سوال بی جواب
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمها
خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب اسیر بی کتاب شد
نه شور عاشقانه ای نه شوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه ام شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در نشست عمر شد به سر
نیامده به خود نگر که دوره ی شباب شد
تصنیفی با اجرای هایده
با پوزش از دوستان نام سراینده این شعر را نمیدانم
با سپاس علی پریشان

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر