۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

سکوت

دلا شبها نمی نالی بزاری
سرراحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سرکن
خبرازدرد بیدردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیرای دل که مرگت زندگانی است
مباد آندم که چنگ نغمه سازت
زدردی برنیانگیزد نوائی
مباد آندم که عود تاروپودت
نسوزد درهوای آشنائی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا را
بهم زن دردل شب های و هو کن
وگریارای فریادت نمانده است
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفا خاطردلها زدرد است
دل بیدرد همچون گور سرد است
                               فریدون مشیری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر