۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

Our Iran آخرین گزارش ها از اعتصاب عمومی در ۱۵ شهر کردنشین


 
 
 
 
 
 
 
آخرین گزارش ها از اعتصاب عمومی در ۱۵ شهر کردنشین و فضای ملتهب شهرها
 

علیرضا حسینی

 
جــرس: طبق آخرین گزارش ها از مناطق و شهرهای کردنشین ایران، دامنه اعتصابات سراسری و اعتراضات وارده به اعدامهای اخیر، شهرها ی مختلف را به تعطیلی کشانده و پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ماه ۸۹، پانزده شهر کردنشین ایران و سه شهر دیگر، شاهد اعتصاب عمومی، دست از کار کشیدنِ مردم و همچنین درگیری های پراکنده بود.

این اعتصابات سراسری، در پی فراخوان گروهها، نهادها و فعالان سیاسی- مدنی، در جهت اعتراض به اجرای احکامِ ناگهانیِ پنج زندانی و همچنین توقف اجرای احکام ناعادلانۀ اعدام زندانیان سیاسی صورت گرفت، که با استقبال مردم و کسبۀ شهرها و مناطق کردنشین روبرو شد.

براساس گزارشهای منابع خبری، در شهرهای سنندج، مریوان، مهاباد، نوسود، بانه، دهگلان، سقز، پاوه، جوانرود، کامیاران، دیواندره، بوكان، اشنویه، بیجار، پیرانشهر و همچنین بخشهای زیادی از ایلام، کرمانشاه، اسلام آباد، ماکو، بازرگان و ارومیه نیز، اعتصابات عمومی و اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی فراگیر بوده و در بیشتر شهرها مردم با تجمع در نقاط اصلی و مرکزی شهر، به نمایش اعتصاب خود پرداختند. در برخی شهرها نیروهای انتظامی صاحبان پاساژها ومغازه ها اجبار کرده بودند که مغازه ها را بازکنند که این مسئله با مقاومت و درگیری مردم مواجه گردید.


مهاباد
به گزارش سامانه خبری «کردستان میدیا»، همزمان با شهرهای مختلف کردنشین، مردم مهاباد نیز در اعتراض به اعدام پنج زندانی  و در پاسخ به فراخوان اعتصاب عمومی، بصورت یکپارچه بازارها را تعطیل نموده و کارمندان زیادی نیز به این اعتصاب پیوستند و ادارات نیز نیمه تعطیل بود.
همزمان نیروهای نظامی و انتظامی در نقاط مختلف شهر مستقر بوده و به صورت پیاده و سواره در حال گشت های ویژه هستند و فضای کاملاً امنیتی بر آن شهر حاکم است.


سنندج
به گزارش «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی»، همراه با اعتصاب عمومی در شهرهای کردستان، در شهر سنندج نیز، از آغاز صبح ابتدائا بخش اصلی و سپس بیشتر نقاط شهر به تعطیلی کشیده شد و بنا به گزارش این منبع، در خیابان کمر بندی سنندج و در پی درگیری مردم با نیروهای نظامی و تیراندازی به سوی مردم، دو نفر از تظاهرکنندگان زخمی شده‌اند و فضای بخشی از شهر ملتهب گزارش شده است. گزارشی دیگر از شاهدان عینی خاطرنشان کرد "حتی ماموران پلیس راهنمای و رانندگی را از سطح سنندج جمع آوری كرده و تعدادی نیروی مسلح موتور سوار را كه یونیفورم نظامی پوشیده و مجهز به سلاح هستند، در سطح شهر مستقرند."

سامانه های خبری  کردستان، پیش از این اعتصابات صورت گرفته در سنندج را چنین گزارش داده بودند: "شهر در وضعیتِ تعطیل قرار دارد. میدان آزادی، خیابان فردوسی، خیابان های ششم بهمن، شریف اباد، انقلاب، امام خمینی، وکیل، آبیدر تعطیل است. در شهرک صنعتی و فلزکاران یک نفرهم مغازه اش را باز نکرده و پاساژهای عمومی و تجاری تعطیل‌اند. بازار و گذر قدیمی اصف و براتیان و همه مغازهای تابعه تعطیل هستند. تنها ادارات دولتی باز کرده‌اند نیروهای امنیتی و انتظامی با ماشین‌هایشان آمد و رفت می‌کنند و کنار بانک‌ها و ادارات دولتی گروه گروه ایستاده‌اند..."


کامیاران
این منباع خبری همچنین خاطرنشان کردند "در کامیاران (شهر فرزاد کانگر) نیز شهر تعطیل بوده و نیروهای امنیتی درسطح شهر مستقرند و در حال گشت زنی می باشند. مردم اعتصابی شهر عموما به طرف خانه فرزاد کمانگر راهی هستند و تجمع گسترده ای درمقابل خانه فرزاد کمانگر تشکیل شد."
گزارش تکمیلی از کردستان مدیا نیز افزود "ماموران با هدف دامن زدن به فضاى رعب و وحشت از مردمى كه در برابر منزل كمانگر تجمع كرده اند فیلمبردارى مى كنند و حكومت نظامى غیر رسمى و جو پلیسی در شهر حاكم است."


بوکان
سامانه خبری روژهالات همچنین گزارش داد اقدام هماهنگ مردم بوکان در پیوستن به اعتصاب عمومی، سبب قطع خطوط تلفنی شهر شده و میادین و نقاط حساس شهر از جمله‌ فلکه‌ فرمانداری، بلوار کردستان، چهاررا‌ه شهربانی، چهارراه مولوی، فلکه‌ اسکندری، چهار راه استاد حقیقی، خیابان مولوی شرقی و غربی، به‌ کنترل نیروهای امنیتی در آمد.
مدارس تمام مقطع تحصیلی خود به خود به تعطیلی کشیده شده و دانشجویان دانشگاه آزاد و پیام نور به‌ کلاسهای درس نرفته‌اند و عملا حکومت نظامی اعلام نشده حکم فرماست و با این فضای ملتهب ، احتمال هرگونه درگیری وجود دارد.


دهگلان
کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی نیز گزارش داد که همزمان با اعتصاب سراسری در شهر های مختلف، گروهی زیادی از مردم دهگلان نیز به خیابانهای این شهر آمده و فضای شهر با وجود استقرار نیروهای نظامی و انتظامی، ملتهب و امنیتی گزارش گردید.


نوسود
خبرگزاری کردستان نیز گزارش داد که همزمان با اعتصاب عمومی در شهرهای دیگر، نوسود نیز به این موج پیوست و در پی درگیری لفظی یك پیرمرد در محله شوشمی با ماموران، درگیری بین مردم و نیروهای انتظامی بوقوع پیوست.
این گزارش از شهر مرزی نوسود در این زمینه تصریح کرد "چون ترخیص گمرك مرزی فقط در روزهای پنجشنبه صورت می گیرد، كسبه بازار مرزی كركره ها را در حمایت از اعتصاب پایین كشیدند كه با مقاومت و فحاشی پلیس روبه رو شدند. اما در پی بی اعتنایی كسبه به هشدار پلیس و پس از ضرب و شتم یك پیرمرد ناتوان توسط ماموران، درگیری آغاز و شهر به خشونت كشیده شد . این گزارش متذکر شد "هم اكنون محله شوشمی در دود و صدای تیرهوایی است ."


مریوان
گزارش روژهالات از شهر مریوان نیز حاکی از آن بود که فضای تعطیلی بر آن شهر حکمفرماست و به غیر از برخی مدارس و ادارات دولتی که اجبار و تهدید در کار بوده، در سطح شهر مغازه‌ها تعطیل کرده اند.
تمام اماكن كسب در پاساژهای زاگرس، مولوی، میلاد، مجتمع كردستان، پاساژهای احمد نجار، حمه چاوا، حاجی ویسی، جاجی عمر، چهار راه اصلی بسوی آموزش و پرورش، شبرنگ به سمت دار سیران، خیابان حاكی، چهار راه بایوه به طرف میدان استادیوم به كلی تعطیل است. در بازار اورامی ها غالب مغازه ها تعطیل می باشد. فضای شهر كاملا نظامی و امنیتی گزارش شده و ماموران اقدام به فیلمبرداری از سطح شهر می کنند.


سقز
به گزارش سایت «سقزنیوز»، اعتصاب سراسری کردستان، این شهر را نیز فراگرفته و به گزارش این سایت، اکثر بازارها و مراکز داد و ستد شهر در محله های شهناز، سیلو، کریم آباد، حمال آوا کاملا تعطیل گشته و در نقاط دیگر شهر نیز در اعتراض به اعدام پنج زندانی سیاسی، شمار چشمگیری از مغازه ها تعطیل شد.
طبق آخرین اخبار دو نفر بنامهای ناصر رحمانی و کریم رحیم سرا در سقز بازداشت شده اند.


ارومیه
خبرگزاری ها همچنین گزارش دادند بر اساس اخبار رسیده از دانشگاه ارومیه، درگیری سختی میان دانشجویان معترض و اعتصابی، با ماموران انتظامی صورت گرفته و دانشجویان از رفتن به کلاسها خودداری کرده اند و متعاقب آن نیروهای انتظامی نیز به خوابگاه دانشجویان یورش برده و درگیری هایی رخ داده است. طبق آخرین گزارش ها، دانشجویان کرد دانشگاه ارومیه و بخش کرد نشینِ ارومیه (شهرک شهریار و مناطق اطراف) نیز، دست به اعتصاب زده اند.

 

 

در همین راستا شهرهای پاوه، بانه، دیواندره٬ اشنویه، پیرانشهر، ایلام، کرمانشاه، اسلام آباد، بیجار و جوانرود اکثر مغازه ها تعطیل کرده و در ماکو و بازرگان نیز، بیش از نیمی از مغازه ها به حال تعطیل در آمدند.

 

 

لازم به ذکر است فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم‌هولی و مهدی اسلامیان، پنج نفری بودند که روز یک‌شنبه ۱۹ اردیبهشت ماه، در زندان اوین اعدام شدند.

طبق نظر کارشناسان، وکلا و همچنین صاحبنظران، روند دادرسیِ پرونده آنان هنوز تکمیل نشده و پرونده سه تن از اعدام شدگان در مرحله بازنگری قرار داشت و همچنین هیچ یک از وکلا و خانواده ها در جریان اجرای این احکام قرار نگرفتند.

 

 
جرس
 
=============

 
 
 
 
 
 
 
مهدی کروبی: مطمئن باشید وضع به این شکل باقی نمی ماند

در دیدار با خانواده مجید توکلی

 
جرس: خانواده مجید توکلی دانشجوی زندانی عضو انجمن اسلامی پلی تکنیک به همراه تعدادی از فعالین دانشجویی با مهدی کروبی از رهبران جنبش سبز دیدار کردند. مهدی کروبی در این دیداربا غیر معمول و غیر عادی خواندن  فشارهای وارده بر مردم اظهار امید واری کرد که  وضع به همین شکل باقی نخواهد ماند.  


به گزارش دانشجونیوز در این دیدار مهدی کروبی ضمن خوشامدگویی به ویژه به خانواده توکلی با اشاره به اینکه از بسیاری در مورد روحیه بسیار خوب مجید شنیده است، از خانواده توکلی خواست تا آخرین وضعیت مجید و پرونده وی و همچنین فشارها بر این خانواده را شرح دهند.



در این گزارش خانواده توکلی خاطرات یکی از روزنامه نگاران آزاد شده که مدتی در زندان هم سلولی مجید توکلی بوده است را ارائه کردند. این روزنامه‌نگار آزاد شده به خانواده توکلی گفته است: «با روحیه بسیار خراب وارد سلول شدم که مجید توکلی به من خوشامد گفت و با معرفی خودش و بیان اینکه این بار سوم بازداشت من است، سعی در تغییر روحیه من داشت و با استفاده از یک تکه روزنامه اعتمادی که به سختی به دستش رسیده بود به طراحی یک جدول سودوکو پرداخت و اشاره کرد که این هم باعث قوی ماندن ذهنت می شود و هم سرگرمت می کند.»



خانواده مجید توکلی در این دیدار ذکر کردند که وی پس از مدت‌ها محروم بودن از داشتن هواخوری، به تازگی توانسته است به هواخوری برود. همچنین پس از تماس تلفنی مجید توکلی، زندانبانان اوین مورد توبیخ قرار گرفته اند. مجید را از کلیه حقوق یک زندانی محروم کرده‌اند و بر روی درب سلول وی برای یادآوری زندانبانان نوشته شده است که مجید از حق ملاقات، هواخوری، تماس تلفنی، داشتن  روزنامه و محروم است. بنابر گفته خانواده مجید توکلی وی اکنون در بند 240 زندان اوین محبوس است.



خانواده توکلی در این دیدار اعلام کردند که در حال حاضر خواسته ما این است که اجازه دهند مجید تلفنی با مادر سالخورده اش صحبت کند و مادر صدایش را بشنود. خانواده توکلی اعلام کردند که ماموران امنیتی با مادر مجید تماس گرفته و وی را به دلیل مصاحبه‌ای که چندی پیش داشته است تهدید کرده‌اند. مادر در مصاحبه خود گفته‌اند «که من پسرم بازداشت است هیچ تماسی نداشته است، من هم قلبم در زندان است». حالا سؤال ما این است مگر نگفته اند که آزادی بیان است، پس این تهدیدها برای چیست؟ اگر این صحبت‌ها جرم است که همه ی کارهای ما جرم است.



به گزارش دانشجونیوز در این دیدار پس از سخنان خانواده توکلی، مهدی کروبی ضمن خوشامدگویی مجدد به خانواده مجید توکلی و دانشجویان حاضر در جلسه، فشارهای وارده را ناشی از یک وضعیت «غیرعادی» و «غیرمعمول» دانست. کروبی فشارها بر اقشار مختلف کشور و اقداماتی نظیر کنترل خطوط تلفن را وضعیتی غیرمنطقی دانسته و گفت: «نمایندگانی را که با ما ملاقات داشتند را به رد صلاحیت تهدید کرده اند. این یک جنگ روانی است برای ترساندن مردم، مطمئن باشید وضع به همین شکل باقی نخواهد ماند.»



مهدی کروبی در پاسخ به دانشجویانی که نکاتی در مورد فشارها بر دانشجویان و دانشگاهیان اشاره کردند، گفت: «انسان در این سختی ها و دشواری ها پالایش می شود. بی‌شک تنومندتر می شویم.»

 

 

کروبی همچنین در پاسخ به سؤال دانشجویان مبنی بر اینکه "آیا در جنبش رکود ایجاد شده است؟"، گفت: «در حال حاضر مردم مانند خردادماه گذشته در خیابان‌ها نیستند، اما مردم در ذهنشان آماده هستند و در موقع لزوم حضور خواهند داشت. مردم نسبت مسائل اتفاق افتاده حساس هستند. بسیاری از افرادی که از زندان ها آزاد شده‌اند گفته‌اند که در برخورد با مردم در خیابان‌ها، بسیار مورد لطف و محبت آن‌ها قرار گرفته اند.»



مهدی کروبی افزود: «بهترین ملاک و بهترین دلیل ادامه داشتن جنبش، عملکرد طرف مقابل است. اگر موضوعی نباشد چرا اینقدر داد و بیداد می کنند، چرا محکومیت ها کاسته نشده است؟ چرا روزنامه ها باز هم توقیف می شود؟ فشار به روزنامه ها و نمایندگان همچنان هست. فشارها بر دانشگاهیان، فشارها بر دیدارهای با خانواده‌های زندانیان همچنان ادامه دارد، حق سلام و علیک هم نمیدهند. چرا زندانیان را می‌برند به زندان کرج؟ بنابراین احساس میکنند حرکت رو به رشد است. عملکرد طرف مقابل کاملا نشان می دهد که اوضاع بر آنها سخت است و برای همین دنبال برخورد می روند.»


مهدی کروبی در ادامه با اشاره به فشار بر دانشگاهیان اضافه کرد: «در دانشگاه ها، اساتید را بازنشسته کرده اند، حقوق اساتید را قطع می کنند. خود آقایان هزاران نگرانی بیجا و باجا دارند و آن وقت به جای رفتار صحیح با قشر دانشگاهی و فرهیخته کشور مرتبا می‌گویند "تو التزام داری، تو التزام نداری". به جای این مسائل بهتر است به وضعیت بودجه رسیدگی شود. فکری کنند به حال این طرح های عجیبی که مطرح می شود، می‌گویند "50 درصد تهران باید برود بیرون"، یا می‌گویند "به هر نوزاد یک میلیون تومان پرداخت می شود"، فکری کنند به حال حقوق مردم که یا کم کرده‌اند و یا پرداخت نکرده اند.»



کروبی ضمن اشاره به این نکته که فشارها بر مردم اثری نخواهد داشت از دانشجویان خواست که در مقابل فشارها دلسرد نشوند.
 


در پایان این دیدار که به دعوت مهدی کروبی صورت گرفت خانواده مجید توکلی با یادآوری سخنرانی مجید در دانشگاه امیرکبیر در سالگرد 16 آذر، روز دانشجو، به دفاع کروبی از مجید اشاره کرد: "مجید در سخنرانی در دانشگاه گفته است که آقای خامنه ای شما صدای ملت را نشنیده اید، آیا این صحبت که صدای ملت شنیده نشده است، جرم است؟ مردم ما هر روز در این 7 ماه، به خیابان آمدند، کتک خوردند، باتوم خوردند، کابل خوردند، کاندیداهای ریاست جمهوری راحت نرفته اند بیرون. اینها حرف های قانونی بوده است اما آقای دولت آبادی در ملاقات خصوصی گفته است که شما توهین کرده ای."

 

 جرس

http://www.rahesabz.net/story/15411/

 
===================
 
 
 
 

 

 

 

ميرحسين موسوی: ما بايد بدون نگاه به ايدئولوژی و طرز فکر آدم ها از حقشان دفاع کنيم، جرس

 

جــرس: ميرحسين موسوی با تاکيد بر اينکه "بدون در نظرگرفتن ايدئولوژی و طرز فکر افراد بايد از حقشان دفاع کنيم و در برابر ظلم بايستيم"، از وجود شکنجه و اعتراف گيری در زندانهای کشور اظهار تاسف کرد و خاطرنشان ساخت "اين مسئله متاسفانه ناشی از همان تفکر خشونت طلبی است که نهادهای حکومتی برای حفظ منافعی خاص به آن دچار و متوسل شده اند."

جامعه با شما همدرد است
ميرحسين موسوی صبح چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ماه، در ديدار با جمعی از جوانان آزاد شده از زندان و همچنين خانواده‌ های تعدادی از زندانيان سياسی، ضمن اشاره به سختی ها و مصائبی که متحمل شده اند، خطاب به آنها خاطرنشان کرد "در ميان جامعه، با شما نوعی همدردی وجود دارد و با توجه به آنچه بر شما گذشته و بر خانواده های زندانيان رفته، مقوله ای ديگر نيز هست و آن نگاهی است که محيط بر تمام اين اتفاقات است و فی الواقع از چشم خداوند اين مسائل پنهان نمی ماند."

بدون نگاه به ايدئولوژی افراد بايد از حق دفاع کنيم
ميرحسين موسوی همچنين تصريح کرد "ما بدون نگاه به ايدئولوژی افراد و بدون توجه به طرز فکر آدمها و حتی وابستگیِ جمعيتی و حزبیِ آنها، بايد از حقشان دفاع کنيم و روبروی ظلم و ستم ايستادگی نماييم و لزوما هم نبايد همفکر و هم عقيده او باشيم. و اگر اين مسئله در جامعۀ ما نهادينه شود، ما گامی بسيار بزرگ به جلو برداشته ايم . "

امروز در زندان ها شکنجه هست، اعتراف‌گيری هست
موسوی همچنين در ضرورت طرفداری از حق تاکيد کرد: "مجرم‌ترين افراد (حتی خطرناک ترين بزهکاران يک جامعه) نيز دارای کرامت انسانی‌ هستند و بايد در حد جرمی که مرتکب شده‌اند، مجازات شوند و نبايد خانواده و حيثيت آنها مورد حمله قرار بگيرد چرا که در اين صورت به حقوق او تجاوز شده است."

وی سپس خطاب به خانواده‌های زندانيان گفت: "اين اتفاقی است که متاسفانه امروز در کشور ما رخ می‌دهد. الان برادران و عزيزان شما بی‌گناه در زندان‌ هستند. چرا که ادعاهايی نامعقول نداشته اند، اما بازداشت شدند. مساله در اين جا خاتمه پيدا نمی‌کند. چرا که رفتار با آن‌ها حتی در چارچوب اتهامی که بر آن‌ها وارد می‌کنند هم نيست. شکنجه هست، اعتراف گيری هست و در بيرون هم تعرض به خانواده‌ها هست. اين حق خانواده است که بدانند فرزندانشان، عزيزشان در کجا زندانی است و الان چه شرايطی دارد، اما اين حق او مورد تعرض است."

موسوی با اظهار تاسف از شرايط فعلی کشور افزود: "اين اتفاقات نشان می‌دهد که گروهی تا چه حد در جامعه متوسل به خشونت طلبی شده اند آن هم برای رسيدن به منافعی خاص."

قانون اساسی وحی مُنزَل نيست
موسوی، با اظهار تاسف از اجرای ناقص و سليقه‌ای قانون اساسی در اين چند سال گفت: "البته متعاقب ايجاد بحث پيرامون اجرای قانون اساسی، مسئله ای مطرح گرديده مبنی براينکه قانون اساسی وحی مُنزل نيست و مردم حق دارند در آينده هم، همين قانون را دگرگون کنند و مطابق با شرايط، به سمت آنچه که می خواهند، آنرا تغيير دهند ."

وی همچنين تصريح کرد "اما در موقعيت فعلی و در مسير حرکت جنبش، بخشی از مطالبات را مطابق با قانون اساسی موجود، می توانيم مرتب تر و با پشتوانه بيشتری عنوان کنيم و بعدها بتدريج خواهيم توانست آنرا نيز با همان مکانيسمی که در خودِ آن است، تغييرش دهيم."
موسوی افزود "مردم به قانون اساسی رای دادند که کامل اجرا شود و حقوقشان در آن رعايت شود، نه اين که بخش‌هايی مثل آزادی ها به کل ناديده گرفته شوند و بخشی از قانون را ديد و باقی را ناديده گرفت. اين کار بی‌معنا کردن کل قانون اساسی است."

برای آزادی انقلاب شد
ميرحسين موسوی در ادامه با ذکر خاطره ای از اوايل انقلاب که مردم در تظاهرات و اجتماعات شعار می دادند "در بهار آزادی جای شهدا خالی"، خاطرنشان کرد مردم برای بدست آوردن آزادی و اين ارزش بنيادين، انقلاب کرده، شهيد شده و جان باختند.

وی تاکيد نمود بنظر من همان مشکلات اول انقلاب را نيز با ادامه فضای باز سياسی و دادن آزادی ها می شد حل کرد.

بنظرتان اين رسانه ملی است؟
موسوی با بيان اينکه " نمی توان گفت که قانون اساسی را داشته باشيم، اما آزادی ها محدود شود، روزنامه ها توقيف شوند و کسی هم رسانه ای برای ابراز عقيده نداشته باشد"، عملکرد يکسويه صدا و سيمای جمهوری اسلامی را شديدا مورد انتقاد قرار داده و گفت: بنظر شما شبکه های تلويزيونی که اکنون هست، ملی می باشند؟ ملت می تواند در آن ابراز عقيده کند؟ اينهمه تهمت هايی که در آن زده می شود و آزادی بيان برای اشخاصی که متعلق به جريانات خاصی هستند، نشان دهندۀ تک صدايی بودن اين رسانه است که نتيجتا ملی نمی باشد.

ميرحسين موسوی به مطالبات اول انقلاب مبنی بر فراگير بودن و ملی بودن راديو و تلويزيون اشاره کرد و مناظره های اول انقلاب که ميان گروهها و طيف های سياسی کشور انجام می شد را مثال زد و آنرا نشانۀ آستانه تحمل و برابری و آزادی دانست و سخنی از شهيد بهشتی را بازگو کرد که در جواب انتقادات پيرامون حضورش در مناظره ها گفته بود "اتفاقا ما انقلاب کرده ايم که همه اينگونه کنار هم بنشينند و برابر و آزاد سخن بگويند و ما اگر قوی هستيم، بايد در مناظره ها و گفتگوها از خودمان دفاع کنيم وگرنه اگر نتوانيم از خودمان در گفتگو دفاع کنيم، آنها برنده خواهند شد."

جرس

===========================

 

 

 

دومین دریاچه بزرگ ایران در آستانه نابودی کامل قرار گرفت

انقراض دریاچه بختگان، از پیامدهای احداث سد جنجال برانگیز سیوند

جــرس: یکی از مقامات سازمان حفاظت محیط زیست ایران، ضمن اشاره به خشک شدن کامل دریاچه بختگان، نسبت به بروز فاجعه زیست‌محیطی در پارک ملی بختگان در استان فارس و دومین دریاچه بزرگ کشور هشدار داد.

به گزارش ایسنا، مهندس محمد ابراهیم عامری، کارشناس پارکداری معاونت طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست ایران، با بیان اینکه "در صورت ادامه وضعیت فعلی به‌زودی توفان شن و نمک اراضی کشاورزی اطراف این تالاب را نیز نابود می‌کند."، خاطرنشان کرد "به جز کاهش بارندگی، احداث سد سیوند، احداث سد ملاصدرا ، تبدیل چند ده هزار هکتار از اراضی مجاور به زمین‌های کشاورزی، از بین رفتن پوشش گیاهی دریاچه به واسطه زهکشی و تغییر خصوصیات فیزیکی و شیمیایی آب دریاچه از جمله عواملی بودند که موجب نابودی این دریاچه شده‌اند."

سد جنجال برانگیز سیوند با اینکه بعد از سالها احداث، هنوز مراحل آبگیری آن به اتمام نرسیده، اما تبعات آن بر روی دریاچه بختگان و به نظر بسیاری کارشناسان بر روی دشت مرغاب که پاسارگاد در آن واقع شده، بوضوح نمایان است.

به گزارش همشهری، مهندس ظهرابی، معاون محیط زیست طبیعی استان فارس نیز، چندی پیش با اعلام اینكه این دریاچه در معرض تهدید شدید قرار دارد، عدم تامین حقابه زیست‌محیطی از سوی سازمان آب منطقه‌ای و «احداث چندین سد در بالا دست منابع تامین‌كننده آب دریاچه» را از دلایل عمده این بحران زیست‌محیطی عنوان كرد.

لازم به ذکر است پارک ملی و پناهگاه حیات وحش بختگان با وسعت هر یک به ترتیب ۱۱۷هزار و ۴۷ هکتار و ۲۴۲ هزار و ۲۲۳ هکتار در ۷۰ کیلومتری غرب شهرستان نیریز در استان فارس واقع شده است.

گفتنی است دومین دریاچه بزرگ ایران زیستگاهِ پرندگانی چون دسته‌های چند صد هزارتایی فلامینگو بود که در سال‌های اخیر، هزاران پرنده در این تالاب جان باخته‌اند.

سال گذشته روزنامه اعتماد گزارش داده بود که "در مردادماه سال ۸۶ قسمت وسیعی از دریاچه بختگان خشک شده که در پی این اتفاق، دو هزار جوجه فلامینگو در بستر خشک و نمکین دریاچه تلف شدند. طرفداران محیط زیست این واقعه را اولین پیامد آبگیری سد سیوند شناختند و با تجمع در پارک پردیسان تهران، از کم‌توجهی سازمان حفاظت محیط زیست به وضعیت پارک ملی بختگان ابراز نارضایتی کردند."

هم اکنون خشک شدن دریاچه ارومیه، بزرگ‌ترین دریاچه کشور که در شمال غرب ایران و در میانه دو استان آذربایجان غربی و شرقی قرار گرفته است نیز، از دغدغه های بسیاری از کارشناسان محیط زیست کشور و جهان قرار دارد

جرس

 

=======================

 
 
 
 
 
 
انتخابات انگلیس، انتخابات ما

سید عطاالله مهاجرانی

نخست وزیر جدید انگلستان دیوید کامرون از شامگاه روز سه شنبه کارش را آغاز کرد. دو حزب محافظه کار و لیبرال دموکرات ائتلاف کردند و با احراز362 کرسی از 650 کرسی به حاکمیت سیزده ساله حزب کارگر پایان دادند. چند نکته به نظرم می رسد:

 

(1)-در هیچ جا سخنی از تقلب نبود. به دلیل این که امکان تقلب وجود ندارد. حوزه های انتخاباتی تعریف شده است و کاندیداها فقط در حوزه انتخاباتی خود فعال هستند. از سویی رای دهندگان مشخص است که در محله خود، به کدام حوزه انتخاباتی بایست مراجعه کنند. از این رو هیچکس نمی تواند در شهر دیگری یا محله دیگری رای بدهد. هیچکس امکان رای مجدد را ندارد.

 

(2)- دیوارها و میدان ها غرق پوستر های تبلیغاتی نشد.

 

(3)- مقامات نظامی و انتظامی مطلقا حضوری در انتخابات نداشتند. هیچ مقام انتظامی - نظامی وارد بحث مقوله انتخابات نشد.

 

(4)- در هیچ جا از سخنرانی کاندیدای انتخاباتی جلوگیری نشد. بودجه های دولتی صرف ترویج کاندیداها نشد.

 

(5)- نخست وزیر سابق از رهبری حزب کارگر و نخست وزیری استعفا داد و اعلام کرد مسئولیت شکست حزب با اوست و بقیه عمر را صرف خدمات اجتماعی می کند و از سیاست کناره می گیرد.

 

(6)- وجدان عمومی جامعه نتیجه انتخابات را پذیرفته است.

 

بر این نکات می توان نکات دیگری را هم افزود. در یک کلام جامعه قرار و آرام دارد. درست برخلاف دروغ سایت رجا نیوز که البته سایت الف به نقد و رد آن پرداخت، نه اعتراضات خیابانی شکل گرفت و نه کسی مدعی تقلب شد. حزب لیبرال دموکرات شرط ائتلاف با حزب محافظه کار را تجدید نظر در قوانین و شیوه انتخابات دانست. حزب محافظه کار هم پذیرفت.

 

  بسیاری که در دوره گذشته به حزب کارگر رای داده بودند، این بار  به حزب محافظه کار  ویا به حزب لیبرال دموکرات رای داده اند. آنها نسبت به مداخله دولت حزب کارگر در عراق وافغانستان توجیه نبودند. یکی از آنها می گفت: برای من هر کدام از جوانانی که در عراق یا افغانستان کشته شدند، از نخست وزیر مهم ترند. با کشته شدن هر جوانی یک زندگی ویران شده، و تمام زندگی هایی که در شعاع آن زندگی بودند، مادر و پدر و همسر و...آسیب دیده اند.

 

وقتی در باره انتخابات در انگلستان گزارش های خبری را می خواندم، انگار در بین سطور وضعیت انتخابات در ایران در برابرم زنده می شد. انتخاباتی که از همان نظارت شورای نگهبان، بی عدالتی آغاز می شود. مثلا یک باره نزدیک به صد نماینده مجلس دوره ششم صلاحیتشان مردود می شود.

 

انتخاباتی که دستگاه های اطلاعاتی و نظامی تصمیم گیرنده اصلی محسوب می شوند. و جهت انتخابات به فرمان تعیین می شود. و رییس مجلسش می گوید: "برای مجلس هفتم مهمترین مصلحت عمل به فرمان رهبری است. ایشان مصلحت کشور و مجلس را بهتر از ما تشخیص می دهند." به جای این که انتخابات مرکز و منشاء قرار و تعادل و رضایت جامعه شود، بر عکس موجب عدم ثبات و کشاکش های اجتماعی می شود. رییس جمهورش هم که می خواهد دنیا را اداره کند، از تعیین معاون اول خودش و یا الحاق یک سازمان از بخشی به بخش دیگر عاجز می ماند.

 

انتخابات که می بایست به جای دارو در کاهش دردها افاقه کند، خود تبدیل به یک بیماری مزمن می شود و نهایتا مجلسی که به فرمان شکل می گیرد در مهمترین تصمیم گیری ها نظرش وتو می شود. مجلس صغیری که بایست تحت قیمومیت عمل کند.

 

واقعیت این است که مهمترین بخش قانون اساسی که به هیچ گرفته شده است، همان بخش حقوق ملت است. حقوقی که ملت از راه انتخابات اعمال می کند. اگر حاکمیت فعلی بخواهد بماند راهی جز بازگشت به التزام به حقوق ملت و انتخابات حقیقتا آزاد ندارد

جرس
 
======================
 
 
 
 
 
 
 
 
فرمان علیهِ فهم

محمد مجتهد شبستری

 

1- مخالفت حکومت ما با علوم انسانی، مخالفت فرمان علیه فهم است. علوم انسانی ریشه در افکار و آراء دورۀ روشنگری Aufklärung دارد. روشنگری خود را در مخالفت با وحی مسیحی در معنای «مجموعه‌ای از آموزه‌ها که از عالم فوق عقلانی الوهیّت به انسان فرود آمده» معنا کرده است. این تعریف از وحی مسیحی موضع رسمی کلیسا در دوران روشنگری بود و کسی حق نداشت از آن تخلّف کند. این وحی منشأ و مبدأ فرمان‌هایی بود که کلیسا در زمینه‌های مختلف زندگی انسان صادر می‌کرد.

 

2- بنیانگزاران روشنگری فرمان‌های کلیسا را نقد عقلانی و اخلاقی کردند. این نقدها زمینه را برای پیدایش دانش‌هائی چون جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و تاریخ و... آماده کرد. موضوع این دانش‌ها فهمیدن زندگی اجتماعی و سیاسی و تاریخی و حقوقی و اقتصادی و... جمعیت‌های انسانی بود. این دانش‌ها نشان می‌دادند که تحولات گوناگون جامعه‌ها چگونه اتفّاق می‌افتند، چگونه می‌توان آنها را پیش‌بینی کرد، چگونه می‌توان از آن‌ها جلوگیری کرد، و بالاخره چگونه می‌توان برای علاج مشکلات و نابسامانیهای زندگی انسان طرحی درانداخت. این دانش‌ها در حقیقت مرّوج ایده «پیشرفت و ترقی و توسعه» بودند.

 

3- این دانش‌ها «اصل فهم علیه فرمان» را بنیانگذاری کردند و به این جهت کلیسا با این دانش‌ها سرسختانه مخالفت کرد، زیرا آنها اتورتیه فرمان را ویران می‌کردند. منطق فرمان، اطاعت بی‌چون و چرا ست در حالی که منطق این دانش‌ها فهمیدن و چگونه فهمیدن بود. مخالفت کلیسا با این دانش‌ها دهه‌های زیادی طول کشید. اما عاقبت کلیسا ناچار شد منطق فرمان را کنار بگذارد و از فرمان دادن دست بکشد. اینکار وقتی مبنای تئوریک یافت که در مجمع واتیکان 2 (1964) تعریف وحی را عوض کردند. در آن مجمع گفتند وحی مسیحی «مجموعه‌ای از آموزه‌های غیبی» نیست بلکه ظهور خداوند برای انسان‌ها در ایمان مسیحی است. این ظهور که ذاتاً همه جائی و همگانی است به فرمان منتهی نمی‌شود و ایمان مسیحی در برابر هیچ گونه فهم و تفسیر عقلانی از تحولات زندگی دنیوی انسان قرار نمی‌گیرد. بدینسان علوم انسانی و حقوق بشر تقریباً تمام و کمال مورد پذیرش کلیسا قرار گرفت و الهیات مسیحی به خوبی از آن استفاده کرد.

 

4- پیش از ورود علوم انسانی جدید به ایران مردم این کشور با منطق فرمان زندگی می‌کردند، این فرمان یا فرمان دین بود و یا فرمان سلطان. بررسی تحولات گوناگون زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تاریخی مردم این سرزمین موضوع علاقه و توجه کسی قرار نمی‌گرفت. گوئی همه محکوم سرنوشت و تقدیر بودند. تنها امور عملی دین نبود که بر اساس تقلید محض استوار گشته بود. در سیاست و اقتصاد هم تقلید می‌کردند. این تقلید مقتضای حکومت مطلقه فرمان در امر دین و دنیا بود. این همان بود که در تعریف امامت گفته بودند: «الرّیاسة العامّة فی امور الدّین و الدّنیا».

 

5- وقتی پای علوم انسانی به ایران باز شد حاکمیت مطلقه فرمان رقیب خطرناکی پیدا کرد، آن رقیب چیزی غیر از اصل «فهمیدن» نبود، فهمیدن واقعیات زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تاریخی. این فهمیدن‌ها آتوریته فرمان‌ها را به شدت زیر سؤال برد. این فهمیدن‌ها استبداد دینی و استبداد سیاسی در ایران را به چالش کشید، فقر و جهل و بیماری و عقب ماندگی را نه سرنوشت و تقدیر جامعه بلکه آفت‌هائی بشر ساخته و قابل علاج اعلام کرد و حاکمان را مسئول اصلی آن‌ها برشمرد. مردم چشم و گوششان باز شد و خواستار توسعه و پیشرفت شدند. مطالبه حقوق بشر و دموکراسی و عدالت با قوت تمام جامعه ایران را زیر سیطره خود گرفت. براساس همین فهمیدن‌ها و مطالبات ناشی از آن بود که دو انقلاب بزرگ در ایران رخ داد، انقلاب مشروطه و انقلاب سال 1357. اگر پای علوم انسانی به ایران باز نشده بود از این انقلاب‌ها خبری نبود.

 

6- در سالهای اخیر که فهمیدن‌های تقریباً صد ساله و بیشمار مردم ایران و به ویژه تجربیات پس از انقلاب 1357 مطالبات ملّت از حاکمیت را بسیار گسترده کرده و عطش دموکراسی و حقوق بشر شدت یافته است دوباره «فرمان» به جنگ «فهم» آمده است! علوم انسانی علوم شیطان شده است! این شیطان را باید رجّم (سنگسار) کرد تا اقتدارگرایان از شر «فهم» مردم راحت شوند. خرافات را هم باید تمام و کمال ترویج کرد تا فرمان در یک کشتزار نرم دوباره تقلید را در شریان زندگی مردم جاری سازد و همه آگاهی‌ها و فهمیدن‌های صد سال گذشته را در گورستان جهل دفن کند.

 

7- چند ماه پیش که مقاله «تفسیر حقوقی قانون اساسی تنها راه حاکمیّت ملت و نجات کشور است» از صاحب این قلم در اینترنت منتشر شد یکی از مروّجان شدید اللّحن فرمان علیه فهم گفت: اعتبار قانون اساسی هم به امضاء فقیه استوار است، این سخن نمونه بسیار روشن و گویا از سلطه فرمان علیه فهم است. در عصر حاضر نمایندگان یک ملت قانون اساسی را براساس درک و فهم عقلانی و تجربی خود از سیاست به عنوان یک میثاق ملّی می‌نویسند و به رأی می‌گذارند و مردم هم براساس این فهم‌ها و تجربه‌های خود آن را تصویب می‌کنند و با آن زندگی می‌کنند. قانون اساسی محصول فهمیدن‌ها و تجربه‌های یک ملّت از واقعیات سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و تاریخی خود است و نه محصول فرمان. وقتی می‌گویند اعتبار چنین قانونی هم از امضاء فقیه می‌آید در حقیقت با شمشیر فرمان، «فهم» را به قتل می‌رسانند. گیرم که کسانی با استظهارات فقهی خود به پندارند که اعتبار قانون اساسی از فتوای ولایت فقیه می‌آید. این نظر چه ربطی به این واقعیت دارد که پس از انقلاب 1357 بیش از 90 درصد مردم ایران بر اساس فهم خود از سیاست به یک میثاق ملّی رأی دادند و اعتبار آن را هم بر فهم و رأی خود استوار نمودند؟!

 

8- سیره حکومت ما شیوع علوم انسانی را موجب ضعف دین می شمرد. این دعوی مرا به یاد نکته ای مهم می اندازد که شاید چهل سال پیش در کتاب «تنبیه الامة وتنزیه الملة» میرزای نائینی در دفاع از آزادی و مساوات خواهی مشروطه طلبان خوانده ام. نائینی در آن کتاب می نویسد: طرفداران آزادی و مساوات با اعمال و رفتار ما در طول قرون گذشته مخالفت می کنند و نه با خدا. در عصر ما هم مطلب از همان قرار است. علوم انسانی با اقتدار گرایان به نام دین و غیر دین ستیز می کند و نه با خدا پرستی.

 

۹- سخن دیگری هم در باب دموکراسی دینی و غیردینی دارم. صاحب این قلم در آخرین نظرات مکتوب خود تأکید کرده است که دموکراسی، دینی و غیردینی ندارد. اینک که دوباره به این مسأله دامن زده می‌شود هشدار می‌دهم که مباد که تحت عنوان دموکراسی دینی، ناخواسته در صف منادیان و مروجان فرمان علیه فهم قرار گیریم. آن خون که در اندام دموکراسی باید جریان داشته باشد، سراسر از جنس فهم و تحلیل و عقلانیت و انتخاب است. من تاکنون هیچ تعریفی از دموکراسی دینی ندیده‌ام که به صورتی آشکار یا پنهان فرمان را بر فهم غالب نکرده باشد. چون چنین است به نظر می‌رسد دموکراسی دینی نه تنها تعبیری قابل دفاع نیست بلکه آب به آسیاب کسانی می‌ریزد که صحنه جنگ فرمان علیه فهم را رهبری می‌کنند.

 

۱۰- اگر قدرت‌های اقتدارگرای جهان کشور ایران را از خارج تحت فشار قرار داده‌اند متأسفانه در داخل کشور هم اقتدار گرایان این جامعه جنگ روانی ناخواسته و فرساینده فرمان علیه فهم را بر مردم ما تحمیل کرده‌اند. ما در جنگ فرمان علیه فهم به سر می‌بریم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* این یادداشت پاسخی است به پرسش های بعضی از دوستان از صاحب این قلم در باب مخالفت حکومت با علوم انسانی و مسأله دموکراسی دینی و غیردینی.
 
 
جرس
 
 ====================
 
 
 
 
 
زاغان

محمدرضا شفیعی کدکنی


"آنک شبِ شبانۀ تاريخ پر گشود
آنجا نگاه کن
انبوهِ بيکرانۀ اندوه!
اوه!..."


"...زاغان به رویِ دهکده، زاغان به روی شهر
زاغان به رویِ مزرعه، زاغان به رویِ باغ
زاغان به رویِ پنجره، زاغان به رویِ ماه
زاغان به روی آينه ها،
آه!...
از تیره و تبار همان زاغ
کش راند از سفینه خود نوح
اندوه بیکرانه و انبوه.

...زاغان به روی برف
زاغان به روی حرف
زاغان به روی موسقی و شعر
زاغان به روی راه..."

:
"...زاغان به روی هر چه تو بينی
از نور تا نگاه


 

 جرس

 
====================
 
 
 
نامه های فرزاد کمانگر ،
 
 شش نامه ، که با همت آقای میرفطروس جمع آوری شده اند.، منبع : فیس بوک بر و بچه ها...
تروریست ها و بمب گذاران میتوانند چنین نامه هایی بنویسند ؟
 


نامه های آموزگار اعدام شدهءکرد
نامهٔ اول - ۱
نامه ی فرزاد کمانگر به دانش آموزانش

بچه ها سلام،
دلم برای همه شما تنگ شده، اینجا شب و روز با خیال و خاطرات شیرینتان شعر زندگی میسرایم، هر روز به جای شما به خورشید روزبخیر میگویم، از لای این دیوارهای بلند با شما بیدار میشوم، با شما میخندم و با شما میخوابم. گاهی «چیزی شبیه دلتنگی» همه وجودم را میگیرد.کاش میشد مانند گذشته خسته از بازدید که آن را گردش علمی مینامیدیم، و خسته از همه هیاهوها، گرد و غبار خستگی هایمان را همراه زلالی چشمه روستا به دست فراموشی میسپردیم، کاش میشد مثل گذشته گوشمان را به «صدای پای آب» و تنمان را به نوازش گل و گیاه میسپردیم و همراه با سمفونی زیبای طبیعت کلاس درسمان را تشکیل میدادیم و کتاب ریاضی را با همه مجهولات زیر سنگی میگذاشتیم چون وقتی بابا نانی برای تقدیم کردن در سفره ندارد چه فرقی میکند، پی سه ممیز چهارده باشد یا صد ممیز چهارده، درس علوم را با همه تغییرات شیمیایی و فیزیکی دنیا به کناری میگذاشتیم و به امید تغییری از جنس «عشق و معجزه» لکه های ابر را در آسمان همراه با نسیم بدرقه میکردیم و منتظر تغییری میمانیدم که کورش همان همکلاسی پرشورتان را از سر کلاس راهی کارگری نکند و در نوجوانی از بلندای ساختمان به دنبال نان برای همیشه سقوط ننماید و ترکمان نکند، منتظر تغییری که برای عید نوروز یک جفت کفش نو و یک دست لباس خوب و یک سفره پر از نقل و شیرینی برای همه به همراه داشته باشد.

کاش میشد دوباره و دزدکی دور از چشمان ناظم اخموی مدرسه الفبای کردیمان را دوره میکردیم و برای هم با زبان مادری شعر می سرودیم و آواز میخواندیم و بعد دست در دست هم میرقصیدیم و میرقصیدیم و میرقصیدیم.

کاش میشد باز در بین پسران کلاس اولی همان دروازه بان میشدم و شما در رویای رونالدو شدن به آقا معلمتان گل میزدید و همدیگر را در آغوش میکشیدید، اما افسوس نمیدانید که در سرزمین ما رویاها و آرزوها قبل از قاب عکسمان غبار فراموشی به خود میگیرد، کاش میشد باز پای ثابت حلقه عمو زنجیرباف دختران کلاس اول میشدم، همان دخترانی که میدانم سالها بعد در گوشه دفتر خاطراتتان دزدکی مینویسید کاش دختر به دنیا نمیامدید.

میدانم بزرگ شده اید، شوهر میکنید ولی برای من همان فرشتگان پاک و بی آلایشی هستید که هنوز «جای بوسه اهورا مزدا» بین چشمان زیبایتان دیده میشود، راستی چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید، کاغذ به دست برای کمپین زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از «خاک فراموش شده خدا» به دنیا نمی آمدید، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت «زیر تور سفید زن شدن» برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید و «قصه تلخ جنس دوم بودن» را با تمام وجود تجربه کنید. دختران سرزمین اهورا، فردا که در دامن طبیعت خواستید برای فرزندانتان پونه بچینید یا برایشان از بنفشه تاجی از گل بسازید حتماً از تمام پاکی ها و شادی های دوران کودکیتان یاد کنید.

پسران طبیعت آفتاب میدانم دیگر نمیتوانید با همکلاسیهایتان بنشینید، بخوانید و بخندید چون بعد از «مصیبت مرد شدن» تازه «غم نان» گریبان شما را گرفته، اما یادتان باشد که به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید، به فرزندانتان یاد بدهید برای سرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس «شعر و باران» باشند به دست باد و آفتاب میسپارمتان تا فردایی نه چندان دور درس عشق و صداقت را برای سرزمینمان مترنم شوید.
رفیق، همبازی و معلم دوران کودکیتان
فرزاد کمانگر – زندان رجایی شهر کرج
۹/۱۲/۱٣٨۶


نامهٔ دوم - ۲
به ققنوس های دیار ما
نازنینم سلام ، روز زن است ، همان روزی که همیشه خدا منتظرش هستم .
در این روز به جای دستان مهربان تو ، شاخه گل نرگسم را آراسته خیال پریشان تر از گیسوانت می نمایم. دو سال است که دستانم نه رنگ بنفشه به خود دیده است و نه عطر گل یاس . دو سال است چشمان بی قرار چند قطره اشک از سر ذوق و خوشحالی است تو بهتر می دانی که همه روزهای سال برای رسیدن به این روز لحظه شماری می کنم اما امروز مانده ام برای این روز چه هدیه ای مناسب توست آواز " مرا ببوس " یا آواز " باغچه پاشا "۲ یا شمعی که روشنی بخش خاطراتمان باشد اما نازنینم نه صدای آوازم را می شنوی و نه می توانم شمعی برایت روشن نمایم ، اینجا ارباب " دیوارها " شمع ها را نیز به زنجیر می کشد شاعر هم نیستم تا به مانند آن " پیر عاشق به کالبد باد ، روح عشق بدمم تا نوازشگر جامه تنت باشد "٣

یا غزلی برایت بسرایم که وزن آن آلام هزاران ساله ات باشد و قافیه اش معصومیت نگاهت ، تازه تو به زبان مادریمان هم نمی توانی بخوانی ، وگرنه چون "ناله هیمن"٣ هر شب مهمان مهتابت می کردم به ناچار به زبان "فروغ " برایت می نویسم تا نگویی که "کسی به فکر گلها نیست" یا "دلم گرفته است " می نویسم تا من هم ایمان آورده باشم به آغاز "فصل پنجم"
اما راز بی قراری من و روز تو : گلکم من در سرزمینی به دنیا آمده ام که زنانش بسان همه زنان دنیا نه نیمی از همه ، که "نیمی از آسمان اند" اولین گریه زندگی ام را در این سرزمین و همصدا با فریاد صدای زنانی سر دادم که همراه با رقص شعله ها درس اعتراض و تسلیم نشدن را به آتش می آموختند.

غنچه اولین خنده کودکانه به هنگامی بر لبانم شکفته شد که درختان کهن سال بلوط به راز ماندگاری و سلابط زنان سرزمینم غبطه می خوردند و اولین قدم های زندگی ام و در همان مسیری گذاشتم که پیشتر آلاله ها گام های استوار زنانش را در سخت ترین و سرکش ترین قله های زندگی و تاریخ با شبنم صبحگاهی جلا بخشیده بود .

زنانی که امروز هم سرود عشق و ایستادگی را در گوش دیوارها نجوا می کنند ، لای لای کودکان سرزمین من همان سرودی است که انسان ها در برابر" آسرویدت ها "و " ایشتارها " نخستین معبودهای بشریت زمزمه می کردند.

پس چگونه ممکن است روز تو "قربان"م و "نوروز"م نباشد بسیاری چون تو سالها در کنار پنجره چشم به راه عزیزانشان اند تا بازگردند فرقی نمیکند کی … همراه با اولین برف زمستان که گنجشک ها را با مشتی گندم میهمان تنهایشان می کنند ، یا هنگامی که برای بازگشت پرستو ها خانه را آب و جارو می نمایند یا نه ، زمانی که خدا را مهمان سفره افطارشان می نماید … تو نیز برای چنین روزی با تن پوشی به رنگ آسمان و لطافت " سیا چمانه عثمان "۴ و " شاخه برزرن " و گردنبندی از میخک منتظرم باش چون میخک برای من یادآور بوی زن ، بوی سرزمینم ، بوی جاودانگی و در یک کلام بوی توست تا آن زمان به خالق شبنم و باران می سپارمت .
__________________________
_________
۱ -نام نامه اشاره ای است به آمار بالای خودسوزی در میان زنان شهرمن که دردی است جانکاه که از کودکی ذهنم را می آزارد.
۲- باغچه پاشا شاهکاری از گورا شاعر کرد که عمردزهعی با صدای مخملی آن را جاودانه کرده است . داستان دختری است که از گل زرد و سرخ میخواهد ، عاشق برای پیدا کردن گل مجبور میشود وارد باغ گل پادشاه شود ، گل سرخ را می آورد ولی سرخی گل از رنگ خون جوان است که تیر خورده. ۳- اشاره به استاد قباد جلی زاده شاعر نازک خیال سلیمانیه و یکی از شعرهای زیبایش
۴- سیا چمانه : نوعی آواز بسیار زیبای کردی است که در وصف طبیعت و معشوق گفته مشود . عثمان هورامی، استاد مسلم و جاودانه این نوع آواز است.
۵- برزرن : گلی بسیاز خوش بو و کم یاب در ارتفاعات کوه شاهو
۶- مرا ببوس : حسن گل نراقی
۷- نامه خطاب به یک معشوقه خیالی است


نامهٔ سوم - ۳
از تو نوشتن قدغن
آن زمان که برای اولین بار تو را به بهانه دختر بودن از حلقه بازیهای کودکانه امان جدا کردند هنوز به یاد دارم. تو با چشمانی گریان بازی را به اجبار ترک کردی و از آن روز من هنوز حسرت یک دل سیر نگاه کردن دوباره خانم معلم کلاس دو نفره امان بر دلم مانده است.
نازنین؛
دانش آموز حواس پرت کلاس تو، حالا در هنگامه طرح امنیت اجتماعی به مانند کودکی ها، هوس گرفتن دستهای تو در انظار عموم و واژه های قدغن شده عشق و لبخند به سرش زده است. همبازی کودکی تو انگار نه انگار سالها گذشته و دهها طرح برای جدا کردن زن و مرد از هم اجرا شده است. او تازه در دهه تذکر شفاهی و کتبی و دستبند و دادسرا و چادر سیاهها، حال و هوای برابری به سرش زده، گویا نمی داند در قرنی که هم جنس های تو کهکشانها را تسخیر کرده و ماه و زحل و ناهید را در آغوش گرفته اند، در سرزمین تو نوع پاشنه کفش و سایز پاچه شلوار و رنگ لباسهای تو را مردان لباس سبز تعیین میکنند تا مبادا امنیت جامعه به خطر بیفتد.

همبازی آرام تو، انگار نه انگار که بزرگ شده، اینجا از پشت دیوارهای زندان دلش هوای کوچه های خلوت تابستانهای گرم شهرمان را کرده، آنگاه که همه خوابند و کوچه در سکوت. تا در فرصتی پیش تو بیاید و او را مهمان کنی و بشقاب هندوانه ات را با او قسمت کنی.
نازنین؛
همبازی تو این روزها، دلش بدجوری هوایی شده، گویا هنوز نمی داند تو تازه به حق ارث از امول منقول و غیرمنقول رسیده ای!، گویا نمی خواهد باور کند که چند زن در انتظار حکم سنگسار به سر می برند. نمی خواهد باور کند در دنیایی که عقیده، فکر، حق، آزادی، شرافت، انسانیت و وطن فروخته میشود زن هنوز مالک تن خود نیست.
راستی این همه نابرابری و جدایی از کجا آغاز شد؟
از آن زمان که حوا با "ویاری عصیانگونه" به امر و نهی خدایش پشت پا زد و زمین را برای رنج کشیدن انتخاب نمود؟
یا از آن زمان که برای اولین بار دخترکی موهایش را به دست باد، این هرزه هرجائی سپرد و او دستی از سر هوس به گیسوانش کشید و راز پریشانی موهای دخترک را کوی به کوی به گوش کوه و درخت نجوا کرد و این "معصیت عظما" سبب خشم قبیله بر او گشت؟
یا نه، از آن زمان که چشمه قامت زیبای دخترکی را در خود دید و غافل از این گناه کبیره عاشق دخترک شد و در وصف او آوازی در گوش رود زمزمه کرد و رود نیز مست و زنگی از حدیث عاشقی چشمه، داستان را به دریا گفت و این دزدیده دیدن ها به "غیرت مردانه تاریخ" برخورد و دخترک را خانه نشین کرد؟

یا آن زمان که دست دادن با فرشته های نه ساله، ستون اعتقاداتمان را ویران کرد، سنتها و روایات توجیحی گشت برای جنس دوم بودن تو؟

یا نه، شاید آن هنگام که "عطر خوش تو"، من همبازی کودکیت را به کوچه های خلوت خاطرات کشاند تا به دنبال سارای کودکیهایش ردی از عشق را در اولین نگاه و آخرین اشکت پیدا کند و این گونه به "قانون نانوشته طبیعت" برخورد و ما نامحرم به هم گشتیم.
نمیدانم… نمیدانم… از کجا آغاز شد؟
اما من هنوز در سودای رویاهای خود روزی هزاربار جمله ناتمامی را که قرار بود در اولین سپیده مشترک با هم بودنمان به تو بگویم بر زبان دارم، آن زمان که تو با آن نگاه معصومانه همیشگی ات در چشمانم بنگری و من سرمست از این نگاه به تو بگویم: "دوشیزه دوشین، بانو شدنت مبارک"¹.

اما افسوس نگذاشتند حتی برای آخرین بار همدیگر را ببینیم تا من از پشت میله های زندان شکوه و عشق زندگی را در چشمانت بخوانم در حالیکه تو زیر نگاههای سنگینشان هنوز عروسک کوچکت را به نشانه پایبندی و دلبستگی به همبازی ات در دست میفشاری و عشقت را انکار نمی کنی.
اما اکنون به پاس تحمل هزاران سال رنج و نابرابری های زن بودن
به پاس هزاران خاطره و رویای ناتمام
با یک امضا به کمپین برابری برای زنان می پیوندم، "یک امضا به پاس زن بودن و زن ماندنتان"
همبازی کودکیهای سارا
فرزاد کمانگر
بند بیماران عفونی زندان رجایی شهر کرج
۲۱ بهمن ۱٣٨۷
۱- شعری از دوست شاعرم کاک بیژن مارابی



نامهٔ چهارم - ۴

نسل سوخته

طوفان تبر زنگار بستهاش را زمین بگذارد
نرگه ای میخواهد بروید
تفنگ ها لال شوند
کودکی می خواهد بخوابد خانم … عزیز
سلام
گفتی که نامه بابا آب داد را دوست داری و با روحیات تو نزدیکی بسیاری دارد، راستاش را بخواهید آن نامه را با تمام وجود برای دانش آموزانام و برای کودکیهای خودم نوشتم و در آن آرزوها و رویاهایام را بر روی کاغذ آوردم.
کودکی من (و نسل ما) به گونهیی بوده تاثیرات عمیقی بر همهی وجوه زندگیمان گذاشته است. من شعری از کودکی ام به یاد ندارم. اصلا شعری به ما یاد ندادند. تازه در دههی سوم زندگیام فهمیدم که توپ قلقلی را باید از بابا جایزه میگرفتم و پاهایام را باید دراز میکردم تا مادر برایام اتل متل میگفت. باید معلمان به ما یاد میدادند تا برای خورشید و آسمان شعر بسراییم، باید همراه درختها قد میکشیدیم، باید با رودخانه جاری میشدیم، باید با پروانهها آسمان را در مینوردیدیم و باید و باید و باید و…

ولی موسیقی ما مارش نظامی بود، شعر ما برای تفنگ و سنگر بود و از ترس هلیکوپتر جرات به آسمان نگاه کردن را هم نداشتیم.

در دههی سوم زندگیام فهمیدم قصهیی بلد نیستم، اصلا نمیدانستم که کودک باید پای قصه پدربزرگ و مادربزرگها بنشیند و به قصهی خرگوش شجاع و جوجه اردک زشت گوش کند و با آنها بخوابد.
نمیدانستم که کودک باید با رویاهایاش زندهگی کند و با آنها بزرگ شود، آخر قصهی کودکیهای ما تعداد کشتهها در فلان کوهستان یا ساعتها جنگ در فلان کوه بود.

باور کن نگذاشتند کودکی کنیم شاید به همین دلیل باشد که هنوز در سی و چند سالهگی دوست دارم بازیهای کودکانه انجام دهم. شاید به همین دلیل باشد که اینقدر از بازی با بچهها لذت میبرم و هنوز آرزو دارم باز فرصتی پیش آید تا پای ثابت حلقه عمو زنجیر باف و گرگم به هوای کودکان شوم.

از نسل ما بازی، شادی و لذت را گرفتن به همین خاطر چیزی از کودکیها به یاد ندارم. حال تو بگو، اگر از شعر تو اعتراض، فریاد و عشق را بگیرند، چه میماند؟ اگر از طبیعت بهار را و از شب، ماه و ستاره را بدزدند چه میماند و حال بگو اگر از یک انسان کودکیاش را بگیرند از او چه به جا میماند؟

… عزیز
در دوران نوجوانیمان نیز به جای خواندن داستانهای علمی-تخیلی یا به دنبال خواندن اساسنامهی فلان حزب بودیم و شیوههای جنگ مسلحانه یا درسمان تاریخ ادیان بود.

به جای نوشتن شعر برای معشوق یا تاریخ جنبشهای آمریکای لاتین را میخواندیم یا درسمان مبارزات مسلمانان کومور و موریتانی بود. هنوز کودکی نکرده بودیم که وارد دنیای بزرگسالیمان کردند. حتا فرصتی برای عشق و عاشقی هم نمانده بود.

.. عزیز
کودکی من با بوی سرب و گلوله و رگبار تفنگ آغاز شد.

روستای زیبای ما با آنهمه چشمه که اکنون جز ویرانه چیزی از آن به جای نمانده در میان چند کوه محصور شده بود به کندوی زنبور عسلی میماند که راههای بسیاری از اطراف به آن ختم میشد. خاطرات من از این روستا و اینگونه آغاز میشود (قبل از آن چیزی به یاد ندارم)

روزی از چهارسوی روستایمان ورود جوانان مسلحی را به نظاره نشستم، اولین بار بود تفنگ را به چشم میدیدم، اولین نفیر گلوله هراس عجیبی در من ایجاد کرد. دیگر فرصتی برای شمردن چشمههای اطراف روستا نمانده بود. کاری که هنوز هم آرزویاش را دارم و ناتمام ماند، فرصتی برای بستن تاب روی درخت گردوی حیاطمان نبود، دیگر وقت جمع کردن شاهتوتهای درخت پشت مدرسه نبود، دیگر زمانی برای چیدن گلهای صحرایی نمانده بود.
کارمان شده بود دیدن زخمیها و کشتههایی که به روستا میآوردن یا شنیدن گریه و زاری مادرانی که خبر مرگ فرزندان خود را شنیده بودن و از شهرها و روستاها آواره روستای ما میشدند. گریه، شیون، خون، بوی باروت و زنده بادها و مرده بادها فضای روستای ما و کودکیمان را آکنده بود.

روزی جوانی زخمی را زیر درخت توت مسجد گذاشته بودند، کسی دور و برش نبود. با ترس به او نزدیک شدم تا یک جوان زخمی را ببینم، او از من طلب آب کرد. بدون اینکه بدانم آب برای او ضرر دارد. دوان دوان کاسه آبی را برایاش بردم که یک نفر از همقطاراناش سرم داد کشید، کاسهی آب از دستام افتاد و شروع به گریه کردن کردم. رویام را به طرف ابراهیم، جوان زخمی در حال مرگ برگرداندم دیدم لبخندی بر لب دارد. آن روز علت لبخند او را نفهمیدم ولی از آن روز لبخند آن جوان در خواب و بیداری بارها به سراغم آمده و رهایام نمیکند. شاید او با دیدن من کودکیهای خود را به یاد آورده بود. من نیز هزاران بار از آن روز با حسرت و بغض به کودکان سرزمینام نگریستم و لبخندی به رویشان زده ام تا کودکیهای خودم و آیندهی آنها را مجسم سازم.
…. عزیز، روزی که آن جوانان روستای ما را ترک کردند، گروهی دیگر آمدند با تفنگها و لباسهای متفاوت، کسی به فکر مدرسه و کلاسمان نبود. همه به فکر سنگر محکم تری بودند، به ناچار روستا را ترک کرده و به شهر آمدیم در آنجا هم صدای آمبولانس و جنازهی جوانان که از چپ و راست وارد شهر می شد و ما را هم به اجبار به تماشایشان میبردند. دست از سر کودکی و نوجوانیمان برنداشت. هر روز عصر بعد از پایان مدرسه از فراز تپه خارج شهرمان به تماشای مزارع سوخته گندم که در زیر بارش توپ و تفنگ در حال سوختن بود مینشستیم و جنگلهای بلوط سوختهی شاهو را مینگریستم. دیگر فرصتی برای کودکیمان نمانده بود.

….. بعدها معلم شدم، تا از دنیای کودکی و از بچهها جدا نشوم و به روستاهای دامنهی کوه شاهو برگشتم تا شاهوی زخمی را از نزدیک ببینم و با او دوست شوم. درختان بلوط بعد از سالها جان گرفته بودند. کوهستان آرام بود اما هنوز جای زخمهای عمیق را به یادگار نگه داشته بود.

زندهگی در آن جریان داشت، با عشق و علاقهی فراوان به کلاس میرفتم، اما فقر و بیکاری مردم، کفشهای پاره و لباسهای رنگ و رو رفته دانش آموزان آزارم میداد. با نگاه کردن به سیمای زجر کشیدهی آنها روزی هزار بار میمردم و زنده میشدم هر چند دوست نداشتم شاهد مرگ آرزوهای کودکان سرزمینام باشم اما معلم شده بودم و میدانستم که معلمی در این سرزمین یعنی شریک شدن با رنج و درد دیگران و رنج و درد در این قطعهی فراموش شده از دنیا به یک معلم مسئولیت، آگاهی و شخصیت تازه میبخشید. باید معلم میماندم به حرمت کودکیها، به خاطر رویاهای کودکانهام، معلمی که دوست دارد کودک بماند، حتا در این سن و در زندان.
کودکی با موهای سپید، کودکی که هنوز شیدای بازیهای کودکانه و کودکان سرزمیناش هست، اما از همینجا و از لای این دیوارها هنوز نفیر گلولهها را در سرزمینام میشنوم، همراه با صدای انفجار با کودکان سرزمینام از خواب میپرم و با ترس آنها همان هراس کودکی همهی وجودم را در بر میگیرد که اینبار لبخند آن جوان زخمی بر لبان من مینشیند و از ته دل آرزو میکنم کاش امشب خواب هیچکدامشان با صدای گلولهیی بر نیاشوبد، کاش امشب قصهی شب هیچکدامشان بوی باروت ندهد. پس .. عزیز به رسم وفاداری و به جای چشمانام با چشمان زیبایات به چشمان پر از سئوال دانشآموزانات بنگر و بارقههای کم سوی امید را به نظاره بنشین و لبخندی را که سالها من به امانت نگه داشته بودم به جای من به کودکان سرزمینمان تقدیم کن.
معلم اعدامی، فرزاد کمانگر
سالن ۶ اندرزگاه ۷ زندان اوین
۱۲ اردیبهشت ماه ٨٨


نامهٔ پنجم - ۵

دیگر تنها کفشهایم مرا به این خاک پیوند نمیدهد

نباید فراموش کنم؛ در این دیار واژهها گاهی به سرعت برق و باد به زبان آوردنشان «جرم» میشود و گناهی نابخشودنی. لغزش قلم بر سفیدی کاغذ میتواند موجب «تشویش اذهان» شود و تعقیب به دنبال داشته باشد و به زبان آوردن اندیشه و افکار میتواند «تبلیغ» به حساب آید.

همدردی میتواند «تبانی» باشد و اعتراض موجب «براندازی» شود. کلمات بار حقوقی دارند پس باید مواظب بود.

نباید فراموش کنم که به چشمانم بیاموزم که هر چه را میبیند باور نکند، زبان همه چیز را بازگو نکند، آنچه هر شب میشنوم فریاد نیست، موج نیست، طوفان نیست، صدای خس و خاشاک است! که خواب از چشم شهر ربوده.

نباید فراموش کنم که در شهر خبری از خط فقر و اعتراض و گرانی و بیکاری و بیداد و گرسنگی و نابرابری و ظلم و جور و دروغ و بی اخلاقی نیست. اینها واژههای دشمنان است.
اما این روزها زیر پوست این شهر خبرهایی است که به شاعر واژه، به کارگردان سوژه، به نویسنده قلم، به پیر جسارت، به جوان امید و به ناامید حرکت میبخشد، این روزها گویا قلب جهان در این شهر میتپد، گویا گرینویچ دنیا تهران شده، تا مردم این شهر نخوابند خبری از خواب نیست و تا بیدار نشوند نیم کره ما رنگ روز به خود نمیبیند.

این روزها نیازی نیست برای سرودن یک شعر دور دنیا راه بیفتی تا ببینی کجا قلبت به درد میآید یا کجا تراوش قلم به فریادت میرسد، برای گرفتن یک عکس دیگر نیازی به سرک کشیدن به فلان نقطه بحران زده دنیا نیست، برای خواندن یک آواز یا ساختن یک آهنگ نیاز به لمس درد و رنج مردم فلسطین و عراق و افغانستان نیست، نت و ضرب آهنگت را میتوانی با ضربان قلب مادران نگران این شهر هماهنگ کنی، صدای سنج و طبل آن را همراه با فرود آمدن «چوب الف» بر سر و گرده این مردم هم وزن کنی.

این روزها هوای تموز ناجوانمرده خزانی شده، حکایت بیابان کردن جنگل است، میتوان همه چیز را دید حتا اگر «تلویزیون کور باشد»، میتوان همه چیز را شنید حتا اگر «رادیو هم کر باشد»، میتوان ناخواندهها و نانوشتهها را از لای سطور سیاه روزنامه فهمید حتا اگر «روزنامه هم لال شده باشد»، میتوان همه چیز را لمس و درک کرد حتا اگر پیرامونت را دیوارهایی به بلندا و ضخامت اوین فرا گرفته باشد.

این روزها دیگر تنها در کوچه پس کوچههای شهرمان پرسه نمیزنم. دلم در میدان هفت تیر و انقلاب و جمهوری میتپد، در دستم شاخه گلی است تا به مادران داغدار این شهر نثار کنم.
این روزها فقط تنهایی ابراهیم در بازداشتگاه سنندج بر دلم سنگینی نمیکند، دیگر برادران و خواهرانم تنها در زندانهای سنندج و مهاباد و کرمانشاه نیستند، دهها خواهر و برادر دربند دارم که با شنیدن فریادشان اشکم سرازیر میشود و با دیدن قیافههای رنجورشان و لباسهای پارهشان بغض گلویم را میگیرد و بر خودم میبالم برای داشتن چنین خواهران و برادرانی.

دیگر این شهر برایم آن شهر غریب و دلگیر با ساختمانهای بلند و پر از دود و دم نیست، این روزها این شهر پر از ندا و سهراب شده، انگار پس از سالها «پپوله آزادی»¹ در آسمان این شهر به پرواز درآمده و با مردم این شهر برای ترنمش هم آواز شده است.
فرزاد کمانگر
زندان اوین – چهاردهم آذرماه ۱٣٨٨
۱- پپوله (پروانه) آزادی، آهنگی از استاد خالقی است که چهل سال پیش همراه با ارکستر تهران اجرا کرد.



نامهٔ ششم - ۶

فرشته هایی که دوشنبه ها می خندند

تقدیم به نیایش و شکیبا بداقی و همه کودکانی که سفره هفت سین امسال والدینشان در کنارشان نیستند.
به لالایی هم سلولم گوش سپرده بودم، برای دخترانش پریا و زهرا می خواند، همراه با لالایی حزین او هق هق گریه هم سلولی دیگر من نیز بلند شد، اشک های مرا نیز ناخودآگاه سرازیر نمودند.دومین بار بود که دستگیر میشد، بار اول به یکسال حبس محکوم شده بود و حالا باید ۱۰ سال دیگر می ماند، همه شوق و اشتیاقش این بود که کودکانش روز دوشنبه به ملاقات او می آمدند.

روز ملاقات بدون اینکه توجهی به آدم های اطرافشان داشته باشند، در برابر چشمان پدرو مادر و در میان میز و صندلی های سالن ملاقات پشتک و وارو میزدند و روی دستهایشان راه میرفتند تا پدر پیشرفت آنها را در ورزش ببیند.

پدر سر مست و مغرور از جست و خیز کودکان لبخندی بر لبانش مینشست و مادر نیز با چهره ای معصومانه در حالی که سعی داشت درد تنهایی و انتظارش را انکار نماید. با چشمی خوشحال، شوهر و با چشمی دیگر اشتیاق فرزندانش را عاشقانه مینگریست.

من نیز که ماهها بود از فضای بچه ها و مدرسه ها دور شده بودم محو تماشای زهرا و پریا می گشتم و در مورد آنها برای مادرم توضیح میدادم. یکی از تاثیر گذارترین لحظه هایی که چون تابلو بر ذهنم نقش بسته است ، لحظه ملاقات این خانواده با هم بود.

انگار در خلاء، در رویا و در آسمان و یک جایی در خارج از این دنیا و در همین تعلقات دور هم جمع شده اند، هیچ کس اطرافشان نبود. بی توجه به نگهبان ها و دیوارها و سایر زندانیان، لبخند و اشتیاقشان را با هم دیگر تقسیم می کردند. همیشه آرزو داشتم کاش خانواده پریا و زهرا را بیرون از زندان میدیدم یا کاش نیم ساعت ملاقات بیشتر طول میکشید. هنگام وداع نیز سعی می کردم به آنها نگاه نکنم تا شکوه و جاودانگی لحظه دیدار و با هم بودنشان در ذهنم همانگونه جاودانه بماند، این دختران زیبا انگار با هر پشتک و وارویی که میزدند با زبان بی زبانی دنیایی ساختگی اطراف پدرشان را به خنده و استحزاء می گرفتند.

سرنوشت پریا و زهرای قصه ما سالهاست، نسلهاست نوشته می شود و هر روز پریا و زهرای دیگری به ملاقات پدرشان می روند. یا کودکی چون "آوا"چند سال بعد در کنار سفره هفت سین برای ماهی هایش شعر بخواند و گریه کند که " امسال بابا در زندان است " لحظه وداع پریا و زهرا را میدیدم که دست پدرشان را گرفته اند و لبخند زنان سالن ملاقات را به سوی درب خروجی طی میکنند انگار داشتند با پدر به شهر بازی می رفتند. دوست داشتم من نیز دست آنها را می گرفتم و شریک شادیشان میشدم قبل از اینکه پدر از زهرا و پریایش خداحافظی کند رویم را بر می گرداندم تا چشمان پر از اشکش را نبینم، اما این سو تر نیز چشمان پر از اشک مادرم را میدیدم که او نیز خود را آماده جدا شدن از فرزند خود می کرد و من نیز کودکانه به تقلید از پریا و زهرا مادرم را در آغوش میکشیدم و هنگامی که پریا و زهرا ما را صدا میزدند، همه سعی ام برای دزدیدن نگاهم از آنها بی نتیجه می ماند و آن دو فرشته کوچک برای من نیز دستی تکان می دادند فرشته هایی که تنها بال نداشتند.
فرزاد کمانگر
زندان اوین
اسفندماه 1388

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چشمی هست که با خواندن این نامه ها خشک مانده باشد ؟

,وبلاگ زنانه ها

--
***************************

 

 
===============

این ایمیل را برای دوستان خود نیز ارسال کنید. رسانه شمایید

جهت عضو شدن در گروه ايران ما. كافي است كه به آدرس زير يك ايميل ارسال کنید. لازم نيست كه هيچ چيزي در ايميل بنويسيد. سپس یک ایمیل از جانب گروه دریافت خواهید کرد و باید روی لینک داده شده در ایمیل کلیک کرده و درخواست خود را تایید نمایید.
OUR_IRAN+subscribe@googlegroups.com

چنانچه مایل به دریافت این ایمیلها نیستید برای لغو عضویت خود به آدرس زیر یک ایمیل ارسال کنید و لازم نیست که در ایمیل چیزی بنویسید:
OUR_IRAN-unsubscribe@googlegroups.com

--
---------------------------------------------------------------------------------------------------
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "OurIran" group.
To post to this group, send email to OUR_IRAN@googlegroups.com
 
To unsubscribe from this group, send email to OUR_IRAN-unsubscribe@googlegroups.com
 
To subscribe to this group, send and email to OUR_IRAN+subscribe@googlegroups.com
 
For more options, visit this group at http://groups.google.com/group/OUR_IRAN?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر