ساعت درون
رنگ از روي شقايق رفته است نبض از دست دقايق رفته است
تا حوالي دقايق سرد شد رنگ و روي اين شقايق زرد شد
مرگ در ثانيه دقت داشت ؟ نه مرگ در ساعت حقيقيت داشت ؟ نه
مرگ در انشاء ساعت ننگ داشت دست خود را در دهان او گذاشت
عقربه مي گشت گردابي بزرگ برد او را كشت در خوابي بزرگ
مدرك جرم از خودش باقي گذاشت ثانيه در مرگ ساعت دست داشت
لحظه هايي كه تمامي رفتني ست ثانيه اين مدرك جرم تو نيست ؟
ثانيه اينقدر بي پروا نبود يك دقيقه فكر كن تنها نبود
ما ازابر لحظه بارش مي كنيم مردن خود را شمارش مي كنيم
سه چهار و پنج و شش آرام هفت پيشواز مرگ خود خواهيم رفت
بي عبس يك عمر دل آزردهايم ما درون ساعت خود مردهايم
نادر ختايي
25/11/85
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر