بود که رسیدم خونه . همچین که درو باز کردم ساعت دیواری شروع کرد: کوکو...کوکو....کوکو يهو یادم افتاد شوهرم ممکنه بیدار شده باشه واسه همین منم 9 دفعه دیگه گفتم: کوکو کوکو...کوکو.......کوکو خیلی به خودم افتخار کردم که این راه حل رو پیدا کرده بودم در این حالت مستی.. 3 تا ساعت، 9 تام من میشه ساعت 12 صبح روز بعد شوهرم پرسید چه ساعتی اومدی دیشب؟ گفتم 12 اومدم. اونم اصلا به نظر عصبانی نیومد. بعدش گفت: ما یه ساعت نو لازم داریم. پرسیدم: چرا؟
گفت: آخه دیشب ساعت 3 دفعه گفت کوکو...کوکو..کوکو...بعد 4 تا کوکوی دیگه کرد. بعدش گلوشو صاف کرد 3 تا کوکوی دیگه. بعد خندید 2 تا کوکوی دیگه. آخرشم پاش گرفت به میز خورد زمین و جيغ زد | | | | |
--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر